7دليل نادرست براي عاشق شدن
نويسنده: باربارا دي آنجلس
مترجم: هادی ابراهيمي
عاشق شدن به دلايل نادرست
براي عاشق شدن نياز به دليلي نيست .
تجربه ي عشق ،خود دليل است .
(باربارا دي انجليس ، در هفده سالگي )
(يادداشت شخصي )
در هفده سالگي هنگامي که به طرزي نوميدانه رويايي بودم و در دنيايي ايده آليستي و رويايي زندگي مي کردم ، سال 1968 بود .کتاب مورد علاقه ام «شازده کوچولو » بود که آن را «آنتوني دي سنت اگزوپري »نوشته است .آهنگ مورد علاقه ام «روياي غير ممکن »بود که از « موزيکال برادوي »به نام «مرد لامانچا »گرفته شده بود .روزي ده بار اين آهنگ را گوش مي دادم ، زيرا کمکم مي کرد تا به «ناممکن » ايمان داشته باشم .من به مردم ايمان داشتم ، به اميد و صلح جهاني ايمان داشتيم و بالاتر از همه ، به «عشق »ايمان داشتم .براي من عاشق شدن ، بالاترين تجربه ي انساني بود که وجود داشت .همان طور که از جمله ي کوتاه بالا پيداست ،واقعاً «خوب بودن »يا «بد بودن » رابطه و اين که آن فرد برايم «مناسب »بود يا «نامناسب »اهميت چنداني نداشت .من صرفاً مجذوب «عاشق بودن »شده بودم .
با گذشت ساليان و درس هاي بسيار ، آموختم که اگر به دلايل نادرست عاشق شده باشيد احساس خوب «عاشق شدن »مي تواند سريعاً به «تأسف » تبديل گردد .آيا مي توان به دلايل نادرست عاشق شد ؟ به رغم چيزي که در هفده سالگي فکر مي کردم ، جواب اين سؤال مثبت است .
ارتباط با يک فرد به دلايل نادرست ، يکي از راه هاي ايجاد روابط ناسالم و غير ارضاء کننده است .
دلايل متفاوتي مي توانند موجب مي شوند تا بدون اين که عاشق شده باشيد ، با کسي رابطه اي را آغاز کنيد .اين مقاله به داشتن يک رابطه با دلايل نادرست مي پردازد .درحالي که هر يک از جملات زير را مي خوانيد ، از خود بپرسيد که آيا در گذشته دچار چنين اشتباهاتي شده ايد يا خير ؟ در روابط کنوني تان چطور ؟ هرچه الگوهاي بيشتري از اين قبيل را تشخيص دهيد ، اين موضوع را که چرا بعضي از روابط گذشته شان ، سبب درد و نااميدي زياد شما شدند ،بيشتر درک خواهيد کرد و نيز قادرخواهيد بود تا از ايجاد مجدد اين الگوها در روابط آينده تان ، جلوگيري کنيد .
هفت دليل نادرست براي ازدواج :
1 ـ فشار (سن ، خانواده ، دوستان و غيره )
2 ـ تنهايي و استصيال
3 ـ گرسنگي جنسي
4 ـ بي توجهي به زندگي خود
5 ـ اجتناب از بزرگ شدن
6 ـ احساس گناه
7 ـ پرکردن خلاء هاي احساسي و روحي
دليل نادرست (1) فشار
ـ آيا بيشتر دوستان شما نامزد دارند و يا متأهل هستند و شما هنوز مجرديد ؟
ـ آيا بيش از سي سال سن داريد و هنوز ازدواج نکرده ايد ؟
ـ آيا آخرين فرد خانواده هستيد که هنوز ازدواج نکرده است ؟
ـ آيا به تازگي طلاق گرفته ايد ؟
اگر به هر کدام از سؤالات فوق پاسخ مثبت داديد ، احتمالاً درباره ي فشار ، چيزهايي مي دانيد .فشار تأثيري است که دوستان ، خانواده ، اجتماع و يا برنامه ريزي احساسي خودتان بر شما مي گذارند و اين پيام را به شما مي دهند که «بايد با کسي ازدواج کنيد ، درغير اين صورت حتماً مشکلي داريد » اگر به دلايل بيروني و يا دروني احساس اجبار مي کنيد ممکن است با کسي ازدواج کنيد که در شرايط معمولي ، هرگز او را انتخاب نمي کرديد .
در زير ، بعضي از انواع مختلف فشار بررسي شده است :
1-فشار سني
ـ زني ،مردي سي و هفت ساله را که هنوز ازدواج نکرده است ، ملاقات مي کند .او به دوستش تلفن مي زند تا به او بگويد که تا چه حد هيجان زده است .اولين عکس العمل دوست او چنين است :«سي و هفت سالش است و هنوز ازدواج نکرده ؟ مشکل اش چيه ؟ »
ـ درعروسي پسرخاله يا دختر خاله تان شرکت کرده ايد .در ضمن مراسم ، يکي از بستگان چنين مي گويد :«تقريباً سي سالت است .پس چرا هنوز ازدواج نکرده اي ؟ »
اين فشار سني است .اين نگرشي که «سن شما از حد مشخصي گذشته و هنوز با کسي نيستيد ، پس غيرطبيعي هستيد »البته اين که آن سن ، چه سني است ، از شخصي به شخص ديگر فرق مي کند .خودآگاه يا ناخودآگاه احتمالاً سني را به عنوان سن ازدواج مدنظر داريد .اين سن ممکن است که از زمينه هاي خانوادگي شما ، سن ازدواج خواهران يا برادرانتان و يا از ذهنيت خودتان که سن «بلوغ فکري »چه سني است ، آمده باشد .
به منظور درک خاستگاه فشار سني ، بايد به تاريخ هزاران سال پيش نگاه کنيم .بقاي اقتصادي و فيزيکي يک خانواده براساس تعداد بچه هاي آن خانواده بنا شده بود .پسرها مي توانستند در امور شکار ،مزرعه داري و يا حمايت خانواده در برابر دشمنان کمک کنند .دخترها در کارخانه کمک مي کردند و به هنگام انتخاب جفت از طرف افراد مذکر ديگر ،موهبتي بزرگ محسوب مي شدند .هرچه زودتر مرد يا زن جواني ازدواج مي کرد ، از آن جا که به تعداد افراد گروه مي افزود و در خانواده هايي که متملکاتي داشتند ، وجود وارثاني که اندوخته هاي پدران خود را حفظ کنند ، تضمين مي کرد . به ياد داشته باشيد که عمر متوسط ، چيزي حدود نصف عمر متوسطي بود که امروزه در قرن بيستم شاهد آن هستيم .بنابراين يک دختر چهارده ساله ممکن بود که فقط حدود بيست تا سي سال ديگر زنده باشد .
به مجرد اين که بيست تا بيست نه ساله مي شد ،ديگر «ميان سال »به حساب مي آمد .بنابراين کاملاً طبيعي بود که خانواده ي او بخواهند هنگامي که هنوز نوجوان است ،ازدواج کند زيرا که بدين طريق مي توانست فوراً صاحب فرزند شود .گرچه روزگاران بسياري از آن ايام مي گذرد ، اما ما هنوز تا حد زيادي متأثر از طرز تفکري هستيم که پدران ما با آن زندگي مي کردند .بنابراين اگر عمه يا خاله تان ، شب سال نو شما را کنار مي کشد و مي گويد :«عزيزم ، مي دانم به من ربطي ندارد ، اما چرا يک پسر خوب براي خودت پيدا نمي کني تا سر و سامان و قراري بگيري ؟ »او احساسي را به زبان مي آورد که ريشه در واقعيت هاي تاريخ دارد .
صرف نظر از اين که اين فشار از جانب خانواده ،دوستان يا حس فوريت شخصي خودتان باشد ، اما در هرحال ، نتيجه يکسان خواهد بود .ممکن است از استانداردهايي که از «همسرمطلوب »براي خود تعريف کرده ايد ، دست بکشيد و چشم پوشي کنيد .
ضربه ي روحي به دنبال تجديد ديدار دوستان دبيرستاني رزان: رزان به تازگي بيست و هشت ساله شده بود که دعوتنامه اي جهت شرکت درمراسم تجديد ديدار مدرسه ي دوران ده سالگي خود ،دريافت کرد .او توضيح داد :«آن وقت بود که واقعاً فهميدم مجرد بودن يعني چه ؟ از مدت ها پيش به دنبال همسري مطلوب براي ازدواج بودم اما آن چنان سرگرم راه اندازي شغل مستقل خود بودم که حتي وقت فکر کردن به اين را هم نداشتم که چه احساسي دارم .وقتي دعوتنامه را باز کردم و فکر ديدار دوستان قديمي خود را کردم ، خيلي افسرده شدم .تصور کردم که همگي ، درهتلي هستيم. و تمام دوستان دخترم در کنار شوهرهايشان هستند و عکس هاي زيادي از بچه هايشان به همراه دارند .به من سلام مي کنند و خوش آمد مي گويند و اين در حالي است که «من تنها فرد مجرد آن جا هستم ».
«آنجا بود که سندي را ديدم .يک دوست ما را به هم معرفي کرد .فکر نمي کردم که به درد من بخورد ،اما تصميم گرفتم که فرصتي به او بدهم . ندانستم که چه شد ، چشم هايم را باز کردم و ديدم که از ازدواج حرف
مي زنيم .الان وقتي که نگاه مي کنم ، مي توانم ببينم که از همان ابتدا ، مشکلات زيادي وجود داشتند.چيزهاي ناخوشايند زيادي از سندي مي ديدم و مي خواستم او را اصلاح کنم .من سليقه ي او را در مورد بسياري از چيزها نمي پسنديدم .لباس پوشيدن ،غذا ، فيلم ، حتي نگاه کردنش نيز آزاردهنده بود .مي ديدم که در عين تحمل تمامي اين چيزها ، مدام به ديگران مي گويم که چقدر خوشحال و راضي هستم».
چندي بعد بيدار شدم که به خود اقرار کردم که ديگر نمي خواهم باسندي ازدواج کنم .مي خواستم ازدواج خوبي داشته باشم .همين و بس .احساس مي کنم مصادف شدن بيست و هشت سالگي ، با «مراسم تجديد ديدار »فشار فوق العاده اي را روي من گذاشته بود که فوراً کسي را پيدا کنم .تا اين که ديگران فکر نکنند تنها مانده ام .به هم زدن قرار ازدواج با او دردناک بود . زيرا مدت ها بود که تمام دوستان و خانواده ام مي پرسيدند ، «عروسي کي است »و حال مجبورم که هم آن ها و هم سندي را مأيوس کنم .
رزان نمونه اي مطلوب از کسي که براي کاهش فشار بر روي خود ، درگير رابطه با کسي مي شود ؛ نه به اين دليل که واقعاً «فرد مناسب »را يافته است .
فشار از ناحيه ي خانواده و دوستان
بعضي از مردم نسبت به عقايد خانواده و دوستان شان آسيب پذيرند و اجازه مي دهند که به اجبار روابطي را شروع کنند يا ادامه دهند که آن ها را خوشحال نمي کند .اگر خودباوري شما پايين است و يا بيش از حد تحت تأثير اعضاي خانواده تان هستيد ، اين احتمال وجود دارد که صرفاً به جهت چيزهايي که ديگران فکر مي کنند و نه برمبناي خواسته ي واقعي خود ، رابطه اي را شروع کنيد .
دليل نادرست (2) تنهايي و استيصال
ـ شب ، تنها در بستر خود دراز کشيده ايد .از آخرين باري که کسي را داشتيد مدت ها گذشته است. بدن تان احساس تهي بودن مي کند .قلبتان دردمند است .ذهن تان به گذشته مي انديشد .روزهاي خوب گذشته را به ياد مي آوريد .
روزهايي که کسي شما را دوست داشت و به شما احساس ، «خاص بودن » مي داد .ممکن است ناگهان به اين فکر بيافتيد که :«شايد بهتر باشد که به او تلفني بزنم و به او بگويم که دلم برايش تنگ شده است .ضرري ندارد .شايد او آن قدر هم که من فکر مي کردم ، بد نبود ».
ـهمگي ما تنهايي را تجربه کرده ايم ، برهه هايي از زندگي که از لحاظ روحي احساس تنهايي داشته ايم .مستأصل بوده ايم که به کسي مهر بورزيم .اين مهم نبود که «چه کسي ».هرکسي همه ما اين چيزها را تجربه کرده ايم .اما متأسفانه چيزي که در
ابتدا اقدامي از سر تنهايي و براي نزديک شدن به انساني ديگر شروع مي شود ، مي تواند به رابطه اي پيچيده و دردآور تبديل شود .
وقتي که احساس تنهايي مي کنيد و به تنگ آمده ايد ،احتمال آن که انتخاب هاي ضعيف تري بکنيد ، بالا مي رود و در نهايت از روابطي سر در خواهيد آورد که ارضاء کننده نيست .
دليل نادرست (3) گرسنگي جنسي
ـ آيا تا به حال شده است که براي نياز شديد جنسي ، سعي کنيد تا خود را متقاعد سايزد به کسي بيش از آنچه واقعيت دارد ، علاقه مند هستيد ؟
ـ آيا تا به حال چيزهايي را از شخص مورد علاقه تان ناديده گرفته ايد ؟ چيزهايي که برايتان خوش آيند نبودند ، تنها به دليل اين که رابطه ي جنسي خود را با او از دست ندهيد ؟
شما مي دانيد که من درباره ي چه چيز حرف مي زنم .مدت هاست که مجرديد و به ازدواج با کسي که به طورمعمول او را انتخاب نمي کنيد ، فکر مي کنيد . فقط به اين دليل که از لحاظ جنسي احساس گرسنگي مي کنيد .نهايتاً با اين حقيقت رو به رو مي شويد که ازدواج آن چيزي نيست که مي پنداشتيد و حال مجبور هستيد که اعلام کنيد فقط براي شهوت جنسي بوده است .چقدر شرم آور و تحقير آميز و درعين حال تا چه حد معمول و رايج .
