زماني كه همسرم را نگاه نمي كنم، چشم چراني مي كند
سارا هنوز هم زن جذابی به نظر می رسد.او به همسرش پیمان نامطئن است و او را به خاطر چشم چرانی هایش بی تقصیر نمی داند. آیا این ازدواج دوام می آورد؟
صحبتهای زن:
ما رابطه زناشویی خوبی با هم داشتیم، اما الان، بعد از چندسال زندگی دیگر به یکدیگر ابراز احساسات نمی کنیم یا از بودن با یکدیگر لذت نمی بریم. تنها کاری که انجام می دهیم دعوا بر سر زنهایی است که پیمان به آنها چشم چرانی می کند.آن هم درست جلوی من.
چشم چرانی و دید زدن زنها مرا عصبی می کند اما نمی توانم به او انتقاد کنم. هروقت خودم را در آینه می بینم با خودم فکر می کنم آن زن کیست؟ من هنوز هم احساس جوانی می کنم اما صورت و بدنم پر از چین و چروک است. وقتی دبیرستانی بودم اندام خوب و قشنگی داشتم اما الان اصلا وزن کم نمی کنم. من دو پسر زایمان کردم. اخیرا هم وزنم بیشتر از سابق شده.
من به پیمان گفته ام که می خواهم چین و چروک های پوستم را بکشم و عمل جراحی کنم اما او فکر می کند که این کار یک هزینه زائد و غیرضروری است. اما پیمان هنوز هم با موهای پرپشت و پوست خوبش جذاب است.
پیمان یک تاجر موفق است که البته این یک آیتم خوبی برای زنها محسوب می شود. او فروشگاه دارد و بیشتر مشتری هایش را هم خانم ها تشکیل می دهند.
هر موقعی که من با پیمان درمورد نگاه کردن و چشم چرانی اش به زنها بحث می کنم او می گوید هرگز خانواده اش را دچار مشکل نمی کند و آسیبی به خانواده اش نمی رساند. یک شب ما دعوای مفصلی با هم کردیم، سر همدیگر داد می زدیم. من هم بلند بلند گریه می کردم. پیمان عصبانی بود و بیرون رفت. نمی دانستم کجا می رود یا کی برمی گردد. حدس می زدم که امشب را در خیابان روی نیمکت بخوابد.
تنها دلیلی که پیمان موافقت کرد با مشاور صحبت کند این بود که از حس حسادت من متنفر بود. به نظر من جراحی پلاستیک موقعیت و وضعیت فعلی من را درست می کرد اما او می گفت باید بپذیرم که سنم بالا رفته. او معتقد بود که زندگی بدون عشق ما در این مرحله عادی و طبیعی است. شاید حق با پیمان بود اما دیگر آن عشق و علاقه ما از بین رفته بود. حالا ما دیگر نمی توانیم با این شرایط ادامه دهیم.
صحبتهای مرد
من وقتی سارا را دیدم و عاشقش شدم عالی بود. من 21 سالم بود. ما رابطه خوبی با یکدیگر داشتیم. هر دوی ما به کتابها، فیلم ها، ترانه های مشابه علاقه مند بودیم. در نهایت به او پیشنهاد ازدواج دادم. یکسال بعد هم با هم ازدواج کردیم.
بعد از آن هم همه چیز همانطور که برنامه ریزی کرده بودیم پیش رفت. کار من پیشرفت کرد، صاحب دو پسر سالم شدیم و سارا برای نگه داری آنها در خانه ماند تا زمانی که به مهدکودک رفتند. تنها مشکل این بود که سارا ناراحت و مضطرب شده بود زیرا که بعد از سپری کردن دوران بارداریش دارای اضافه وزن شده بود و بعد از آن هم سرگرم بزرگ کردن بچه ها شده بود و فرصتی برای رفتن به باشگاه و کم کردن وزن پیدا نکرده بود. من به او پشنهاد دادم که ورزش کند اما او فکر کرد که من از اندام او ناراضی هستم.
موقعیت بد و بدتر می شد. پوست او طی مدت کوتاهی بد شده بود و وزن او هم بیشتر شده بود. درحالیکه من با کمترین تغییراتی هنوز هم جوان به نظر می رسیدم. اما من هرگز به وضعیت او انتقاد نمی کردم. سارا خودش را اذیت می کرد.
