حقيقتي به نام بحران ميانسالي
آقا فريدون به خودش گفت: مرد حسابي اين هم شد زندگي؟ چهل و اندي سال از عمرت سپري شده است. موهايت جو گندمي است و چيزي نمانده بازنشسته شوي.
نصف موهايت ريخته و شكمت جلو آمده است. همه چيز به همين زودي اتفاق افتاد. پس روياهايت چه شد؟ تو قرار نبود كسب و كار پدرت را نو كني و مغازه او را به يك تجارت بينالمللي شيرينيجات سنتي بدل كني؟ هواي سفرهاي خارجي نداشتي؟ دلت نميخواست كشتي را به صورت حرفهاي ادامه بدهي؟ دلت نميخواست با همكلاسيهاي دوران دانشگاهت دوره بگذاري؟
فكرش را بكن خودت را يك عمر علاف يك زني كردي كه دوستش نداشتي و بچههايي كه وبال گردنت شدند و شيره عمرت را مكيدند. دستخوشت هم اينكه دخترت هنوز از پوست تخممرغ در نيامده عاشق شده و پسرت از الان توي گوشت ميخواند كه بفرستياش خارج. يعني دست آخر علي ميماند و حوضش. اين همه تلاش كردي براي چه؟ مغازه بابا را كه سپردي به برادرت و خودت رفتي پي درس. درست هم كه به جاي بازرگاني بينالمللي ختم شد به كارهاي حسابداري اداري و عمر هم كه بخش مفيدش تمام شد. تا نمردي فكري به حال خودت كن. كاري كن كه از تهمانده عمر بهرهاي برده باشي!
اگر همسر آقا فريدون به مادرش در مورد تغيير رفتار شوهرش چيزي بگويد مادرش بلافاصله ميگويد اول چلچلياش است مادر ديگر. بايد خيلي حواست به او باشد. مردا توي اين دوران هر كاري ميكنند. اما اول چلچلي فقط مال آقايان نيست.
نازنين هم دارد همين دوران را تجربه ميكند. باور ميكنيد او در 40 سالگي 6 بچه قد و نيم قد دارد و يك عروس و يك داماد!
او در 13 سالگي ازدواج كرده، 15 سالگي مادر شده و همين روزها است كه نوهدار هم بشود. نازنين با كمردرد يار قرين است و وقتي زنها به او ميگويند شكسته شدهاي و به شوهرش ميگويند خوبماندهاي، دلش ميشكند. شوهرش از او 10 سال بزرگتر است اما اگر فقط يك شكم ميزاييد برايش كافي بود كه اينقدر خوب نماند. نازنين سختيهاي زيادي كشيده و از شوهرش هم لطف زيادي نصيبش نشده است. آنها دلشان پسر ميخواست و پسر اولي برايشان كافي نبود. او 5 فرزند آورد اما ديگر هيچكدام پسر نشد و همين بهانه ناملايمات بعدي بود.
وقتي نازنين در مورد زندگيش حرف ميزند انگار غم دنيا توي دلش ميريزد. ميگويد حالا كه نوهام هم دارد ميآيد در 40 سالگي خودم هم احساس ميكنم بايد مثل پيرزنها رفتار كنم. در عروسيها لباسهاي مادربزرگي بپوشم و دور آرايش را خط بكشم. اين همه بچه آوردم و همهشان را دوست دارم اما آخرش كه چي؟ كاملا از خودم غافل شدم و حالا ديگر هيچ دلخوشياي ندارم. از ريخت افتادهام و فكر ميكنم شوهرم به من بيتوجه شده است. نه كاري دارم، نه سرمايهاي و نه هنري. واقعا حس ميكنم بچهها كه بزرگ شوند ديگر وقت مردن است!
ميانسالي زماني است كه تجربه دشواري را براي برخي از افراد رقم ميزند. چنانكه گذر از مرحله كودكي به نوجواني و نوجواني به جواني براحتي صورت نميگيرد و با چالشهايي روبهروست، گذر از ميانسالي كه آن را بحران ميانسالي نام ميبرند نيز همين شرايط را دارد و اگر به ظرايف آن آشنا نباشيد ممكن است تصميمات نادرستي بگيريد.
چرا بحران ميانسالي؟
روانشناسان اعتقاد دارند اگر شما يك زندگي برنامهريزي شده و توام با موفقيت و همراه با اهميت دادن به استعدادها و روياها را دنبال كرده باشيد وقتي جواني را پشت سر ميگذاريد از سالهاي رفته زندگي با دريغ ياد نميكنيد.