نکته ي مهم آن است که در اينجا ديگر موضوع عاشق شدن مطرح نيست . چرا که شما نسبت به آن شخص جاذبه ي شديد جنسي داريد .من اين را « کوري شهواني »مي نامم د .با گرسنگي
جنسي ممکن است به کسي علاقه مند شويد که حتي چندان نيز برايتان جذاب نيست .شما فقط کسي را مي خواهيد (هرکسي )که بتوانيد با او رابطه ي جنسي داشته باشيد .
دليل نادرست (4) عدم توجه به زندگي خود
آيا تا به حال به اين موضوع فکر کرده ايد ، که عاشق بودن تا چه حد از تمرکز شما به امورديگر مي کاهد ؟ هم و غم شما اين مي شود که براي مثال ، چگونه احساسي دارد ؟ احتياجاتش چيستند ؟چگونه مي توانيد او را خوشحال کنيد ؟ يا اين که چگونه رفتار شما ، او را تحت تأثير قرار مي دهد ؟ پس تعجبي نيست اگرکه اغلب نه به آن دليل که شخصي مناسب را يافته ايم ، بلکه از آن رو به روابط پا مي گذاريم که بهانه اي براي سر باز زدن از زندگي و امور خودمان داشته باشيم .
آيا از روابط به منظور اجتناب از پرداختن به زندگي خود استفاده مي کنيد ؟
جملات زير را بخوانيد و از خود بپرسيد که آيا درباره ي شما چه در گذشته و چه در حال صدق مي کنند يا خير :
ـ سابقه اي از روابط غير ارضاء کننده دارم .
ـ هرگز بدون اين که با کسي رابطه داشته باشم مدت زمان زيادي نمي توانم « سر کنم ».
ـ روابطم عموماً بسيار وقت گير هستند .
ـ در بخش هاي زيادي از زندگي شخصي خودم ، عملکرد مطلوب را ندارم .
ـ برنامه ها ، طرح ها و روياهايي دارم که هنوز آن ها را دنبال نکرده ام .
ـ وقتي با کسي رابطه دارم ، به علايق و دوستان خودم وقت کمتري اختصاص مي دهم .
ـ معمولاً کمي زود عاشق مي شوم .
ـ از تنها بودن با خودم لذتي نمي برم و ترجيح مي دهم که با ديگران باشم .
ـ وقتي که بر روي برنامه اي کار مي کنم ، تلفن ، نيازهاي ديگران ، چيزهاي بي اهميت ديگر و ...حواسم را پرت مي کنند .
ـ در مقايسه با خودم ، به مراتب ساده تر مي توانم به ديگران به منظور حل مشکلات شان انگيزه بدهم .
اگر با برخي از جملات فوق ارتباط برقرار کرديد ، اين احتمال وجود دارد که از روابط به منظور اجتناب از پرداختن به زندگي خودتان استفاده مي کنيد . ممکن است چيزي که آن را «دل مشغولي »به عشق مي پنداريد ، همان « رويگرداني »وافر شما از خود و مسائل تان باشد ، چرا که اگر مدام مشغول عشق ورزيدن به کسي باشيد و تمام وقت تلاش کنيد که آن ها را خوشحال کنيد و نيازهاي آنان را برآورده سازيد ، ديگر وقتي نخواهيد داشت که به نيازهاي خود بپردازيد يا حتي روياهايتان را دريابيد .
بسياري از مردم از اين رو به روابط نياز دارند که از کمبود شور و شوق و بي هدفي در زندگي خودخسته شده اند و به جاي آن که به درون خود نگاه کنند و دليل اين احساس را از درون خود جويا شوند ، خود را درگير روابط عشقي مي کنند و «آن »را هدف خود قرار مي دهند .چنين روابطي هرگز سرانجامي نخواهد داشت ، از آن رو که در چنين مواقعي ، شما عاشق آن شخص نيستيد ، بلکه شيفته ي «سرگرمي » و «دل مشغولي »خود به رابطه تان هستيد و هنگامي که رابطه پايان مي پذيرد ، بار ديگر با خودتان تنها خواهيد
شد .
چرا مريبت مي بايست «روزه ي رابطه »مي گرفت ؟
مريبت روزي در يکي از سمينارهاي من برخاست و اعلام کرد که از سندرم « عدم کارايي روابط »دررنج است .سندرمي که در کتاب «رازهاي درباره ي عشق »راجع به آن نوشته ام .او شکايت کرد که :«از اين که مدام در زندگي ، مرد عوض مي کنم ، خسته شده ام .دوست دارم سر به کوهستان بگذارم و يک راهبه شوم .من از روابطي احمقانه سر در مي آوردم و تا آن جا ادامه مي دهم که ديگر نتوانم تحمل کنم و بعد به آن ها خاتمه مي دهم .چند هفته ي اول از اين که با خودم تنها هستم ،خيلي خوشحالم .آپارتمانم را تميز مي کنم و کارهايي را که مدت ها مي خواستم انجام دهم اما وقتش را نداشتم ، انجام مي دهم .اما ناگهان احساس مي کنم که ديگر تاب ندارم و نمي دانم چه مي شود که از يک مهماني و يا يک رستوران سر در مي آورم و دوباره روز از نو روزي از نو ».
من از مريبت پرسيدم که شغلش چيست ؟ او سريعاً معذب شد :«خب ، فعلاً در حال حاضر در يک آرايشگاه پايين شهر کار مي کنم .اما همين که سالن خودم را باز کنم ، ديگر براي کسي کار نخواهم کرد ».مريبت همواره اين آرزو را داشت که يک دکوراتور داخل ساختمان شود .اما همين که درباره ي آن پرسيدم ، معلوم شد هيچ گاه براي آن قدمي برنداشته بود .او هميشه به خودش گفته بود که بايد درس بخواند و مدرکي بگيرد و يا نزد کسي که «دکوراتور داخلي »است شغلي پيدا کند .با وجود اين هرگز اين کار را نکرده بود و هر وقت تنها مي شد ،از طرح ها و هدفهايش به هيجان مي آمد. اما دوباره با «ترس از شکست »رو به رو مي شد .دست آخر هم با پرسه زدن در بارها به دنبال مردي جديد مي پرداخت .او از هر رابطه ي جديد به منظور اجتناب از رويارويي با مسامحه کاري هايش استفاده مي کرد .
من به او يادآوري کردم که به طرز مشابهي که بعضي از مردها از زن ها براي روابط جنسي استفاده مي کنند او نيز از مردهايي که در زندگي اش وجود داشتند ، براي سرگرم کردن خود و رو به رو نشدن با مسائل زندگي اش استفاده مي کرده است .او موافقت کرد که به مدت شش ماه «روزه ي رابطه » بگيرد .بدين معنا که با هيچ مردي بيرون نرود ، در هيچ باري پرسه نزند و نه هيچ چيز ديگر .او قول داد که در خلال اين مدت رابطه اي را با خود پايه ريزي کند و روياهايش را نيز مجدداً پي بريزد .همين که به زندگي خود نظم و ترتيب بدهد ،ديگر نيازي نخواهد داشت که در پشت روابط عشقي ، خود را پنهان کند وخواهد توانست که سر فرصت ، کسي را پيدا کند که با او زندگي سالمي را ايجاد کند .
اگرحدس مي زنيد که از روابط به منظور اجتناب از پرداختن به زندگي خود استفاده مي کرده ايد ،«روزي رابطه »بگيريد .ممکن است در ابتدا مشکل باشد .اما شما را وادار خواهد کرد با مسائلي رو به رو شويد که از رويارويي با آن ها امتناع مي کرديد .
دليل نادرست (5) اجتناب از بزرگ شدن
بسياري از مردم نه از روي آمادگي جهت قسمت کردن غناي زندگي خود با شخص ديگر بلکه از اين رو رابطه اي را آغاز مي کنند که مي خواهند از آن ها حمايت و مواظبت شود .اين مردها و زن ها سعي مي کنند که از بزرگ شدن اجتناب کنند ، بنابراين کساني را براي خود انتخاب مي کنند که نقش «بابا »و «مامان »را براي آن ها بازي کنند .اين روابط در جهت آموختن و رشد دو طرف نيستند .بلکه بر مبناي وابستگي ايجاد شده اند .احتمال اينکه چنين رابطه اي باشيد وجود دارد .اگر :
ـ «تفاوت سني زيادي ميان شما و همسرتان وجود داشته باشد .
ـ تفاوت عمده اي ميان موفقيت هاي شغلي شما و همسرتان وجود داشته باشد .
ـ تفاوت بزرگي ميان سطح تجارب زندگي شما و همسرتان وجود داشته باشد .
ـ يکي از طرفين براي کمک و نصيحت به ديگري چشم دوخته باشد .
در اين گونه روابط ، شما خود را متقاعد مي کنيد که عاشق هستيد .درحالي که صرفاً جايگزيني براي «مادر »و «پدر »يافته ايد .
کاترينا هنر پيشه ي بيست و پنج ساله ، نمونه ي بارزي است از زني که به طرز عادت گونه اي به دلايل نادرست عاشق مي شد و دليل نادرست مورد علاقه ي او نيز «اجتناب از بزرگ شدن »بود .هنگامي که ازدواج دو ساله ي او با سايمون ، وکيل
سي و چهار ساله ،در معرض خطر جدي قرار گرفت ، براي کمک نزد من آمد .سايمون از عشق او دلسرد شده بود و به جدايي فکر مي کرد .کاترينا نيز در وحشت روحي به سر مي برد .او درحالي که گريه مي کرد گفت : «سايمون تمام زندگي من بود .نمي توانم بدون او زندگي کنم .حاضرم هر کاري بکنم تا او را نگه دارم ».
من به سخنان کاترينا درباره ي رابطه شان با سايمون گوش دادم و تشخيص دادم که گر چه روش سايمون را در حمايت و مواظبت از او مي پسنديد ، اما واقعاً «او »را دوست نداشت .وقتي او درباره ي اوقاتي که با يکديگر بودند صحبت مي کرد ، چيزي را که سايمون برايش خريده بود ، جايي که او را براي تعطيلات برده بود ، نصيحت هايي که درباره ي شغلش به او کرده بود و يا کمک هايي را که براي حل مشکلاتش به او کرده بود با جزئيات زيادي توضيح مي داد .فکر نمي کنم که کاترينا آنقدرها هم سايمون را خوب شناخته بود . سايمون فقط «بابا »بود و درهرمشکلي ، کاترينا را بي شائبه کمک مي کرد .پدر کاترينا وقتي که او چهار ساله بود ،خانواده را ترک کرده بود . از آن هنگام کاترينا فقط او را دو بار ديده بود .او تشنه ي يک نيروي مذکر قوي بود و اين همان چيزي بود که در سايمون يافته بود .دو کانديد ازدواج قديم او نيز بزرگتر و پخته تر از او بودند .کاترينا در واقع با گفتن اين جمله که « فکر مي کنم که فقط مردهاي بزرگتر از خودم را دوست دارم »خود را گول مي زد .
وقتي که سايمون را ملاقات کردم ، او را مردي حساس که احساس گناه مي کرد ، يافتم .او به من گفت :«کاترينا را خيلي دوست دارم .اما فکر نمي کنم ما براي هم مناسب باشيم و گمان نمي کنم که کاترينا نيز آمادگي ازدواج با کسي را در حال حاضر داشته باشد .وقتي که اولين بار به يکديگر علاقه مند شديم ، حس حمايتگرانه اي نسبت به اوپيدا کردم احتمالاً بيش از آن هم بايد از او مواظبت مي کردم .ظرف شش ماه گذشته ، متوجه شدم که آن نقش ها ، مي بايست تغيير کنند .اما هرچه سعي مي کنم تا رهايش کنم و او را تشويق کنم که روي پاهاي خود بايستد ، مرا متهم مي کند که او را «ترک کرده ام » در اين مرحله مي خواهم که او را
براي هميشه ترک کنم .گمان نمي کنم که او حتي بخواهد رشد کند ».
ارزيابي سايمون از کاترينا دقيق بود .او نمي خواست که بزرگ شود و از ازدواجش به عنوان راهي براي «اجتناب از بزرگ شدن »استفاده مي کرد. به اين معنا که مردي را پيدا مي کرد که نقش «حمايتگر »را با او بازي کند . کاترينا به منظور برآورده کردن احتياجاتي که از دوران کودکي با خود حمل مي کرد ،عاشق مي شد و از پذيرفتن مسئوليت زندگي خود سر باز مي زد .
به طوري که بعداً توضيح خواهم داد ، تمام روابط خوب عناصري از التيام را در چرخه ي خود دارند و برخي زمان ها زن نقش «مادر »را براي شوهر خود و مرد نيز به نوبه ي خود نقش «پدر »را براي همسر خود بازي مي کند .گرچه وقتي بيشتر اوقات به بازي کردن اين نقش ها مي پردازيد به اين معنا است که از رابطه براي باقي ماندن در حالتي «بچه گانه »و بي مسئوليت استفاده مي کنيد .