وقتی ما به مهمانی می رفتیم سارا اذیت می شد اما واقعا این موضوع خنده دار بود. من هرگز سارا را ترک نمی کردم. من صاحب یک خانواده بودم. اما وقتی به سارا اینها را می گفتم، او شروع به گریه کردن می کرد و داد و فریاد می کرد. روز به روز دعواهایمان بیشتر می شد تا اینکه سارا گفت باید به مشاوره برویم.
سارا همچنان می خواست جراحی پلاستیک کند. اما من فکر می کردم که جراحی پلاستیک یک ترمیم ظاهری و سطحی است. چرا او نمی توانست ظاهر فعلی اش را بپذیرد و دوست داشتن گفتن های من را باور کند؟ این چیزی بود که نیاز به ترمیم داشت نه چین و چروک های پوست سارا.
صحبتهای مشاور
سارا و پیمان مانند بچه ها دعوا می کنند. آنها از لحاظ عاطفی هنوز رشد نکرده اند. زیرا سارا عزت نفس پایینی دارد. سارا همیشه نگران نگاههای شوهرش و نظر شوهرش نسبت به اوست. با توجه به اینکه پیمان هنوز هم خوش تیپ و جذاب است.
مهم تر از همه اینکه آنها یک مشکل زناشویی مشترک هم دارند: حس ناامنی یکی از آنها باعث ایجاد مشکل در رابطه شان می شد. چیزی که وضع را وخیم می کرد این بود که جذابیت پیمان بیشتر از سارا بود. چیزی که پیمان نیاز داشت بداند این بود که چگونه می تواند از این موضوع جلوگیری کند زیرا که این موضوع باعث اذیت و آزار همسرش می شد. در یک جلسه خصوصی با پیمان، او توضیح داد که اگرچه شوخی هایش با زنهای دیگر به خاطر شوخ طبعی اش است اما واقعیت این است که این موضوع سارا را اذیت می کند. پیمان با نگاهی مقصرانه گفت: این موضوع ذاتی است. اما من نمی خواهم سارا را اذیت کنم. چگونه می توانم این وضعیت را تغییر دهم؟ من به پیمان گفتم که هر زمانی که دور و بر شما چند زن بودند باید مطمئن شوی که سارا در کنار تو و مرکز توجه تو است. من گفتم که پیمان باید هر از گاهی نگاهی گذرا به همسرش داشته باشد تا زنهای دیگر بدانند که زن شماره یکی که همیشه با اوست زنش ساراست. پیمان هم موافقت کرد. در جلسه خصوصی بعدی من و پیمان، پیمان به من گزارش داد که این کار را انجام داده و سارا احساس خاص بودن و به حساب آوردن در جمع کرده است. در یک جلسه ای که بین من و پیمان و سارا بود، سارا هم این مورد را گفت.
من به پیمان و سارا تکنیک های رابطه صحیح و درست را یاددادم. از یک زمان استفاده کردم و به هر کسی یک دقیقه وقت دادم که بدون قطع کردن حرف دیگری شروع به صحبت کردن کند. سپس نفر بعد باید برای شنیدن صحبتهای شخص مقابلش سکوت می کرد. وقتی که هر دو صحبت کردند نوبت به پاسخ یا درخواست روشن شدن موضوع رسید. این نوع ساختار کمی مصنوعی به نظر می رسد اما راه حل بزرگی برای جر و بحث ها و بگو مگوهاست.
پس از یادگیری مهارتهای ارتباطی سارا توانست به پیمان کمک کند تا احساسش را به او بفهماند. پیمان این صحبتهای سارا را هرگز تا قبل از این نشنیده بود زیرا پیمان همیشه احساس می کرد که سارا با حرفهایش به او حمله می کند اما وقتی صحبتهای او را شنید می خواست گریه کند.
زمان زیادی نگذشت که سارا مجددا موضوع جراحی پلاستیک را مطرح کرد. من به سارا و پیمان یاددادم تا زندگی زناشویی شان را گرم و صمیمی کنند. آنها هم از وضعیت فعلی شان راضی بودند.
سرانجام سارا تصمیم گرفت که جراحی پلاستیک کند اما به خاطر اینکه بهتر به نظر برسد نه به خاطر اینکه نظر پیمان را جلب کند. سارا می گوید: این روزها خیلی خوشحالم و احساس خوبی دارم.
پیمان وضعیت ظاهری جدید سارا را دوست داشت و سارا هم از واکنش او احساس خوشحالی می کرد.