در عوض افرادي كه بيشتر عمر خود را صرف مسائلي نهچندان مهم و اساسي كردهاند و كمتر به فكر مراقبت از خود و پاسخ به نيازهاي خود بودهاند بيشتر بحران اين مرحله را تجربه ميكنند.
كساني كه خود را در كار غرق ميكنند و كمتر به روياهايشان ميپردازند يا فقط به نگهداري از بچهها و كارهاي خانه رسيده و خود را خسته ميكنند و به هيچ كار ديگري كه خشنودشان كند نميپردازند ميتوانند منتظر بحران ميانسالي باشند، خصوصا اگر در اين سن احساس كمبود توجه و ايمني كنند.
با ترسهاي شما
مسعود ـ الف، مردي 50 ساله و كارمند است. او در پاسخ به اين سوال كه در اين سن چه نگرانيها و ترسهايي كه مربوط به سن و سالت باشد را تجربه كردهاي، ميگويد: خب تا حالا فكر ميكردم اگر زنم ناسازگاري كند ـ آخر گاهي با هم دعوا ميكنيم ـ و كارد به استخوانم برسد زنهاي زيادي هستند كه ميتوانم با آنها زندگي جديدي را شروع كنم، اما حالا ديگر خيلي دير است.
دكتر به من گفته كه ديابت دارم. بيماريها دارند شروع ميشوند و از سوي ديگر ضعف جسمي و عدم جذابيت ظاهري كه از راه برسد براي آدم گزينههاي زيادي باقي نميماند جز اينكه با همين شرايط بسازد. بتازگي پدرم فوت كرد و من فكر ميكنم مواجهه با واقعيت مرگ برايم خيلي سخت بود. دارم به آن فكر ميكنم كه هر لحظه ممكن است نوبت من باشد. در حالي كه خيلي كارهاي نيمه تمام و حتي آغاز نكرده دارم.
سيما ـ ش، بانويي خانهدار است. او نيز در آستانه 50 سالگي است. سيما ميگويد: من از يائسگي ميترسم. فكر ميكنم ممكن است براي همسرم جذابيتم را از دست بدهم و او به زنان ديگر تمايل پيدا كند يا كلا روابطمان سرد شود.
خداي من باور نميكنم كه دارم پير ميشوم و پوكي استخوان و همه بلاهاي ديگر سرم ميآيد. همانطور كه بر سر مادرم آمد.
شايد لازم باشد برنامهاي پيش بگيرم تا ورزش مرتب داشته باشم. چكاپ دورهاي كنم و كمي خوش بگذرانم. با همسرم سفر كنم و شايد خارج از ايران را هم ببينم. خدا كند وضع سلامتيام خوب بماند تا بتوانم به همه آرزوهايم برسم.
از لحاظ جسمي و روحي افراد ضمن عبور از اين مرحله تغييراتي را تجربه مي كنند كه هم نتايج مثبت و هم نتايج منفي در بر دارد. گاهي افراد به فكر تجربه زندگي در اقليمي ديگر ميافتند، گاهي ميخواهند شغل خود را ترك كنند و گاهي ياد خواستگارهاي بهتري كه داشتهاند ميافتند و در فكر خود زندگي بهتري با يكي از آنها را ترسيم ميكنند.
در حقيقت آنها هزار راه نرفته را ميخواهند تجربه كنند در حالي كه وقت زيادي ندارند.
روانشناسان توصيه ميكنند در چنين مرحلهاي در مقابل همسرتان خويشتنداري به خرج دهيد و اين مقطع سني را به يك فرصت بدل كنيد.
صبور باشيد و بدانيد هردوي شما اين مرحله را تجربه خواهيد كرد. اگر همسرتان شما را تنها ميگذارد و به جمع دوستان تمايل پيدا كرده شما هم با دوستاني كه تجربه مشابهي داشتهاند مشورت كنيد و از اين فرصت براي رسيدگي بيشتر به خودتان استفاده كنيد. او متوجه شما خواهد شد و با تغييرات شما همسو ميشود.
هنر، ورزش و سفر اموري هستند كه اغلب ما از آنها غافل ميشويم در حالي كه اينها به احساس خوشبختي ما كمك فراواني ميكنند.