دليل نادرست (6) احساس گناه
ـ آيا تا به حال فقط به اين دليل که به احساسات کسي لطمه اي نزنيد ،با او ازدواج کرده ايد ؟
ـ آيا تا به حال فقط به اين دليل که دل کسي را نشکنيد ،به رابطه با او بيش از آن چه بايد ادامه داده ايد ؟
ـ آيا تا به حال با کسي رابطه داشته ايد که مي دانستيد بيش از آن چه شما به او علاقه داريد ،او به شما علاقه مند است ، اما آنقدر احساس گناه مي کرديد که نمي توانستيد رابطه را تمام کنيد ؟
اگر به هر کدام از سؤالات بالا پاسخ مثبت داديد ، پس دليل نادرست ششم را براي ازدواج مي فهميد ، «احساس گناه ».احساس گناه ممکن است انگيزه ي عجيبي براي شروع يک رابطه و يا ادامه ي آن به نظر برسد .اما هميشه اتفاق مي افتد .شما به خود مي گوييد که اين احساس همان عشق است در حالي که
چيزي جز همدردي يا در منتها درجه ي آن «حس ترحم »نيست .شما در موقعيت هاي عاشقانه نه از آن رو که مي خواهيد ، بلکه به اين دليل که از آنچه پس از اتمام رابطه ، اتفاق خواهد افتاد ، مي ترسيد .شما زنداني احساس گناه خود هستيد .
آيا زندگي عشقي تان را «احساس گناه »اداره مي کند .
جملات زير را بخوانيد و ببينيد چه تعداد از آن ها درباره ي شما صدق مي کنند ؟ چه در گذشته و چه در حال .
ـ شما به سختي مي توانيد به ديگران ، «نه »بگوييد به خصوص به آن هايي که دوستشان داريد .
ـ شما در خانواده ي مختلي بزرگ شده ايد که احساسات شما به حساب
نمي آمدند.(به عنوان مثال :والدين الکلي ، انتقادگر يا کنترل گر ).
ـ شما با اين احساس مسئوليت که ديگران را خوشحال و راضي کنيد،بزرگ شده ايد ، (يکي از والدين شما مشکلي داشت و احتياج به نجات دادن داشت .يک «والد »مجرد که تا حد زيادي از لحاظ مهر و محبت ، به شما متکي بود و ...
ـ شما مشکل مي توانيد احتياجات خود را بشناسيد و حتي مشکل تر نيز مي توانيد از کساني که دوستشان داريد ، براي برآورده کردن نيازهايتان تقاضا
کنيد .ـ شما خود را به عنوان فردي احساسي و بخشنده مي شناسيد و از اين موضوع نيز احساس غرور مي کنيد .از اين که شما را «خودخواه »بنامند ، بسيار رنجيده خاطر مي شويد .
ـ شما از رنجانيدن ديگران مي ترسيد و نهايت تلاش تان را مي کنيد تا مطمئن باشدي هيچ چيز از چيزهايي که مي گوييد يا انجام مي دهيد ، موجب رنجش عزيزانتان نشود .
ـ شما به مراتب ساده تر مي توانيد براي ديگري از پول يا وقت خود مايه
بگذاريد تا براي خودتان .
ـ وقتي که عزيزان شما از مشکلاتشان حرف مي زنند ، احساس بدي پيدا مي کنيد و احساس مي کنيد که حتماً مجبوريد ، به آن ها کمک کنيد تا راه حلي پيدا کنيد.
ـ درهنگام بيان نظر يا احساس شخصي خود ، اگر حس کنيد که اين احساس شما نسبت به آن فرد او را مي رنجاند ، از بيان آن صرف نظر مي کنيد .
ـ شما از اين که از نزديکان خود پولدارتر ، خوشبخت تر و يا موفق تر باشيد ، احساس خوبي نداريد .
اکر با تعداد کمي از اين جملات ارتباط برقرار کرديد ، احتمالاً به همان اندازه ي بيشتر مردم ، تحت تأثير «احساس گناه »هستيد.اگربيش از چهار جمله از جملات فوق درباره ي شما صدق مي کند ،احتمالاً اجازه مي دهيد که احساس گناه در انتخاب هاي عشقي شما دخالت داشته باشد .اگر با اکثر اين جملات ارتباط برقرار کرديد ، يقيناً نادرست عاشق مي شويد .
چگونه احساس گناه دانيل را به کابوسي احساسي کشاند .
دانيل نمونه ي بارز عاشق شدن به دلايل نادرست بود .او جذاب ، در عنفوان سي سالگي و يک کارگردان موفق تلويزيوني بود .اما انتخاب هاي او بسيار بد بودند .
دانيل تنها پسر يک مادر دراماتيک و پدري نامرئي بود .مادر دانيل فوق العاده متوقع بود که دانيل برايش وقت بگذارد به او توجه کند و به او عشق بورزد . در غير اين صورت لب هايش آويزان مي شد و از لحاظ روحي و جسمي حتي مريض مي شد .پدر دانيل تا آنجا که مي توانست بسيار زيرکانه وقتش را به کار کردن مي گذراند .از آن جا که يقيناً همسرش نيز هنگام ازدواج با او چنين رفتار مي کرده است و دانيل چنين شرح داد :«مادرم متخصص اين بود که به من احساس گناه
بدهد .در دوران دبيرستان هرگاه مي فهميد که مي خواهم آخر هفته بيرون بروم ، به راحتي مريض مي شد ، يک شيشه ي آمونياک، به يک دست و يک دستمال نمدار در دستي ديگر ، روي کاناپه دراز مي کشيد و مي گفت :« عزيزم ، نگران من نباش .برو بيرون براي خودت خوش بگذران .اگر اتفاقي افتاد ، آمبولانس خبر مي کنم ».
هنگامي که دانيل براي دانشگاه به شهر ديگري رفت ، مي پنداشت که ديگر روابط ناسالم خود را با مادرش پشت سر گذاشته است . برنامه ريزي احساسي شما همواره با شما خواهد بود حتي اگر از والدين تان نيز جدا باشيد .بنابراين ، هنگامي که دانيل درباره ي ازدواجش با السا صحبت مي کرد ، تعجبي نکردم :
«السا يک دستيار عکاس بسيار زيبا با ظاهري زنانه و بيست و شش ساله بود که دانيل در يک ميهماني با او آشنا شده بود .دانيل به ياد مي آورد که :« اولين چيزي که متوجه آن شدم ، اين بود که او چقدر شکننده به نظر مي رسيد .مثل يک عروسک چيني ، او گفت که به تازگي ، رابطه ي فوق العاده آزار دهنده را پايان داده است .درحالي که چيزهايي را که بر سرش آمده بود برايم توضيح مي داد ، چشم هايش از اشک پر شد .براي او احساس تأسف مي کردم ».
دانيل والسا شروع به فکر کردن درباره ي ازدواج کردند .دانيل مي دانست که اعتماد به نفس السا بسيار پايين است و از اين رو روزي چندين بار به او تلفن مي کرد تا به او اطمينان دهد که تا چه حد او را دوست دارد .به زودي السا دانيل را به چشم «ناجي »خود مي ديد .
وقتي که از روي احساس گناه و نه از روي عشق تصميم مي گيريد که با کسي باشيد هم به آنان کم فروشي کرده ايد و هم به خودتان .
دليل نادرست (7) پر کردن خلاء هاي احساسي و روحي خود
معتقدم که يکايک ما در اين زندگي درحال مبارزه و تلاش براي درک و شناخت رابطه مان با کل هستي هستيم و همگي آرزومنديم تا احساس کنيم بخشي از اين کائنات هستيم که در آن زندگي مي کنيم و نه چيزي جداي از آن .اين اشتياق روحي ماست که به گونه اي با منبعي متعالي از قدرت و معنويت متصل شويم .ما کودکاني هستيم با اندامي بزرگ سالانه ، با اين حسرت و آرزو که دوستمان بدارند ، پذيرفته شويم و کامل باشيم .اين اشتياق نوع بشر است که با آناني که در کنار اويند مرتبط شود .
نکته ي فوق العاده اي که در رابطه با عشق وجود دارد اين است که مي تواند شما را از احساس سرور ،شادماني و تعلق خاطري که شبيه آن را در هيچ جاي ديگري نمي توانيد بيابيد ، پرکند و بدين گونه است که اين عطش را سيراب مي کند .عشق به موجوديت و هدف متعالي شما از هرآن چه انجام مي دهيد معنا مي بخشد .با اين وجود ، اين موهبت هنگامي که به منظور پر کردن خلاء هاي احساسي و روحي خود از آن استفاده مي کنيد ، مي تواند خطرناک باشد .خلاء هايي که خود بايد بياموزيد که چگونه پر کنيد .
يک ازدواج حقيقتاً سالم ، حس قدرداني دو طرف درگير در رابطه را نسبت به شگفتي ها و رازهاي خلقت بالا مي برد و درهاي رشد و تعالي روحي آن ها را مي گشايد .همچنين به هر کدام از اين دو شخص کمک مي کند که زخم هاي دوران کودکي خود را التيام بخشد و خودباوري آن ها را از طريق احساس « دوست داشته شدن »و «پذيرفته شدن »از طرف شخص مقابل ، بالا مي برد .اما وقتي که زندگي را با مقادير قابل توجهي خلاء احساسي و روحي شروع مي کنيد ، براي خود
و همسرتان درد و رنج به همراه خواهيد آورد .
در زير دو مشکل اساسي ناشي از خلاء احساسي و روحي را آورده ايم :
1 ـ شما به منظور پرکردن خلاء هاي روحي خود و نه براي آن که فرد مناسبي يافته ايد ، به روابط وارد مي شويد .
وقتي احساس خلاء روحي مي کنيد که از درون به طور مداوم احساس خالي بودن داريد .اين خالي بودن ممکن است در مراحل معتدل تر مانند يک نگراني و يا تنش تجربه شود و در مراحل حادتر به درد ،افسردگي و نوميدي تبديل گردد .همچون حيواني که از شدت گرسنگي رو به مرگ است و هرچيزي را مي خورد تا از درد تنهايي خود ، به هر رابطه اي اعم از سالم يا ناسالم ، با محبت و صميمي يا خشونت آميز ، ارضاء کننده يا تباه گر ، تن دردهيد . صرف اين فکر که :«من با يکي رابطه دارم »موقتاً احساس تنهايي شما را تعديل خواهد کرد و بودن با آن شخص براي مدتي احساسي رضايت بخش به شما خواهد داد زيرا که ديگر مجبور نخواهيد بود تنها باشيد .
کاملاً واضح است که يک فرد در چنين شرايطي تا چه حد آسيب پذير است . در زمان هايي که فرد به دلايل نادرست به افراد نامناسب و در روابط نامناسب درگير مي شود، تنها پس از گذشتن از دوران اوج رابطه با يک فرد است که با ماهيت آن فرد رو به رو مي شويد و چه دردناک است که دريابيد نه تنها احساس خلاء تان مرتفع نشده است بلکه حتي حضور چنين شخصي ،احساس خلاء و تنهايي تان را بيشتر نيز مي کند .
ممکن است ببينيد که مرتباً از رابطه اي به رابطه ي ديگر مي رويد و هيچ گاه احساس رضايت نمي کنيد و مي انديشيد که سرانجام چه موقع «همسر ايده آل »خود را پيدا خواهيد کرد ؟ تنها وقتي رهايي خواهيد يافت که دريابيد پيش از آن که آماده ي رابطه ي سالم با فردي باشيد ، بايد که قلب و روح خود را اغناء کنيد .همان طور که متخصصان تغذيه به شما مي گويند با شکم خالي به خريد نرويد ،
زيرا هر غذاي ناسالمي را انتخاب خواهيد کرد .نصيحت من نيز به شما اين است که هرگز پيش از آن که روح و زندگي خود را سرشار کنيد ، به خواستگاري «شريک زندگي تان »نرويد .يا حداقل وقتي برويد که از احساس خلاء و تنهايي مفرط ، رو به مرگ نباشيد .
2 ـ در روابطي که احياناً نيزمي توانند برايتان مناسب باشند وارد مي شويد ، اما انتظار داريد که آن روابط خلاء روحي تان را پرکند ، درحالي که خودتان بايد خودتان را سرشار مي کرديد .
بارها مي شنوم بسياري از مردم ، از اين شکايت دارند که شريک زندگي شان به آن ها احساس کامل بودن نمي دهد و اين که رابطه بيش از اين ارزش ادامه دادن را ندارد .اين شکايت کسي است که خود احساس خالي بودن و عدم کمال مي کند.چنين شخصي توقع دارد که معشوق او خلاء هاي احساسي و روحي اش را که به مدت طولاني و حتي پيش از شروع رابطه اش با خود حمل مي کرده است پرکند .
اگر احساس تهي بودن مي کنيد ، هيچ شخصي صرف نظر از اين که چقدر هم شما را دوست داشته باشد قادرنخواهد بود خلاء روحي شما را پر کند .
شما مي توانيد رابطه اي مطلوب را با اين چشمداشت که همسرتان ناجي احساسي و روحي شما باشد ،خراب کنيد .تنها شماييد که مي توانيد اين جاهاي خالي را پر کنيد .تنها شماييد که مي توانيد خود را نجات دهيد . اين معقول است که از همسر خود انتظار داشته باشيد تا به تنهايي شما نيافزايد يا شما را در التيام زخم هايتان حمايت کند و به شما عشق بورزد يا به شما بياموزد که چگونه خود را دوست بداريد ، اما در نهايت اين شماييد که بايد قهرمان خود باشيد .
آيا از لحاظ احساسي و روحي تهي هستيد ؟
در زير آزموني است که به شما در فهم اين نکته که تا چه حد از خلاء احساسي و روحي رنج مي بريد ،کمک مي کند .به جملات زير به دقت فکر کنيد .
اگر اين جملات درباره ي شما : «بارها»صدق مي کنند ...........به خود 0 نمره دهيد .«بيشتر »صدق مي کنند ..........به خود 4 نمره دهيد . «گاه گاه »صدق مي کنند ..........به خود 8 نمره دهيد .«به ندرت »يا «هرگز »صدق مي کنند ....به خود 10 نمره بدهيد .1 ـ هنگامي که تنها باشم و کاري نباشد که آن را انجام بدهم ،احساس خوبي ندارم .نياز دارم که راديو و تلويزيون را روشن نگه دارم يا با کسي باشم يا مدام مشغول به کاري باشم .