Hi persain
سارا هنوز هم زن جذابی به نظر می رسد.او به همسرش پیمان نامطئن است و او را به خاطر چشم چرانی هایش بی تقصیر نمی داند. آیا این ازدواج دوام می آورد؟
صحبتهای زن:
ما رابطه زناشویی خوبی با هم داشتیم، اما الان، بعد از چندسال زندگی دیگر به یکدیگر ابراز احساسات نمی کنیم یا از بودن با یکدیگر لذت نمی بریم. تنها کاری که انجام می دهیم دعوا بر سر زنهایی است که پیمان به آنها چشم چرانی می کند.آن هم درست جلوی من.
چشم چرانی و دید زدن زنها مرا عصبی می کند اما نمی توانم به او انتقاد کنم. هروقت خودم را در آینه می بینم با خودم فکر می کنم آن زن کیست؟ من هنوز هم احساس جوانی می کنم اما صورت و بدنم پر از چین و چروک است. وقتی دبیرستانی بودم اندام خوب و قشنگی داشتم اما الان اصلا وزن کم نمی کنم. من دو پسر زایمان کردم. اخیرا هم وزنم بیشتر از سابق شده.
من به پیمان گفته ام که می خواهم چین و چروک های پوستم را بکشم و عمل جراحی کنم اما او فکر می کند که این کار یک هزینه زائد و غیرضروری است. اما پیمان هنوز هم با موهای پرپشت و پوست خوبش جذاب است.
پیمان یک تاجر موفق است که البته این یک آیتم خوبی برای زنها محسوب می شود. او فروشگاه دارد و بیشتر مشتری هایش را هم خانم ها تشکیل می دهند.
هر موقعی که من با پیمان درمورد نگاه کردن و چشم چرانی اش به زنها بحث می کنم او می گوید هرگز خانواده اش را دچار مشکل نمی کند و آسیبی به خانواده اش نمی رساند. یک شب ما دعوای مفصلی با هم کردیم، سر همدیگر داد می زدیم. من هم بلند بلند گریه می کردم. پیمان عصبانی بود و بیرون رفت. نمی دانستم کجا می رود یا کی برمی گردد. حدس می زدم که امشب را در خیابان روی نیمکت بخوابد.
تنها دلیلی که پیمان موافقت کرد با مشاور صحبت کند این بود که از حس حسادت من متنفر بود. به نظر من جراحی پلاستیک موقعیت و وضعیت فعلی من را درست می کرد اما او می گفت باید بپذیرم که سنم بالا رفته. او معتقد بود که زندگی بدون عشق ما در این مرحله عادی و طبیعی است. شاید حق با پیمان بود اما دیگر آن عشق و علاقه ما از بین رفته بود. حالا ما دیگر نمی توانیم با این شرایط ادامه دهیم.
صحبتهای مرد
من وقتی سارا را دیدم و عاشقش شدم عالی بود. من 21 سالم بود. ما رابطه خوبی با یکدیگر داشتیم. هر دوی ما به کتابها، فیلم ها، ترانه های مشابه علاقه مند بودیم. در نهایت به او پیشنهاد ازدواج دادم. یکسال بعد هم با هم ازدواج کردیم.
بعد از آن هم همه چیز همانطور که برنامه ریزی کرده بودیم پیش رفت. کار من پیشرفت کرد، صاحب دو پسر سالم شدیم و سارا برای نگه داری آنها در خانه ماند تا زمانی که به مهدکودک رفتند. تنها مشکل این بود که سارا ناراحت و مضطرب شده بود زیرا که بعد از سپری کردن دوران بارداریش دارای اضافه وزن شده بود و بعد از آن هم سرگرم بزرگ کردن بچه ها شده بود و فرصتی برای رفتن به باشگاه و کم کردن وزن پیدا نکرده بود. من به او پشنهاد دادم که ورزش کند اما او فکر کرد که من از اندام او ناراضی هستم.
موقعیت بد و بدتر می شد. پوست او طی مدت کوتاهی بد شده بود و وزن او هم بیشتر شده بود. درحالیکه من با کمترین تغییراتی هنوز هم جوان به نظر می رسیدم. اما من هرگز به وضعیت او انتقاد نمی کردم. سارا خودش را اذیت می کرد.