منبع : جام جم آنلاین
آقا فريدون به خودش گفت: مرد حسابي اين هم شد زندگي؟ چهل و اندي سال از عمرت سپري شده است. موهايت جو گندمي است و چيزي نمانده بازنشسته شوي.
نصف موهايت ريخته و شكمت جلو آمده است. همه چيز به همين زودي اتفاق افتاد. پس روياهايت چه شد؟ تو قرار نبود كسب و كار پدرت را نو كني و مغازه او را به يك تجارت بينالمللي شيرينيجات سنتي بدل كني؟ هواي سفرهاي خارجي نداشتي؟ دلت نميخواست كشتي را به صورت حرفهاي ادامه بدهي؟ دلت نميخواست با همكلاسيهاي دوران دانشگاهت دوره بگذاري؟
فكرش را بكن خودت را يك عمر علاف يك زني كردي كه دوستش نداشتي و بچههايي كه وبال گردنت شدند و شيره عمرت را مكيدند. دستخوشت هم اينكه دخترت هنوز از پوست تخممرغ در نيامده عاشق شده و پسرت از الان توي گوشت ميخواند كه بفرستياش خارج. يعني دست آخر علي ميماند و حوضش. اين همه تلاش كردي براي چه؟ مغازه بابا را كه سپردي به برادرت و خودت رفتي پي درس. درست هم كه به جاي بازرگاني بينالمللي ختم شد به كارهاي حسابداري اداري و عمر هم كه بخش مفيدش تمام شد. تا نمردي فكري به حال خودت كن. كاري كن كه از تهمانده عمر بهرهاي برده باشي!
اگر همسر آقا فريدون به مادرش در مورد تغيير رفتار شوهرش چيزي بگويد مادرش بلافاصله ميگويد اول چلچلياش است مادر ديگر. بايد خيلي حواست به او باشد. مردا توي اين دوران هر كاري ميكنند. اما اول چلچلي فقط مال آقايان نيست.
نازنين هم دارد همين دوران را تجربه ميكند. باور ميكنيد او در 40 سالگي 6 بچه قد و نيم قد دارد و يك عروس و يك داماد!
او در 13 سالگي ازدواج كرده، 15 سالگي مادر شده و همين روزها است كه نوهدار هم بشود. نازنين با كمردرد يار قرين است و وقتي زنها به او ميگويند شكسته شدهاي و به شوهرش ميگويند خوبماندهاي، دلش ميشكند. شوهرش از او 10 سال بزرگتر است اما اگر فقط يك شكم ميزاييد برايش كافي بود كه اينقدر خوب نماند. نازنين سختيهاي زيادي كشيده و از شوهرش هم لطف زيادي نصيبش نشده است. آنها دلشان پسر ميخواست و پسر اولي برايشان كافي نبود. او 5 فرزند آورد اما ديگر هيچكدام پسر نشد و همين بهانه ناملايمات بعدي بود.
وقتي نازنين در مورد زندگيش حرف ميزند انگار غم دنيا توي دلش ميريزد. ميگويد حالا كه نوهام هم دارد ميآيد در 40 سالگي خودم هم احساس ميكنم بايد مثل پيرزنها رفتار كنم. در عروسيها لباسهاي مادربزرگي بپوشم و دور آرايش را خط بكشم. اين همه بچه آوردم و همهشان را دوست دارم اما آخرش كه چي؟ كاملا از خودم غافل شدم و حالا ديگر هيچ دلخوشياي ندارم. از ريخت افتادهام و فكر ميكنم شوهرم به من بيتوجه شده است. نه كاري دارم، نه سرمايهاي و نه هنري. واقعا حس ميكنم بچهها كه بزرگ شوند ديگر وقت مردن است!
ميانسالي زماني است كه تجربه دشواري را براي برخي از افراد رقم ميزند. چنانكه گذر از مرحله كودكي به نوجواني و نوجواني به جواني براحتي صورت نميگيرد و با چالشهايي روبهروست، گذر از ميانسالي كه آن را بحران ميانسالي نام ميبرند نيز همين شرايط را دارد و اگر به ظرايف آن آشنا نباشيد ممكن است تصميمات نادرستي بگيريد.
چرا بحران ميانسالي؟
روانشناسان اعتقاد دارند اگر شما يك زندگي برنامهريزي شده و توام با موفقيت و همراه با اهميت دادن به استعدادها و روياها را دنبال كرده باشيد وقتي جواني را پشت سر ميگذاريد از سالهاي رفته زندگي با دريغ ياد نميكنيد.