2 ـ درزندگي هدفي ندارم و نمي دانم که براي چه آمده ام .
3 ـ ارزش ها و باورهاي زيربنايي خود را به درستي نمي شناسم و نسبت به «درست »يا «غلط »بودن چيزها ، احساس سردرگمي دارم .
4 ـ عشق چنداني به خود نمي ورزم .غذاي مورد علاقه ام را درست نمي کنم .به مسافرت نمي روم ،خوب لباس نمي پوشم و به خودم نمي رسم . اين قبيل کارها را فقط وقتي که با کسي هستم انجام مي دهد، اما نه وقتي که تنها هستم .
5 ـ از فکر کردن و صحبت کردن درباره ي احساساتم نسبت به معناي زندگي ، مرگ ، مذهب ،خدا ، دوران کودکي ام ....احساس خوبي ندارم .
6 ـ دوست دارم همه چيز قابل پيش بيني و تحت کنترل باشد .وقتي که با يک تغيير ناگهاني رو به رو مي شوم ، دچار اضطراب ناگهاني مي گردم .
7 ـ من خود و زندگي ام را به طور غيرمنصفانه اي ، با موفقيت و خوشحالي ديگران مقايسه مي کنم .آدم هاي زيادي وجود دارند که آرزو مي کردم ، جاي آن ها بودم .
8 ـ وقتي که همه چيز برنامه ريزي شده است و فعاليت هايم از پيش مشخص هستند ، احساس بهتري دارم .برنامه ريزي را به «خود انگيختگي » ترجيح مي دهم .
9 ـ به صفات مثبت و پسنديده ي خود اعتناي چنداني ندارم و کارهاي خوب خود را تحسين نمي کنم ، در ضمن اعتقاد چنداني نيز نسبت به اين که دوست داشتني باشم ندارم .
10 ـ با اين که ديگران مرا دوست دارند و چيزهاي خوبي در زندگي اتفاق مي افتد ، به ندرت احساس «خوب »دارم .
حال امتيازات خود را جمع بزنيد .
ـ 100 ـ 80 امتياز :شما رابطه ي روحي و احساسي سالمي با خود داريد .
قدرداني شما از دنياي دروني تان به خوبي عمق لذت تان از دنياي بيرون تان است .خودباوري شما بالا بوده است و حس هدفمندي بالايي در زندگي داريد و يقيناً قادريد که غنا و عشق زيادي به رابطه تان بدهيد .درباره ي جملاتي که نمره ي پايين تري گرفته ايد فکر کنيد و در نواحي فوق بر روي خود کار کنيد .
ـ 79 ـ 60 امتياز :رابطه ي روحي و احساسي شما با خودتان بد نيست . اما مي تواند بسيار بهتر باشد .
در برخي زمينه ها پيشرفت زيادي کرده ايد ، اما در زمينه هاي ديگر هنوز احتياج به تلاش بيشتر داريد تا صلح و آرامش و خوشحالي که استحقاق آن را داريد ، نيز احساس کنيد .کمتر به خودتان سخت بگيريد . شما همين قدر و همين طور که هستيد ، کافي هستيد .تلاش کنيد تا بيشتر اعتماد کنيد و کمتر کنترل گر باشيد ، فقط مواظب باشيد که آن را با اين توقع از همسرتان خراب نکنيد که شما را بيش از آن چه خودتان ، خودتان را دوست مي داريد ، دوست داشته باشد .
ـ 59 ـ 40 امتياز :اخطار !شما با احساس خلاء و تنهايي زيادي زندگي مي کنيد
و اين شما را از يک رابطه ي سالم ، محروم ساخته است .
بيشتر به دنياي بيرون تان توجه داريد .وقت آن رسيده است که توجه تان را کمي به درون معطوف کنيد تا دريابيد چه کسي هستيد .نمي توانيد مدام از خود فرار کنيد .دليل اين که زندگي عشقي تان دردناک بوده است اين است که حتي با خودتان هم رابطه ي خوبي نداريد .اگر مجرد هستيد ، «روزه ي رابطه »بگيريد ، براي حداقل سه تا شش ماه با هيچ کس بيرون نرويد . دلبري نکنيد و از رابطه ي جنسي نيز پرهيز کنيد .به جاي آن بيشتر روي شناخت خود وقت صرف کنيد .کتاب بخوانيد ، کلاس برويد ، در سمينار شرکت کنيد ، به تمرکز ذهني بپردازيد ، با طبيعت وقت بگذرانيد و يک دفترچه ي گزارش رشد شخصي درست کنيد .اگر به ازدواج با کسي مي انديشيد و مي خواهيد که رابطه تان را با او ادامه دهيد ، اين چيزها را انجام دهيد و فاصله و فضاي بيشتري بين خود و آن شخص ايجاد کنيد .هيچ کس شما را خوشحال نخواهد کرد مگر اين که شما خودتان از خودتان راضي باشيد ـ 39 ـ 0 امتياز :اورژانس !شما در يک تشنگي مفرط احساسي و روحي به سر مي بريد .
زندگي شما به توجه فوري نياز دارد .از ديگران توقع نداشته باشيد که از راه برسند و شما را نجات دهند .بيدار شويد و به خود يادآوري کنيد که بر روي اين کره ي خاکي ،به دنبال مقصود و هدفي هستيد.اين که بياموزيد و رشد کنيد ،اين که از خودتان روي گردان نباشيد .ديگران را به دليل آن که در زندگي برايتان سبب درد و رنج شدند ، سرزنش نکنيد .برخيزيد و با نوميدي هايتان بجنگيد .شما به وقت نياز داريد تا دريابيد که هستيد ؟ پيش از آن که حتي به ازدواج با کسي فکر کنيد ، يک سيستم حمايتي براي خود پيدا کنيد و دستورالعمل هاي آن را تعقيب کنيد .شما استحقاق آن را داريد که خوشحال تر باشيد .
درک و التيام خلاء روحي تان
درباره ي تصميماتي که در دوران کودکي تان درباره ي خود و دنيا گرفتيد ،صحبت کرديم و دريافتيم که اين تصميمات به نوبه ي خود بر اساس تجربيات تان در خانواده بوده اند .هرچه شما را کمتر دوست داشتند درد و رنج بيشتري کشيديد و در نتيجه خلاء احساسي و روحي بيشتري به ارث برديد .اگر در آزمون پيش نمره ي پاييني گرفتيد ،يا اين که مي دانيد براي احساس تهي بودنتان ،انتخاب هاي ضعيفي انجام مي دهيد ، رابطه تان را با خود ، عميق تر کنيد .
برخي از چيزهايي که مي توانيد انجام دهيد :
ـ يک دفترچه ي گزارش رشد شخصي درست کنيد .اين به شما کمک خواهد کرد تا با عواطف خود تماس برقرار کنيد و با افکار و احساسات تان بيشتر آشنا شويد .اين همچنين به شما فرصتي خواهد داد تا به آگاهي دروني خود ، دسترسي پيدا کنيد .
ـ به تمرکز ذهني بپردازيد .بيش از بيست و سه سال است که به تمرکز مشغولم.تمرکز را در نوزده سالگي ، زماني که متوجه شدم مقدار زيادي خلاء روحي در درون خود دارم ، شروع کردم .تمرکز نه تنها از اضطراب شما مي کاهد ، بلکه موجب مي شود از زندگي تان لذت بيشتري ببريد . تمرکز مي تواند سطوحي عميق از آگاهي را براي شما باز کند و برايتان از لحاظ روحي تکيه گاهي باشد .انواع مختلفي از تمرکز وجود دارند .آن نوعي را که احساس مي کنيد برايتان مناسب است انتخاب کنيد .تمرکز به زندگي تان آرامش بيشتري خواهد داد .
ـ با طبيعت وقت بگذرانيد .غيرممکن است از ميان جنگلي عبور کنيم يا به اقيانوس خيره شويم و يا بر قله ي کوه بايستيم و تحت تأثير آرامش و شکوهي که طبيعت برايمان فاش مي کند قرار نگيريم .با شتاب سرسام آوري که رسانه ها از انواع مختلف الکترونيکي و ...زندگي انسان را بمباران مي کنند ، بسيار طبيعي است که تماس خود را با زيبايي و هماهنگي اين کره ي خاکي که خانه ي ماست ، از دست داده باشيم .وقت گذراندن با طبيعت راه ساده اي است براي استراحت
روحي تان :قدم زدن يا نشستن در پارک يا برنامه ريزي سفري يک روزه به کوهستان ، درياچه يا اقيانوس ، يادتان نرود آن جعبه هاي گوش خراش ( راديو ، ضبط )را در خانه بگذاريد و حتي الامکان کمتر صحبت کنيد تا از سکوتي که در طبيعت وجود دارد لذت ببريد و روح تان از آرامش و راحتي خيال پر شود .
ـ کتاب هايي بخوانيد که شما را به فکر کردن وادار کنند .بيشتر اوقات کتاب مي خوانيم تا به اطلاعات به خصوصي برسيم .مطالعه مي تواند شکلي از تمرکز باشد .خصوصاً کتاب هايي که شما را به تأمل در قبال معناي زندگي وا مي دارد .مي توانند در شروع فرآيند التيام و بازسازي کمال روحي شما ، نقش به سزايي داشته باشند .)
عاشق شدن به دلايل درست
حال که تعدادي از دلايل نادرست آغاز يک رابطه را شناختيد ، احتمالاً خواهيد پرسيد که پس دلايل درست عاشق شدن کدام اند ؟ فکر مي کنم که قبل از آن که آمادگي شرکت در يک رابطه ي سالم را داشته باشيد ،يا تعهد جدي تري به کسي که از پيش مي شناسيد بدهيد ،تحقق دو شرط اساسي در زندگي تان الزامي است :
1 ـ اين که احساس کنيد از عشق آکنده ايد و مي خواهيد آن را با ديگران سهيم شويد .
وقتي احساس مي کنيد چيزهاي خوبي داريد ، براي قسمت کردن آن با ديگري به سراغ يک رابطه مي آييد ،زيرا چيزي داريد که آن را قسمت کنيد ، مانند شخصي که دستانش لبريز از هدايا است ، نمي توانيد صبرکنيد و مي خواهيد از وفوري که داريد ، به ديگران بدهيد .هم و غم شما اين مي شود که به معشوق خود چيزي بدهيد ، نه اين که چيزي از او بستانيد .ديگر داد و ستدي در کارنخواهد بود .به راحتي مي دهيد ، زيرا که سرشار هستيد .وقتي که با غناي دروني خود در تماس باشيد ، به طرزي طبيعي ديگران را بهره مند خواهيد ساخت ، همانطور که رودخانه اي پر ،ساحل خود را سيراب مي کند .
اين «سرشار بودن »يک رابطه است که باعث موفقيت آن مي گردد ، نه «تهي بودن »آن .
2 ـ مايليد که با نگاه در آئينه ي معشوق ، از خود بياموزيد .
رابطه نه يک تعلق ، بلکه يک فرايند است .شما رابطه را «تحصيل » نمي کنيد .
شما به آن «وارد »مي شويد .رابطه در تمام طول بيست و چهار ساعت شبانه روز ، بر روي شما اثر مي گذارد .همواره مي گويم که يک رابطه ، بهترين سمينار شهر است و اين را عميقاً باور دارم .وقتي عاشق هستيد ، با آئينه اي مواجه ايد که تمام آنچه
که صادرمي کنيد به سمت خودتان منعکس مي کند .شما را با ترسها ، ضعف ها ،خودخواهي ها ، کرختي ها ، محدوديت ها ، برنامه ريزي احساسي و غرورتان رو در رو مي کند و به شما فرصتي مي دهد تا به آن قسمت هايي از خود که نمي پسنديد ، نگاهي بيندازيد .روابط مي توانند بزرگترين منبع درد يا بزرگترين آموزگارتان باشند .
اگر آمادگي شدت و عمق «تجربه ي آموختني »را که عشق در اختيارتان قرار مي دهد ،نداريد ، خواهيد ديد که در برابر رابطه تان مقاومت مي ورزيد و از همسر خود منزجر مي شويد .ازاين آئينه به دليل چيزي که از شما منعکس مي کند ، عصباني مي شويد .هرچه مقاومت شما در تسليم شدن و وا دادن به همسرتان به عنوان يک هديه و يک راهنما کمتر باشد ، رشد بيشتري خواهيد کرد و ساده تر خواهد بود تا کاري کنيد که رابطه تان موفق باشد . وقتي آمادگي رابطه اي ارضاء کننده را خواهيد داشت که بتوانيد بگوييد :« متعهد مي شوم که در حد توانم از اين شخص و از اين تجربه بياموزم ، حتي اگر سخت باشد ».
اگر پس از آن که اين مقاله را خوانديد ، تشخيص مي دهيد در يک يا چند رابطه تان به دلايل نادرست عاشق شده ايد ، نااميد نشويد .جمله اي فوق العاده از دو دکتر فلسفه ي متافيزيک به نامهاي پ .د اسپانسکي و ج .اي . گورجيف به ما يادآوري مي کند که : «هرگاه دريابيد که خواب بوده ايد، درست همان لحظه اي است که نيمه بيداريد ».
تحقق هر ادراک درباره ي اشتباهاتي که در گذشته مرتکب شده ايد ، دري را به سوي انتخاب هاي روشن تري در آينده به رويتان مي گشايد و شما آن گاه نه از استيصال بلکه اميدوارانه ، روياهايتان را تعقيب خواهيد کرد .