وقتی ما به مهمانی می رفتیم سارا اذیت می شد اما واقعا این موضوع خنده دار بود. من هرگز سارا را ترک نمی کردم. من صاحب یک خانواده بودم. اما وقتی به سارا اینها را می گفتم، او شروع به گریه کردن می کرد و داد و فریاد می کرد. روز به روز دعواهایمان بیشتر می شد تا اینکه سارا گفت باید به مشاوره برویم.
سارا همچنان می خواست جراحی پلاستیک کند. اما من فکر می کردم که جراحی پلاستیک یک ترمیم ظاهری و سطحی است. چرا او نمی توانست ظاهر فعلی اش را بپذیرد و دوست داشتن گفتن های من را باور کند؟ این چیزی بود که نیاز به ترمیم داشت نه چین و چروک های پوست سارا.
صحبتهای مشاور
سارا و پیمان مانند بچه ها دعوا می کنند. آنها از لحاظ عاطفی هنوز رشد نکرده اند. زیرا سارا عزت نفس پایینی دارد. سارا همیشه نگران نگاههای شوهرش و نظر شوهرش نسبت به اوست. با توجه به اینکه پیمان هنوز هم خوش تیپ و جذاب است.
مهم تر از همه اینکه آنها یک مشکل زناشویی مشترک هم دارند: حس ناامنی یکی از آنها باعث ایجاد مشکل در رابطه شان می شد. چیزی که وضع را وخیم می کرد این بود که جذابیت پیمان بیشتر از سارا بود. چیزی که پیمان نیاز داشت بداند این بود که چگونه می تواند از این موضوع جلوگیری کند زیرا که این موضوع باعث اذیت و آزار همسرش می شد. در یک جلسه خصوصی با پیمان، او توضیح داد که اگرچه شوخی هایش با زنهای دیگر به خاطر شوخ طبعی اش است اما واقعیت این است که این موضوع سارا را اذیت می کند. پیمان با نگاهی مقصرانه گفت: این موضوع ذاتی است. اما من نمی خواهم سارا را اذیت کنم. چگونه می توانم این وضعیت را تغییر دهم؟ من به پیمان گفتم که هر زمانی که دور و بر شما چند زن بودند باید مطمئن شوی که سارا در کنار تو و مرکز توجه تو است. من گفتم که پیمان باید هر از گاهی نگاهی گذرا به همسرش داشته باشد تا زنهای دیگر بدانند که زن شماره یکی که همیشه با اوست زنش ساراست. پیمان هم موافقت کرد. در جلسه خصوصی بعدی من و پیمان، پیمان به من گزارش داد که این کار را انجام داده و سارا احساس خاص بودن و به حساب آوردن در جمع کرده است. در یک جلسه ای که بین من و پیمان و سارا بود، سارا هم این مورد را گفت.
من به پیمان و سارا تکنیک های رابطه صحیح و درست را یاددادم. از یک زمان استفاده کردم و به هر کسی یک دقیقه وقت دادم که بدون قطع کردن حرف دیگری شروع به صحبت کردن کند. سپس نفر بعد باید برای شنیدن صحبتهای شخص مقابلش سکوت می کرد. وقتی که هر دو صحبت کردند نوبت به پاسخ یا درخواست روشن شدن موضوع رسید. این نوع ساختار کمی مصنوعی به نظر می رسد اما راه حل بزرگی برای جر و بحث ها و بگو مگوهاست.
پس از یادگیری مهارتهای ارتباطی سارا توانست به پیمان کمک کند تا احساسش را به او بفهماند. پیمان این صحبتهای سارا را هرگز تا قبل از این نشنیده بود زیرا پیمان همیشه احساس می کرد که سارا با حرفهایش به او حمله می کند اما وقتی صحبتهای او را شنید می خواست گریه کند.
زمان زیادی نگذشت که سارا مجددا موضوع جراحی پلاستیک را مطرح کرد. من به سارا و پیمان یاددادم تا زندگی زناشویی شان را گرم و صمیمی کنند. آنها هم از وضعیت فعلی شان راضی بودند.
سرانجام سارا تصمیم گرفت که جراحی پلاستیک کند اما به خاطر اینکه بهتر به نظر برسد نه به خاطر اینکه نظر پیمان را جلب کند. سارا می گوید: این روزها خیلی خوشحالم و احساس خوبی دارم.
پیمان وضعیت ظاهری جدید سارا را دوست داشت و سارا هم از واکنش او احساس خوشحالی می کرد.
Hi persain