در عوض افرادي كه بيشتر عمر خود را صرف مسائلي نهچندان مهم و اساسي كردهاند و كمتر به فكر مراقبت از خود و پاسخ به نيازهاي خود بودهاند بيشتر بحران اين مرحله را تجربه ميكنند.
كساني كه خود را در كار غرق ميكنند و كمتر به روياهايشان ميپردازند يا فقط به نگهداري از بچهها و كارهاي خانه رسيده و خود را خسته ميكنند و به هيچ كار ديگري كه خشنودشان كند نميپردازند ميتوانند منتظر بحران ميانسالي باشند، خصوصا اگر در اين سن احساس كمبود توجه و ايمني كنند.
با ترسهاي شما
مسعود ـ الف، مردي 50 ساله و كارمند است. او در پاسخ به اين سوال كه در اين سن چه نگرانيها و ترسهايي كه مربوط به سن و سالت باشد را تجربه كردهاي، ميگويد: خب تا حالا فكر ميكردم اگر زنم ناسازگاري كند ـ آخر گاهي با هم دعوا ميكنيم ـ و كارد به استخوانم برسد زنهاي زيادي هستند كه ميتوانم با آنها زندگي جديدي را شروع كنم، اما حالا ديگر خيلي دير است.
دكتر به من گفته كه ديابت دارم. بيماريها دارند شروع ميشوند و از سوي ديگر ضعف جسمي و عدم جذابيت ظاهري كه از راه برسد براي آدم گزينههاي زيادي باقي نميماند جز اينكه با همين شرايط بسازد. بتازگي پدرم فوت كرد و من فكر ميكنم مواجهه با واقعيت مرگ برايم خيلي سخت بود. دارم به آن فكر ميكنم كه هر لحظه ممكن است نوبت من باشد. در حالي كه خيلي كارهاي نيمه تمام و حتي آغاز نكرده دارم.
سيما ـ ش، بانويي خانهدار است. او نيز در آستانه 50 سالگي است. سيما ميگويد: من از يائسگي ميترسم. فكر ميكنم ممكن است براي همسرم جذابيتم را از دست بدهم و او به زنان ديگر تمايل پيدا كند يا كلا روابطمان سرد شود.
خداي من باور نميكنم كه دارم پير ميشوم و پوكي استخوان و همه بلاهاي ديگر سرم ميآيد. همانطور كه بر سر مادرم آمد.
شايد لازم باشد برنامهاي پيش بگيرم تا ورزش مرتب داشته باشم. چكاپ دورهاي كنم و كمي خوش بگذرانم. با همسرم سفر كنم و شايد خارج از ايران را هم ببينم. خدا كند وضع سلامتيام خوب بماند تا بتوانم به همه آرزوهايم برسم.
از لحاظ جسمي و روحي افراد ضمن عبور از اين مرحله تغييراتي را تجربه مي كنند كه هم نتايج مثبت و هم نتايج منفي در بر دارد. گاهي افراد به فكر تجربه زندگي در اقليمي ديگر ميافتند، گاهي ميخواهند شغل خود را ترك كنند و گاهي ياد خواستگارهاي بهتري كه داشتهاند ميافتند و در فكر خود زندگي بهتري با يكي از آنها را ترسيم ميكنند.
در حقيقت آنها هزار راه نرفته را ميخواهند تجربه كنند در حالي كه وقت زيادي ندارند.
روانشناسان توصيه ميكنند در چنين مرحلهاي در مقابل همسرتان خويشتنداري به خرج دهيد و اين مقطع سني را به يك فرصت بدل كنيد.
صبور باشيد و بدانيد هردوي شما اين مرحله را تجربه خواهيد كرد. اگر همسرتان شما را تنها ميگذارد و به جمع دوستان تمايل پيدا كرده شما هم با دوستاني كه تجربه مشابهي داشتهاند مشورت كنيد و از اين فرصت براي رسيدگي بيشتر به خودتان استفاده كنيد. او متوجه شما خواهد شد و با تغييرات شما همسو ميشود.
هنر، ورزش و سفر اموري هستند كه اغلب ما از آنها غافل ميشويم در حالي كه اينها به احساس خوشبختي ما كمك فراواني ميكنند.
منبع : جام جم آنلاین