منبع :aryabooks
نويسنده: باربارا دي آنجلس
مترجم: هادی ابراهيمي
عاشق شدن به دلايل نادرست
براي عاشق شدن نياز به دليلي نيست .
تجربه ي عشق ،خود دليل است .
(باربارا دي انجليس ، در هفده سالگي )
(يادداشت شخصي )
در هفده سالگي هنگامي که به طرزي نوميدانه رويايي بودم و در دنيايي ايده آليستي و رويايي زندگي مي کردم ، سال 1968 بود .کتاب مورد علاقه ام «شازده کوچولو » بود که آن را «آنتوني دي سنت اگزوپري »نوشته است .آهنگ مورد علاقه ام «روياي غير ممکن »بود که از « موزيکال برادوي »به نام «مرد لامانچا »گرفته شده بود .روزي ده بار اين آهنگ را گوش مي دادم ، زيرا کمکم مي کرد تا به «ناممکن » ايمان داشته باشم .من به مردم ايمان داشتم ، به اميد و صلح جهاني ايمان داشتيم و بالاتر از همه ، به «عشق »ايمان داشتم .براي من عاشق شدن ، بالاترين تجربه ي انساني بود که وجود داشت .همان طور که از جمله ي کوتاه بالا پيداست ،واقعاً «خوب بودن »يا «بد بودن » رابطه و اين که آن فرد برايم «مناسب »بود يا «نامناسب »اهميت چنداني نداشت .من صرفاً مجذوب «عاشق بودن »شده بودم .
با گذشت ساليان و درس هاي بسيار ، آموختم که اگر به دلايل نادرست عاشق شده باشيد احساس خوب «عاشق شدن »مي تواند سريعاً به «تأسف » تبديل گردد .آيا مي توان به دلايل نادرست عاشق شد ؟ به رغم چيزي که در هفده سالگي فکر مي کردم ، جواب اين سؤال مثبت است .
ارتباط با يک فرد به دلايل نادرست ، يکي از راه هاي ايجاد روابط ناسالم و غير ارضاء کننده است .
دلايل متفاوتي مي توانند موجب مي شوند تا بدون اين که عاشق شده باشيد ، با کسي رابطه اي را آغاز کنيد .اين مقاله به داشتن يک رابطه با دلايل نادرست مي پردازد .درحالي که هر يک از جملات زير را مي خوانيد ، از خود بپرسيد که آيا در گذشته دچار چنين اشتباهاتي شده ايد يا خير ؟ در روابط کنوني تان چطور ؟ هرچه الگوهاي بيشتري از اين قبيل را تشخيص دهيد ، اين موضوع را که چرا بعضي از روابط گذشته شان ، سبب درد و نااميدي زياد شما شدند ،بيشتر درک خواهيد کرد و نيز قادرخواهيد بود تا از ايجاد مجدد اين الگوها در روابط آينده تان ، جلوگيري کنيد .
هفت دليل نادرست براي ازدواج :
1 ـ فشار (سن ، خانواده ، دوستان و غيره )
2 ـ تنهايي و استصيال
3 ـ گرسنگي جنسي
4 ـ بي توجهي به زندگي خود
5 ـ اجتناب از بزرگ شدن
6 ـ احساس گناه
7 ـ پرکردن خلاء هاي احساسي و روحي
دليل نادرست (1) فشار
ـ آيا بيشتر دوستان شما نامزد دارند و يا متأهل هستند و شما هنوز مجرديد ؟
ـ آيا بيش از سي سال سن داريد و هنوز ازدواج نکرده ايد ؟
ـ آيا آخرين فرد خانواده هستيد که هنوز ازدواج نکرده است ؟
ـ آيا به تازگي طلاق گرفته ايد ؟
اگر به هر کدام از سؤالات فوق پاسخ مثبت داديد ، احتمالاً درباره ي فشار ، چيزهايي مي دانيد .فشار تأثيري است که دوستان ، خانواده ، اجتماع و يا برنامه ريزي احساسي خودتان بر شما مي گذارند و اين پيام را به شما مي دهند که «بايد با کسي ازدواج کنيد ، درغير اين صورت حتماً مشکلي داريد » اگر به دلايل بيروني و يا دروني احساس اجبار مي کنيد ممکن است با کسي ازدواج کنيد که در شرايط معمولي ، هرگز او را انتخاب نمي کرديد .
در زير ، بعضي از انواع مختلف فشار بررسي شده است :
1-فشار سني
ـ زني ،مردي سي و هفت ساله را که هنوز ازدواج نکرده است ، ملاقات مي کند .او به دوستش تلفن مي زند تا به او بگويد که تا چه حد هيجان زده است .اولين عکس العمل دوست او چنين است :«سي و هفت سالش است و هنوز ازدواج نکرده ؟ مشکل اش چيه ؟ »
ـ درعروسي پسرخاله يا دختر خاله تان شرکت کرده ايد .در ضمن مراسم ، يکي از بستگان چنين مي گويد :«تقريباً سي سالت است .پس چرا هنوز ازدواج نکرده اي ؟ »
اين فشار سني است .اين نگرشي که «سن شما از حد مشخصي گذشته و هنوز با کسي نيستيد ، پس غيرطبيعي هستيد »البته اين که آن سن ، چه سني است ، از شخصي به شخص ديگر فرق مي کند .خودآگاه يا ناخودآگاه احتمالاً سني را به عنوان سن ازدواج مدنظر داريد .اين سن ممکن است که از زمينه هاي خانوادگي شما ، سن ازدواج خواهران يا برادرانتان و يا از ذهنيت خودتان که سن «بلوغ فکري »چه سني است ، آمده باشد .
به منظور درک خاستگاه فشار سني ، بايد به تاريخ هزاران سال پيش نگاه کنيم .بقاي اقتصادي و فيزيکي يک خانواده براساس تعداد بچه هاي آن خانواده بنا شده بود .پسرها مي توانستند در امور شکار ،مزرعه داري و يا حمايت خانواده در برابر دشمنان کمک کنند .دخترها در کارخانه کمک مي کردند و به هنگام انتخاب جفت از طرف افراد مذکر ديگر ،موهبتي بزرگ محسوب مي شدند .هرچه زودتر مرد يا زن جواني ازدواج مي کرد ، از آن جا که به تعداد افراد گروه مي افزود و در خانواده هايي که متملکاتي داشتند ، وجود وارثاني که اندوخته هاي پدران خود را حفظ کنند ، تضمين مي کرد . به ياد داشته باشيد که عمر متوسط ، چيزي حدود نصف عمر متوسطي بود که امروزه در قرن بيستم شاهد آن هستيم .بنابراين يک دختر چهارده ساله ممکن بود که فقط حدود بيست تا سي سال ديگر زنده باشد .
به مجرد اين که بيست تا بيست نه ساله مي شد ،ديگر «ميان سال »به حساب مي آمد .بنابراين کاملاً طبيعي بود که خانواده ي او بخواهند هنگامي که هنوز نوجوان است ،ازدواج کند زيرا که بدين طريق مي توانست فوراً صاحب فرزند شود .گرچه روزگاران بسياري از آن ايام مي گذرد ، اما ما هنوز تا حد زيادي متأثر از طرز تفکري هستيم که پدران ما با آن زندگي مي کردند .بنابراين اگر عمه يا خاله تان ، شب سال نو شما را کنار مي کشد و مي گويد :«عزيزم ، مي دانم به من ربطي ندارد ، اما چرا يک پسر خوب براي خودت پيدا نمي کني تا سر و سامان و قراري بگيري ؟ »او احساسي را به زبان مي آورد که ريشه در واقعيت هاي تاريخ دارد .
صرف نظر از اين که اين فشار از جانب خانواده ،دوستان يا حس فوريت شخصي خودتان باشد ، اما در هرحال ، نتيجه يکسان خواهد بود .ممکن است از استانداردهايي که از «همسرمطلوب »براي خود تعريف کرده ايد ، دست بکشيد و چشم پوشي کنيد .
ضربه ي روحي به دنبال تجديد ديدار دوستان دبيرستاني رزان: رزان به تازگي بيست و هشت ساله شده بود که دعوتنامه اي جهت شرکت درمراسم تجديد ديدار مدرسه ي دوران ده سالگي خود ،دريافت کرد .او توضيح داد :«آن وقت بود که واقعاً فهميدم مجرد بودن يعني چه ؟ از مدت ها پيش به دنبال همسري مطلوب براي ازدواج بودم اما آن چنان سرگرم راه اندازي شغل مستقل خود بودم که حتي وقت فکر کردن به اين را هم نداشتم که چه احساسي دارم .وقتي دعوتنامه را باز کردم و فکر ديدار دوستان قديمي خود را کردم ، خيلي افسرده شدم .تصور کردم که همگي ، درهتلي هستيم. و تمام دوستان دخترم در کنار شوهرهايشان هستند و عکس هاي زيادي از بچه هايشان به همراه دارند .به من سلام مي کنند و خوش آمد مي گويند و اين در حالي است که «من تنها فرد مجرد آن جا هستم ».
«آنجا بود که سندي را ديدم .يک دوست ما را به هم معرفي کرد .فکر نمي کردم که به درد من بخورد ،اما تصميم گرفتم که فرصتي به او بدهم . ندانستم که چه شد ، چشم هايم را باز کردم و ديدم که از ازدواج حرف
مي زنيم .الان وقتي که نگاه مي کنم ، مي توانم ببينم که از همان ابتدا ، مشکلات زيادي وجود داشتند.چيزهاي ناخوشايند زيادي از سندي مي ديدم و مي خواستم او را اصلاح کنم .من سليقه ي او را در مورد بسياري از چيزها نمي پسنديدم .لباس پوشيدن ،غذا ، فيلم ، حتي نگاه کردنش نيز آزاردهنده بود .مي ديدم که در عين تحمل تمامي اين چيزها ، مدام به ديگران مي گويم که چقدر خوشحال و راضي هستم».
چندي بعد بيدار شدم که به خود اقرار کردم که ديگر نمي خواهم باسندي ازدواج کنم .مي خواستم ازدواج خوبي داشته باشم .همين و بس .احساس مي کنم مصادف شدن بيست و هشت سالگي ، با «مراسم تجديد ديدار »فشار فوق العاده اي را روي من گذاشته بود که فوراً کسي را پيدا کنم .تا اين که ديگران فکر نکنند تنها مانده ام .به هم زدن قرار ازدواج با او دردناک بود . زيرا مدت ها بود که تمام دوستان و خانواده ام مي پرسيدند ، «عروسي کي است »و حال مجبورم که هم آن ها و هم سندي را مأيوس کنم .
رزان نمونه اي مطلوب از کسي که براي کاهش فشار بر روي خود ، درگير رابطه با کسي مي شود ؛ نه به اين دليل که واقعاً «فرد مناسب »را يافته است .
فشار از ناحيه ي خانواده و دوستان
بعضي از مردم نسبت به عقايد خانواده و دوستان شان آسيب پذيرند و اجازه مي دهند که به اجبار روابطي را شروع کنند يا ادامه دهند که آن ها را خوشحال نمي کند .اگر خودباوري شما پايين است و يا بيش از حد تحت تأثير اعضاي خانواده تان هستيد ، اين احتمال وجود دارد که صرفاً به جهت چيزهايي که ديگران فکر مي کنند و نه برمبناي خواسته ي واقعي خود ، رابطه اي را شروع کنيد .
دليل نادرست (2) تنهايي و استيصال
ـ شب ، تنها در بستر خود دراز کشيده ايد .از آخرين باري که کسي را داشتيد مدت ها گذشته است. بدن تان احساس تهي بودن مي کند .قلبتان دردمند است .ذهن تان به گذشته مي انديشد .روزهاي خوب گذشته را به ياد مي آوريد .
روزهايي که کسي شما را دوست داشت و به شما احساس ، «خاص بودن » مي داد .ممکن است ناگهان به اين فکر بيافتيد که :«شايد بهتر باشد که به او تلفني بزنم و به او بگويم که دلم برايش تنگ شده است .ضرري ندارد .شايد او آن قدر هم که من فکر مي کردم ، بد نبود ».
ـهمگي ما تنهايي را تجربه کرده ايم ، برهه هايي از زندگي که از لحاظ روحي احساس تنهايي داشته ايم .مستأصل بوده ايم که به کسي مهر بورزيم .اين مهم نبود که «چه کسي ».هرکسي همه ما اين چيزها را تجربه کرده ايم .اما متأسفانه چيزي که در
ابتدا اقدامي از سر تنهايي و براي نزديک شدن به انساني ديگر شروع مي شود ، مي تواند به رابطه اي پيچيده و دردآور تبديل شود .
وقتي که احساس تنهايي مي کنيد و به تنگ آمده ايد ،احتمال آن که انتخاب هاي ضعيف تري بکنيد ، بالا مي رود و در نهايت از روابطي سر در خواهيد آورد که ارضاء کننده نيست .
دليل نادرست (3) گرسنگي جنسي
ـ آيا تا به حال شده است که براي نياز شديد جنسي ، سعي کنيد تا خود را متقاعد سايزد به کسي بيش از آنچه واقعيت دارد ، علاقه مند هستيد ؟
ـ آيا تا به حال چيزهايي را از شخص مورد علاقه تان ناديده گرفته ايد ؟ چيزهايي که برايتان خوش آيند نبودند ، تنها به دليل اين که رابطه ي جنسي خود را با او از دست ندهيد ؟
شما مي دانيد که من درباره ي چه چيز حرف مي زنم .مدت هاست که مجرديد و به ازدواج با کسي که به طورمعمول او را انتخاب نمي کنيد ، فکر مي کنيد . فقط به اين دليل که از لحاظ جنسي احساس گرسنگي مي کنيد .نهايتاً با اين حقيقت رو به رو مي شويد که ازدواج آن چيزي نيست که مي پنداشتيد و حال مجبور هستيد که اعلام کنيد فقط براي شهوت جنسي بوده است .چقدر شرم آور و تحقير آميز و درعين حال تا چه حد معمول و رايج .
نکته ي مهم آن است که در اينجا ديگر موضوع عاشق شدن مطرح نيست . چرا که شما نسبت به آن شخص جاذبه ي شديد جنسي داريد .من اين را « کوري شهواني »مي نامم د .با گرسنگي
جنسي ممکن است به کسي علاقه مند شويد که حتي چندان نيز برايتان جذاب نيست .شما فقط کسي را مي خواهيد (هرکسي )که بتوانيد با او رابطه ي جنسي داشته باشيد .
دليل نادرست (4) عدم توجه به زندگي خود
آيا تا به حال به اين موضوع فکر کرده ايد ، که عاشق بودن تا چه حد از تمرکز شما به امورديگر مي کاهد ؟ هم و غم شما اين مي شود که براي مثال ، چگونه احساسي دارد ؟ احتياجاتش چيستند ؟چگونه مي توانيد او را خوشحال کنيد ؟ يا اين که چگونه رفتار شما ، او را تحت تأثير قرار مي دهد ؟ پس تعجبي نيست اگرکه اغلب نه به آن دليل که شخصي مناسب را يافته ايم ، بلکه از آن رو به روابط پا مي گذاريم که بهانه اي براي سر باز زدن از زندگي و امور خودمان داشته باشيم .
آيا از روابط به منظور اجتناب از پرداختن به زندگي خود استفاده مي کنيد ؟
جملات زير را بخوانيد و از خود بپرسيد که آيا درباره ي شما چه در گذشته و چه در حال صدق مي کنند يا خير :
ـ سابقه اي از روابط غير ارضاء کننده دارم .
ـ هرگز بدون اين که با کسي رابطه داشته باشم مدت زمان زيادي نمي توانم « سر کنم ».
ـ روابطم عموماً بسيار وقت گير هستند .
ـ در بخش هاي زيادي از زندگي شخصي خودم ، عملکرد مطلوب را ندارم .
ـ برنامه ها ، طرح ها و روياهايي دارم که هنوز آن ها را دنبال نکرده ام .
ـ وقتي با کسي رابطه دارم ، به علايق و دوستان خودم وقت کمتري اختصاص مي دهم .
ـ معمولاً کمي زود عاشق مي شوم .
ـ از تنها بودن با خودم لذتي نمي برم و ترجيح مي دهم که با ديگران باشم .
ـ وقتي که بر روي برنامه اي کار مي کنم ، تلفن ، نيازهاي ديگران ، چيزهاي بي اهميت ديگر و ...حواسم را پرت مي کنند .
ـ در مقايسه با خودم ، به مراتب ساده تر مي توانم به ديگران به منظور حل مشکلات شان انگيزه بدهم .
اگر با برخي از جملات فوق ارتباط برقرار کرديد ، اين احتمال وجود دارد که از روابط به منظور اجتناب از پرداختن به زندگي خودتان استفاده مي کنيد . ممکن است چيزي که آن را «دل مشغولي »به عشق مي پنداريد ، همان « رويگرداني »وافر شما از خود و مسائل تان باشد ، چرا که اگر مدام مشغول عشق ورزيدن به کسي باشيد و تمام وقت تلاش کنيد که آن ها را خوشحال کنيد و نيازهاي آنان را برآورده سازيد ، ديگر وقتي نخواهيد داشت که به نيازهاي خود بپردازيد يا حتي روياهايتان را دريابيد .
بسياري از مردم از اين رو به روابط نياز دارند که از کمبود شور و شوق و بي هدفي در زندگي خودخسته شده اند و به جاي آن که به درون خود نگاه کنند و دليل اين احساس را از درون خود جويا شوند ، خود را درگير روابط عشقي مي کنند و «آن »را هدف خود قرار مي دهند .چنين روابطي هرگز سرانجامي نخواهد داشت ، از آن رو که در چنين مواقعي ، شما عاشق آن شخص نيستيد ، بلکه شيفته ي «سرگرمي » و «دل مشغولي »خود به رابطه تان هستيد و هنگامي که رابطه پايان مي پذيرد ، بار ديگر با خودتان تنها خواهيد
شد .
چرا مريبت مي بايست «روزه ي رابطه »مي گرفت ؟
مريبت روزي در يکي از سمينارهاي من برخاست و اعلام کرد که از سندرم « عدم کارايي روابط »دررنج است .سندرمي که در کتاب «رازهاي درباره ي عشق »راجع به آن نوشته ام .او شکايت کرد که :«از اين که مدام در زندگي ، مرد عوض مي کنم ، خسته شده ام .دوست دارم سر به کوهستان بگذارم و يک راهبه شوم .من از روابطي احمقانه سر در مي آوردم و تا آن جا ادامه مي دهم که ديگر نتوانم تحمل کنم و بعد به آن ها خاتمه مي دهم .چند هفته ي اول از اين که با خودم تنها هستم ،خيلي خوشحالم .آپارتمانم را تميز مي کنم و کارهايي را که مدت ها مي خواستم انجام دهم اما وقتش را نداشتم ، انجام مي دهم .اما ناگهان احساس مي کنم که ديگر تاب ندارم و نمي دانم چه مي شود که از يک مهماني و يا يک رستوران سر در مي آورم و دوباره روز از نو روزي از نو ».
من از مريبت پرسيدم که شغلش چيست ؟ او سريعاً معذب شد :«خب ، فعلاً در حال حاضر در يک آرايشگاه پايين شهر کار مي کنم .اما همين که سالن خودم را باز کنم ، ديگر براي کسي کار نخواهم کرد ».مريبت همواره اين آرزو را داشت که يک دکوراتور داخل ساختمان شود .اما همين که درباره ي آن پرسيدم ، معلوم شد هيچ گاه براي آن قدمي برنداشته بود .او هميشه به خودش گفته بود که بايد درس بخواند و مدرکي بگيرد و يا نزد کسي که «دکوراتور داخلي »است شغلي پيدا کند .با وجود اين هرگز اين کار را نکرده بود و هر وقت تنها مي شد ،از طرح ها و هدفهايش به هيجان مي آمد. اما دوباره با «ترس از شکست »رو به رو مي شد .دست آخر هم با پرسه زدن در بارها به دنبال مردي جديد مي پرداخت .او از هر رابطه ي جديد به منظور اجتناب از رويارويي با مسامحه کاري هايش استفاده مي کرد .
من به او يادآوري کردم که به طرز مشابهي که بعضي از مردها از زن ها براي روابط جنسي استفاده مي کنند او نيز از مردهايي که در زندگي اش وجود داشتند ، براي سرگرم کردن خود و رو به رو نشدن با مسائل زندگي اش استفاده مي کرده است .او موافقت کرد که به مدت شش ماه «روزه ي رابطه » بگيرد .بدين معنا که با هيچ مردي بيرون نرود ، در هيچ باري پرسه نزند و نه هيچ چيز ديگر .او قول داد که در خلال اين مدت رابطه اي را با خود پايه ريزي کند و روياهايش را نيز مجدداً پي بريزد .همين که به زندگي خود نظم و ترتيب بدهد ،ديگر نيازي نخواهد داشت که در پشت روابط عشقي ، خود را پنهان کند وخواهد توانست که سر فرصت ، کسي را پيدا کند که با او زندگي سالمي را ايجاد کند .
اگرحدس مي زنيد که از روابط به منظور اجتناب از پرداختن به زندگي خود استفاده مي کرده ايد ،«روزي رابطه »بگيريد .ممکن است در ابتدا مشکل باشد .اما شما را وادار خواهد کرد با مسائلي رو به رو شويد که از رويارويي با آن ها امتناع مي کرديد .
دليل نادرست (5) اجتناب از بزرگ شدن
بسياري از مردم نه از روي آمادگي جهت قسمت کردن غناي زندگي خود با شخص ديگر بلکه از اين رو رابطه اي را آغاز مي کنند که مي خواهند از آن ها حمايت و مواظبت شود .اين مردها و زن ها سعي مي کنند که از بزرگ شدن اجتناب کنند ، بنابراين کساني را براي خود انتخاب مي کنند که نقش «بابا »و «مامان »را براي آن ها بازي کنند .اين روابط در جهت آموختن و رشد دو طرف نيستند .بلکه بر مبناي وابستگي ايجاد شده اند .احتمال اينکه چنين رابطه اي باشيد وجود دارد .اگر :
ـ «تفاوت سني زيادي ميان شما و همسرتان وجود داشته باشد .
ـ تفاوت عمده اي ميان موفقيت هاي شغلي شما و همسرتان وجود داشته باشد .
ـ تفاوت بزرگي ميان سطح تجارب زندگي شما و همسرتان وجود داشته باشد .
ـ يکي از طرفين براي کمک و نصيحت به ديگري چشم دوخته باشد .
در اين گونه روابط ، شما خود را متقاعد مي کنيد که عاشق هستيد .درحالي که صرفاً جايگزيني براي «مادر »و «پدر »يافته ايد .
کاترينا هنر پيشه ي بيست و پنج ساله ، نمونه ي بارزي است از زني که به طرز عادت گونه اي به دلايل نادرست عاشق مي شد و دليل نادرست مورد علاقه ي او نيز «اجتناب از بزرگ شدن »بود .هنگامي که ازدواج دو ساله ي او با سايمون ، وکيل
سي و چهار ساله ،در معرض خطر جدي قرار گرفت ، براي کمک نزد من آمد .سايمون از عشق او دلسرد شده بود و به جدايي فکر مي کرد .کاترينا نيز در وحشت روحي به سر مي برد .او درحالي که گريه مي کرد گفت : «سايمون تمام زندگي من بود .نمي توانم بدون او زندگي کنم .حاضرم هر کاري بکنم تا او را نگه دارم ».
من به سخنان کاترينا درباره ي رابطه شان با سايمون گوش دادم و تشخيص دادم که گر چه روش سايمون را در حمايت و مواظبت از او مي پسنديد ، اما واقعاً «او »را دوست نداشت .وقتي او درباره ي اوقاتي که با يکديگر بودند صحبت مي کرد ، چيزي را که سايمون برايش خريده بود ، جايي که او را براي تعطيلات برده بود ، نصيحت هايي که درباره ي شغلش به او کرده بود و يا کمک هايي را که براي حل مشکلاتش به او کرده بود با جزئيات زيادي توضيح مي داد .فکر نمي کنم که کاترينا آنقدرها هم سايمون را خوب شناخته بود . سايمون فقط «بابا »بود و درهرمشکلي ، کاترينا را بي شائبه کمک مي کرد .پدر کاترينا وقتي که او چهار ساله بود ،خانواده را ترک کرده بود . از آن هنگام کاترينا فقط او را دو بار ديده بود .او تشنه ي يک نيروي مذکر قوي بود و اين همان چيزي بود که در سايمون يافته بود .دو کانديد ازدواج قديم او نيز بزرگتر و پخته تر از او بودند .کاترينا در واقع با گفتن اين جمله که « فکر مي کنم که فقط مردهاي بزرگتر از خودم را دوست دارم »خود را گول مي زد .
وقتي که سايمون را ملاقات کردم ، او را مردي حساس که احساس گناه مي کرد ، يافتم .او به من گفت :«کاترينا را خيلي دوست دارم .اما فکر نمي کنم ما براي هم مناسب باشيم و گمان نمي کنم که کاترينا نيز آمادگي ازدواج با کسي را در حال حاضر داشته باشد .وقتي که اولين بار به يکديگر علاقه مند شديم ، حس حمايتگرانه اي نسبت به اوپيدا کردم احتمالاً بيش از آن هم بايد از او مواظبت مي کردم .ظرف شش ماه گذشته ، متوجه شدم که آن نقش ها ، مي بايست تغيير کنند .اما هرچه سعي مي کنم تا رهايش کنم و او را تشويق کنم که روي پاهاي خود بايستد ، مرا متهم مي کند که او را «ترک کرده ام » در اين مرحله مي خواهم که او را
براي هميشه ترک کنم .گمان نمي کنم که او حتي بخواهد رشد کند ».
ارزيابي سايمون از کاترينا دقيق بود .او نمي خواست که بزرگ شود و از ازدواجش به عنوان راهي براي «اجتناب از بزرگ شدن »استفاده مي کرد. به اين معنا که مردي را پيدا مي کرد که نقش «حمايتگر »را با او بازي کند . کاترينا به منظور برآورده کردن احتياجاتي که از دوران کودکي با خود حمل مي کرد ،عاشق مي شد و از پذيرفتن مسئوليت زندگي خود سر باز مي زد .
به طوري که بعداً توضيح خواهم داد ، تمام روابط خوب عناصري از التيام را در چرخه ي خود دارند و برخي زمان ها زن نقش «مادر »را براي شوهر خود و مرد نيز به نوبه ي خود نقش «پدر »را براي همسر خود بازي مي کند .گرچه وقتي بيشتر اوقات به بازي کردن اين نقش ها مي پردازيد به اين معنا است که از رابطه براي باقي ماندن در حالتي «بچه گانه »و بي مسئوليت استفاده مي کنيد .
دليل نادرست (6) احساس گناه
ـ آيا تا به حال فقط به اين دليل که به احساسات کسي لطمه اي نزنيد ،با او ازدواج کرده ايد ؟
ـ آيا تا به حال فقط به اين دليل که دل کسي را نشکنيد ،به رابطه با او بيش از آن چه بايد ادامه داده ايد ؟
ـ آيا تا به حال با کسي رابطه داشته ايد که مي دانستيد بيش از آن چه شما به او علاقه داريد ،او به شما علاقه مند است ، اما آنقدر احساس گناه مي کرديد که نمي توانستيد رابطه را تمام کنيد ؟
اگر به هر کدام از سؤالات بالا پاسخ مثبت داديد ، پس دليل نادرست ششم را براي ازدواج مي فهميد ، «احساس گناه ».احساس گناه ممکن است انگيزه ي عجيبي براي شروع يک رابطه و يا ادامه ي آن به نظر برسد .اما هميشه اتفاق مي افتد .شما به خود مي گوييد که اين احساس همان عشق است در حالي که
چيزي جز همدردي يا در منتها درجه ي آن «حس ترحم »نيست .شما در موقعيت هاي عاشقانه نه از آن رو که مي خواهيد ، بلکه به اين دليل که از آنچه پس از اتمام رابطه ، اتفاق خواهد افتاد ، مي ترسيد .شما زنداني احساس گناه خود هستيد .
آيا زندگي عشقي تان را «احساس گناه »اداره مي کند .
جملات زير را بخوانيد و ببينيد چه تعداد از آن ها درباره ي شما صدق مي کنند ؟ چه در گذشته و چه در حال .
ـ شما به سختي مي توانيد به ديگران ، «نه »بگوييد به خصوص به آن هايي که دوستشان داريد .
ـ شما در خانواده ي مختلي بزرگ شده ايد که احساسات شما به حساب
نمي آمدند.(به عنوان مثال :والدين الکلي ، انتقادگر يا کنترل گر ).
ـ شما با اين احساس مسئوليت که ديگران را خوشحال و راضي کنيد،بزرگ شده ايد ، (يکي از والدين شما مشکلي داشت و احتياج به نجات دادن داشت .يک «والد »مجرد که تا حد زيادي از لحاظ مهر و محبت ، به شما متکي بود و ...
ـ شما مشکل مي توانيد احتياجات خود را بشناسيد و حتي مشکل تر نيز مي توانيد از کساني که دوستشان داريد ، براي برآورده کردن نيازهايتان تقاضا
کنيد .ـ شما خود را به عنوان فردي احساسي و بخشنده مي شناسيد و از اين موضوع نيز احساس غرور مي کنيد .از اين که شما را «خودخواه »بنامند ، بسيار رنجيده خاطر مي شويد .
ـ شما از رنجانيدن ديگران مي ترسيد و نهايت تلاش تان را مي کنيد تا مطمئن باشدي هيچ چيز از چيزهايي که مي گوييد يا انجام مي دهيد ، موجب رنجش عزيزانتان نشود .
ـ شما به مراتب ساده تر مي توانيد براي ديگري از پول يا وقت خود مايه
بگذاريد تا براي خودتان .
ـ وقتي که عزيزان شما از مشکلاتشان حرف مي زنند ، احساس بدي پيدا مي کنيد و احساس مي کنيد که حتماً مجبوريد ، به آن ها کمک کنيد تا راه حلي پيدا کنيد.
ـ درهنگام بيان نظر يا احساس شخصي خود ، اگر حس کنيد که اين احساس شما نسبت به آن فرد او را مي رنجاند ، از بيان آن صرف نظر مي کنيد .
ـ شما از اين که از نزديکان خود پولدارتر ، خوشبخت تر و يا موفق تر باشيد ، احساس خوبي نداريد .
اکر با تعداد کمي از اين جملات ارتباط برقرار کرديد ، احتمالاً به همان اندازه ي بيشتر مردم ، تحت تأثير «احساس گناه »هستيد.اگربيش از چهار جمله از جملات فوق درباره ي شما صدق مي کند ،احتمالاً اجازه مي دهيد که احساس گناه در انتخاب هاي عشقي شما دخالت داشته باشد .اگر با اکثر اين جملات ارتباط برقرار کرديد ، يقيناً نادرست عاشق مي شويد .
چگونه احساس گناه دانيل را به کابوسي احساسي کشاند .
دانيل نمونه ي بارز عاشق شدن به دلايل نادرست بود .او جذاب ، در عنفوان سي سالگي و يک کارگردان موفق تلويزيوني بود .اما انتخاب هاي او بسيار بد بودند .
دانيل تنها پسر يک مادر دراماتيک و پدري نامرئي بود .مادر دانيل فوق العاده متوقع بود که دانيل برايش وقت بگذارد به او توجه کند و به او عشق بورزد . در غير اين صورت لب هايش آويزان مي شد و از لحاظ روحي و جسمي حتي مريض مي شد .پدر دانيل تا آنجا که مي توانست بسيار زيرکانه وقتش را به کار کردن مي گذراند .از آن جا که يقيناً همسرش نيز هنگام ازدواج با او چنين رفتار مي کرده است و دانيل چنين شرح داد :«مادرم متخصص اين بود که به من احساس گناه
بدهد .در دوران دبيرستان هرگاه مي فهميد که مي خواهم آخر هفته بيرون بروم ، به راحتي مريض مي شد ، يک شيشه ي آمونياک، به يک دست و يک دستمال نمدار در دستي ديگر ، روي کاناپه دراز مي کشيد و مي گفت :« عزيزم ، نگران من نباش .برو بيرون براي خودت خوش بگذران .اگر اتفاقي افتاد ، آمبولانس خبر مي کنم ».
هنگامي که دانيل براي دانشگاه به شهر ديگري رفت ، مي پنداشت که ديگر روابط ناسالم خود را با مادرش پشت سر گذاشته است . برنامه ريزي احساسي شما همواره با شما خواهد بود حتي اگر از والدين تان نيز جدا باشيد .بنابراين ، هنگامي که دانيل درباره ي ازدواجش با السا صحبت مي کرد ، تعجبي نکردم :
«السا يک دستيار عکاس بسيار زيبا با ظاهري زنانه و بيست و شش ساله بود که دانيل در يک ميهماني با او آشنا شده بود .دانيل به ياد مي آورد که :« اولين چيزي که متوجه آن شدم ، اين بود که او چقدر شکننده به نظر مي رسيد .مثل يک عروسک چيني ، او گفت که به تازگي ، رابطه ي فوق العاده آزار دهنده را پايان داده است .درحالي که چيزهايي را که بر سرش آمده بود برايم توضيح مي داد ، چشم هايش از اشک پر شد .براي او احساس تأسف مي کردم ».
دانيل والسا شروع به فکر کردن درباره ي ازدواج کردند .دانيل مي دانست که اعتماد به نفس السا بسيار پايين است و از اين رو روزي چندين بار به او تلفن مي کرد تا به او اطمينان دهد که تا چه حد او را دوست دارد .به زودي السا دانيل را به چشم «ناجي »خود مي ديد .
وقتي که از روي احساس گناه و نه از روي عشق تصميم مي گيريد که با کسي باشيد هم به آنان کم فروشي کرده ايد و هم به خودتان .
دليل نادرست (7) پر کردن خلاء هاي احساسي و روحي خود
معتقدم که يکايک ما در اين زندگي درحال مبارزه و تلاش براي درک و شناخت رابطه مان با کل هستي هستيم و همگي آرزومنديم تا احساس کنيم بخشي از اين کائنات هستيم که در آن زندگي مي کنيم و نه چيزي جداي از آن .اين اشتياق روحي ماست که به گونه اي با منبعي متعالي از قدرت و معنويت متصل شويم .ما کودکاني هستيم با اندامي بزرگ سالانه ، با اين حسرت و آرزو که دوستمان بدارند ، پذيرفته شويم و کامل باشيم .اين اشتياق نوع بشر است که با آناني که در کنار اويند مرتبط شود .
نکته ي فوق العاده اي که در رابطه با عشق وجود دارد اين است که مي تواند شما را از احساس سرور ،شادماني و تعلق خاطري که شبيه آن را در هيچ جاي ديگري نمي توانيد بيابيد ، پرکند و بدين گونه است که اين عطش را سيراب مي کند .عشق به موجوديت و هدف متعالي شما از هرآن چه انجام مي دهيد معنا مي بخشد .با اين وجود ، اين موهبت هنگامي که به منظور پر کردن خلاء هاي احساسي و روحي خود از آن استفاده مي کنيد ، مي تواند خطرناک باشد .خلاء هايي که خود بايد بياموزيد که چگونه پر کنيد .
يک ازدواج حقيقتاً سالم ، حس قدرداني دو طرف درگير در رابطه را نسبت به شگفتي ها و رازهاي خلقت بالا مي برد و درهاي رشد و تعالي روحي آن ها را مي گشايد .همچنين به هر کدام از اين دو شخص کمک مي کند که زخم هاي دوران کودکي خود را التيام بخشد و خودباوري آن ها را از طريق احساس « دوست داشته شدن »و «پذيرفته شدن »از طرف شخص مقابل ، بالا مي برد .اما وقتي که زندگي را با مقادير قابل توجهي خلاء احساسي و روحي شروع مي کنيد ، براي خود
و همسرتان درد و رنج به همراه خواهيد آورد .
در زير دو مشکل اساسي ناشي از خلاء احساسي و روحي را آورده ايم :
1 ـ شما به منظور پرکردن خلاء هاي روحي خود و نه براي آن که فرد مناسبي يافته ايد ، به روابط وارد مي شويد .
وقتي احساس خلاء روحي مي کنيد که از درون به طور مداوم احساس خالي بودن داريد .اين خالي بودن ممکن است در مراحل معتدل تر مانند يک نگراني و يا تنش تجربه شود و در مراحل حادتر به درد ،افسردگي و نوميدي تبديل گردد .همچون حيواني که از شدت گرسنگي رو به مرگ است و هرچيزي را مي خورد تا از درد تنهايي خود ، به هر رابطه اي اعم از سالم يا ناسالم ، با محبت و صميمي يا خشونت آميز ، ارضاء کننده يا تباه گر ، تن دردهيد . صرف اين فکر که :«من با يکي رابطه دارم »موقتاً احساس تنهايي شما را تعديل خواهد کرد و بودن با آن شخص براي مدتي احساسي رضايت بخش به شما خواهد داد زيرا که ديگر مجبور نخواهيد بود تنها باشيد .
کاملاً واضح است که يک فرد در چنين شرايطي تا چه حد آسيب پذير است . در زمان هايي که فرد به دلايل نادرست به افراد نامناسب و در روابط نامناسب درگير مي شود، تنها پس از گذشتن از دوران اوج رابطه با يک فرد است که با ماهيت آن فرد رو به رو مي شويد و چه دردناک است که دريابيد نه تنها احساس خلاء تان مرتفع نشده است بلکه حتي حضور چنين شخصي ،احساس خلاء و تنهايي تان را بيشتر نيز مي کند .
ممکن است ببينيد که مرتباً از رابطه اي به رابطه ي ديگر مي رويد و هيچ گاه احساس رضايت نمي کنيد و مي انديشيد که سرانجام چه موقع «همسر ايده آل »خود را پيدا خواهيد کرد ؟ تنها وقتي رهايي خواهيد يافت که دريابيد پيش از آن که آماده ي رابطه ي سالم با فردي باشيد ، بايد که قلب و روح خود را اغناء کنيد .همان طور که متخصصان تغذيه به شما مي گويند با شکم خالي به خريد نرويد ،
زيرا هر غذاي ناسالمي را انتخاب خواهيد کرد .نصيحت من نيز به شما اين است که هرگز پيش از آن که روح و زندگي خود را سرشار کنيد ، به خواستگاري «شريک زندگي تان »نرويد .يا حداقل وقتي برويد که از احساس خلاء و تنهايي مفرط ، رو به مرگ نباشيد .
2 ـ در روابطي که احياناً نيزمي توانند برايتان مناسب باشند وارد مي شويد ، اما انتظار داريد که آن روابط خلاء روحي تان را پرکند ، درحالي که خودتان بايد خودتان را سرشار مي کرديد .
بارها مي شنوم بسياري از مردم ، از اين شکايت دارند که شريک زندگي شان به آن ها احساس کامل بودن نمي دهد و اين که رابطه بيش از اين ارزش ادامه دادن را ندارد .اين شکايت کسي است که خود احساس خالي بودن و عدم کمال مي کند.چنين شخصي توقع دارد که معشوق او خلاء هاي احساسي و روحي اش را که به مدت طولاني و حتي پيش از شروع رابطه اش با خود حمل مي کرده است پرکند .
اگر احساس تهي بودن مي کنيد ، هيچ شخصي صرف نظر از اين که چقدر هم شما را دوست داشته باشد قادرنخواهد بود خلاء روحي شما را پر کند .
شما مي توانيد رابطه اي مطلوب را با اين چشمداشت که همسرتان ناجي احساسي و روحي شما باشد ،خراب کنيد .تنها شماييد که مي توانيد اين جاهاي خالي را پر کنيد .تنها شماييد که مي توانيد خود را نجات دهيد . اين معقول است که از همسر خود انتظار داشته باشيد تا به تنهايي شما نيافزايد يا شما را در التيام زخم هايتان حمايت کند و به شما عشق بورزد يا به شما بياموزد که چگونه خود را دوست بداريد ، اما در نهايت اين شماييد که بايد قهرمان خود باشيد .
آيا از لحاظ احساسي و روحي تهي هستيد ؟
در زير آزموني است که به شما در فهم اين نکته که تا چه حد از خلاء احساسي و روحي رنج مي بريد ،کمک مي کند .به جملات زير به دقت فکر کنيد .
اگر اين جملات درباره ي شما : «بارها»صدق مي کنند ...........به خود 0 نمره دهيد .«بيشتر »صدق مي کنند ..........به خود 4 نمره دهيد . «گاه گاه »صدق مي کنند ..........به خود 8 نمره دهيد .«به ندرت »يا «هرگز »صدق مي کنند ....به خود 10 نمره بدهيد .1 ـ هنگامي که تنها باشم و کاري نباشد که آن را انجام بدهم ،احساس خوبي ندارم .نياز دارم که راديو و تلويزيون را روشن نگه دارم يا با کسي باشم يا مدام مشغول به کاري باشم .
2 ـ درزندگي هدفي ندارم و نمي دانم که براي چه آمده ام .
3 ـ ارزش ها و باورهاي زيربنايي خود را به درستي نمي شناسم و نسبت به «درست »يا «غلط »بودن چيزها ، احساس سردرگمي دارم .
4 ـ عشق چنداني به خود نمي ورزم .غذاي مورد علاقه ام را درست نمي کنم .به مسافرت نمي روم ،خوب لباس نمي پوشم و به خودم نمي رسم . اين قبيل کارها را فقط وقتي که با کسي هستم انجام مي دهد، اما نه وقتي که تنها هستم .
5 ـ از فکر کردن و صحبت کردن درباره ي احساساتم نسبت به معناي زندگي ، مرگ ، مذهب ،خدا ، دوران کودکي ام ....احساس خوبي ندارم .
6 ـ دوست دارم همه چيز قابل پيش بيني و تحت کنترل باشد .وقتي که با يک تغيير ناگهاني رو به رو مي شوم ، دچار اضطراب ناگهاني مي گردم .
7 ـ من خود و زندگي ام را به طور غيرمنصفانه اي ، با موفقيت و خوشحالي ديگران مقايسه مي کنم .آدم هاي زيادي وجود دارند که آرزو مي کردم ، جاي آن ها بودم .
8 ـ وقتي که همه چيز برنامه ريزي شده است و فعاليت هايم از پيش مشخص هستند ، احساس بهتري دارم .برنامه ريزي را به «خود انگيختگي » ترجيح مي دهم .
9 ـ به صفات مثبت و پسنديده ي خود اعتناي چنداني ندارم و کارهاي خوب خود را تحسين نمي کنم ، در ضمن اعتقاد چنداني نيز نسبت به اين که دوست داشتني باشم ندارم .
10 ـ با اين که ديگران مرا دوست دارند و چيزهاي خوبي در زندگي اتفاق مي افتد ، به ندرت احساس «خوب »دارم .
حال امتيازات خود را جمع بزنيد .
ـ 100 ـ 80 امتياز :شما رابطه ي روحي و احساسي سالمي با خود داريد .
قدرداني شما از دنياي دروني تان به خوبي عمق لذت تان از دنياي بيرون تان است .خودباوري شما بالا بوده است و حس هدفمندي بالايي در زندگي داريد و يقيناً قادريد که غنا و عشق زيادي به رابطه تان بدهيد .درباره ي جملاتي که نمره ي پايين تري گرفته ايد فکر کنيد و در نواحي فوق بر روي خود کار کنيد .
ـ 79 ـ 60 امتياز :رابطه ي روحي و احساسي شما با خودتان بد نيست . اما مي تواند بسيار بهتر باشد .
در برخي زمينه ها پيشرفت زيادي کرده ايد ، اما در زمينه هاي ديگر هنوز احتياج به تلاش بيشتر داريد تا صلح و آرامش و خوشحالي که استحقاق آن را داريد ، نيز احساس کنيد .کمتر به خودتان سخت بگيريد . شما همين قدر و همين طور که هستيد ، کافي هستيد .تلاش کنيد تا بيشتر اعتماد کنيد و کمتر کنترل گر باشيد ، فقط مواظب باشيد که آن را با اين توقع از همسرتان خراب نکنيد که شما را بيش از آن چه خودتان ، خودتان را دوست مي داريد ، دوست داشته باشد .
ـ 59 ـ 40 امتياز :اخطار !شما با احساس خلاء و تنهايي زيادي زندگي مي کنيد
و اين شما را از يک رابطه ي سالم ، محروم ساخته است .
بيشتر به دنياي بيرون تان توجه داريد .وقت آن رسيده است که توجه تان را کمي به درون معطوف کنيد تا دريابيد چه کسي هستيد .نمي توانيد مدام از خود فرار کنيد .دليل اين که زندگي عشقي تان دردناک بوده است اين است که حتي با خودتان هم رابطه ي خوبي نداريد .اگر مجرد هستيد ، «روزه ي رابطه »بگيريد ، براي حداقل سه تا شش ماه با هيچ کس بيرون نرويد . دلبري نکنيد و از رابطه ي جنسي نيز پرهيز کنيد .به جاي آن بيشتر روي شناخت خود وقت صرف کنيد .کتاب بخوانيد ، کلاس برويد ، در سمينار شرکت کنيد ، به تمرکز ذهني بپردازيد ، با طبيعت وقت بگذرانيد و يک دفترچه ي گزارش رشد شخصي درست کنيد .اگر به ازدواج با کسي مي انديشيد و مي خواهيد که رابطه تان را با او ادامه دهيد ، اين چيزها را انجام دهيد و فاصله و فضاي بيشتري بين خود و آن شخص ايجاد کنيد .هيچ کس شما را خوشحال نخواهد کرد مگر اين که شما خودتان از خودتان راضي باشيد ـ 39 ـ 0 امتياز :اورژانس !شما در يک تشنگي مفرط احساسي و روحي به سر مي بريد .
زندگي شما به توجه فوري نياز دارد .از ديگران توقع نداشته باشيد که از راه برسند و شما را نجات دهند .بيدار شويد و به خود يادآوري کنيد که بر روي اين کره ي خاکي ،به دنبال مقصود و هدفي هستيد.اين که بياموزيد و رشد کنيد ،اين که از خودتان روي گردان نباشيد .ديگران را به دليل آن که در زندگي برايتان سبب درد و رنج شدند ، سرزنش نکنيد .برخيزيد و با نوميدي هايتان بجنگيد .شما به وقت نياز داريد تا دريابيد که هستيد ؟ پيش از آن که حتي به ازدواج با کسي فکر کنيد ، يک سيستم حمايتي براي خود پيدا کنيد و دستورالعمل هاي آن را تعقيب کنيد .شما استحقاق آن را داريد که خوشحال تر باشيد .
درک و التيام خلاء روحي تان
درباره ي تصميماتي که در دوران کودکي تان درباره ي خود و دنيا گرفتيد ،صحبت کرديم و دريافتيم که اين تصميمات به نوبه ي خود بر اساس تجربيات تان در خانواده بوده اند .هرچه شما را کمتر دوست داشتند درد و رنج بيشتري کشيديد و در نتيجه خلاء احساسي و روحي بيشتري به ارث برديد .اگر در آزمون پيش نمره ي پاييني گرفتيد ،يا اين که مي دانيد براي احساس تهي بودنتان ،انتخاب هاي ضعيفي انجام مي دهيد ، رابطه تان را با خود ، عميق تر کنيد .
برخي از چيزهايي که مي توانيد انجام دهيد :
ـ يک دفترچه ي گزارش رشد شخصي درست کنيد .اين به شما کمک خواهد کرد تا با عواطف خود تماس برقرار کنيد و با افکار و احساسات تان بيشتر آشنا شويد .اين همچنين به شما فرصتي خواهد داد تا به آگاهي دروني خود ، دسترسي پيدا کنيد .
ـ به تمرکز ذهني بپردازيد .بيش از بيست و سه سال است که به تمرکز مشغولم.تمرکز را در نوزده سالگي ، زماني که متوجه شدم مقدار زيادي خلاء روحي در درون خود دارم ، شروع کردم .تمرکز نه تنها از اضطراب شما مي کاهد ، بلکه موجب مي شود از زندگي تان لذت بيشتري ببريد . تمرکز مي تواند سطوحي عميق از آگاهي را براي شما باز کند و برايتان از لحاظ روحي تکيه گاهي باشد .انواع مختلفي از تمرکز وجود دارند .آن نوعي را که احساس مي کنيد برايتان مناسب است انتخاب کنيد .تمرکز به زندگي تان آرامش بيشتري خواهد داد .
ـ با طبيعت وقت بگذرانيد .غيرممکن است از ميان جنگلي عبور کنيم يا به اقيانوس خيره شويم و يا بر قله ي کوه بايستيم و تحت تأثير آرامش و شکوهي که طبيعت برايمان فاش مي کند قرار نگيريم .با شتاب سرسام آوري که رسانه ها از انواع مختلف الکترونيکي و ...زندگي انسان را بمباران مي کنند ، بسيار طبيعي است که تماس خود را با زيبايي و هماهنگي اين کره ي خاکي که خانه ي ماست ، از دست داده باشيم .وقت گذراندن با طبيعت راه ساده اي است براي استراحت
روحي تان :قدم زدن يا نشستن در پارک يا برنامه ريزي سفري يک روزه به کوهستان ، درياچه يا اقيانوس ، يادتان نرود آن جعبه هاي گوش خراش ( راديو ، ضبط )را در خانه بگذاريد و حتي الامکان کمتر صحبت کنيد تا از سکوتي که در طبيعت وجود دارد لذت ببريد و روح تان از آرامش و راحتي خيال پر شود .
ـ کتاب هايي بخوانيد که شما را به فکر کردن وادار کنند .بيشتر اوقات کتاب مي خوانيم تا به اطلاعات به خصوصي برسيم .مطالعه مي تواند شکلي از تمرکز باشد .خصوصاً کتاب هايي که شما را به تأمل در قبال معناي زندگي وا مي دارد .مي توانند در شروع فرآيند التيام و بازسازي کمال روحي شما ، نقش به سزايي داشته باشند .)
عاشق شدن به دلايل درست
حال که تعدادي از دلايل نادرست آغاز يک رابطه را شناختيد ، احتمالاً خواهيد پرسيد که پس دلايل درست عاشق شدن کدام اند ؟ فکر مي کنم که قبل از آن که آمادگي شرکت در يک رابطه ي سالم را داشته باشيد ،يا تعهد جدي تري به کسي که از پيش مي شناسيد بدهيد ،تحقق دو شرط اساسي در زندگي تان الزامي است :
1 ـ اين که احساس کنيد از عشق آکنده ايد و مي خواهيد آن را با ديگران سهيم شويد .
وقتي احساس مي کنيد چيزهاي خوبي داريد ، براي قسمت کردن آن با ديگري به سراغ يک رابطه مي آييد ،زيرا چيزي داريد که آن را قسمت کنيد ، مانند شخصي که دستانش لبريز از هدايا است ، نمي توانيد صبرکنيد و مي خواهيد از وفوري که داريد ، به ديگران بدهيد .هم و غم شما اين مي شود که به معشوق خود چيزي بدهيد ، نه اين که چيزي از او بستانيد .ديگر داد و ستدي در کارنخواهد بود .به راحتي مي دهيد ، زيرا که سرشار هستيد .وقتي که با غناي دروني خود در تماس باشيد ، به طرزي طبيعي ديگران را بهره مند خواهيد ساخت ، همانطور که رودخانه اي پر ،ساحل خود را سيراب مي کند .
اين «سرشار بودن »يک رابطه است که باعث موفقيت آن مي گردد ، نه «تهي بودن »آن .
2 ـ مايليد که با نگاه در آئينه ي معشوق ، از خود بياموزيد .
رابطه نه يک تعلق ، بلکه يک فرايند است .شما رابطه را «تحصيل » نمي کنيد .
شما به آن «وارد »مي شويد .رابطه در تمام طول بيست و چهار ساعت شبانه روز ، بر روي شما اثر مي گذارد .همواره مي گويم که يک رابطه ، بهترين سمينار شهر است و اين را عميقاً باور دارم .وقتي عاشق هستيد ، با آئينه اي مواجه ايد که تمام آنچه
که صادرمي کنيد به سمت خودتان منعکس مي کند .شما را با ترسها ، ضعف ها ،خودخواهي ها ، کرختي ها ، محدوديت ها ، برنامه ريزي احساسي و غرورتان رو در رو مي کند و به شما فرصتي مي دهد تا به آن قسمت هايي از خود که نمي پسنديد ، نگاهي بيندازيد .روابط مي توانند بزرگترين منبع درد يا بزرگترين آموزگارتان باشند .
اگر آمادگي شدت و عمق «تجربه ي آموختني »را که عشق در اختيارتان قرار مي دهد ،نداريد ، خواهيد ديد که در برابر رابطه تان مقاومت مي ورزيد و از همسر خود منزجر مي شويد .ازاين آئينه به دليل چيزي که از شما منعکس مي کند ، عصباني مي شويد .هرچه مقاومت شما در تسليم شدن و وا دادن به همسرتان به عنوان يک هديه و يک راهنما کمتر باشد ، رشد بيشتري خواهيد کرد و ساده تر خواهد بود تا کاري کنيد که رابطه تان موفق باشد . وقتي آمادگي رابطه اي ارضاء کننده را خواهيد داشت که بتوانيد بگوييد :« متعهد مي شوم که در حد توانم از اين شخص و از اين تجربه بياموزم ، حتي اگر سخت باشد ».
اگر پس از آن که اين مقاله را خوانديد ، تشخيص مي دهيد در يک يا چند رابطه تان به دلايل نادرست عاشق شده ايد ، نااميد نشويد .جمله اي فوق العاده از دو دکتر فلسفه ي متافيزيک به نامهاي پ .د اسپانسکي و ج .اي . گورجيف به ما يادآوري مي کند که : «هرگاه دريابيد که خواب بوده ايد، درست همان لحظه اي است که نيمه بيداريد ».
تحقق هر ادراک درباره ي اشتباهاتي که در گذشته مرتکب شده ايد ، دري را به سوي انتخاب هاي روشن تري در آينده به رويتان مي گشايد و شما آن گاه نه از استيصال بلکه اميدوارانه ، روياهايتان را تعقيب خواهيد کرد .
منبع :aryabooks