من الان 24 سالمه و حدود 4 سال هست که به دختر داییم که 20 سالشه علاقه مندم و رابطه دوستی دارم. این رو هم بگم که من ساکن تبریزم و ایشون ساکن اصفهان. تو این 4 سال ما بیشتر با هم قهر بودیم یعنی بعد از دو سه ماه به دلایل مختلف دیگه نخواستیم ادامه بدیم و همه چیز رو تمام کردیم . هر بار هم ایشون بعد از 7-8 ماه از دوباره به سمت من میومد و میگفت که از کارهایی که تو گذشنه انجام داده پشیمونه و میخواد یک آدم تازه بشه و زندگی جدیدی شروع کنه( جدا از اینکه تو این مدت که با من قهر بود هم با شخص دیگه ای دوست شده بود و قصد ازدواج داشت اما خودش میگه فقط یک خواستگار بوده!). من هم بخاطر تغییر رفتارش و علاقه شدیدم نسبت به ایشون میگفتم ادامه بدیم. او همیشه اسرار داشت که من زود رابطه رو رسمی کنم و سریع به خواستگاری برم و عقد کنیم ولی من به خاطر مشکلات خانوادگی، کار و کم بودن سن ( من 20 سال داشتم و اون 17 سال) نمیخواستم رسمی بشه. همیشه توی ابراز علاقه به من مشکل داشت و علتش رو هم امتنائ من از رسمی کردن زود موقع میدونست .میگفت روابط جنسی ( حتی بوسیدن) رو بعد از رسمی شدن انجام بدهیم و اگر من میخواستم انجام نمیداد و ادعا میکرد من فقط برای رابطه جنسی اون رو میخوام. یکی از چیز هایی که من رو به شدت ناراحت میکرد این بود که هروقت من و اون حرفمون میشد سریعا روی دوست داشتن پا میذاشت و میگفت که علاقه ای به من نداره و من هم از ادامه رابطه منصرف میشدم. 4 ماه پیش بود که بعد از یک سال نداشتن رابطه با من تماس گرفتند و باز هم گفتند که میخواهند ادامه بدهند این بار من چندان علاقه به ادامه رابطه نداشتم اما بعد از صحبت کردن متقاعد شدم که خیلی تغییر کردند وازشون خواستم که با خانواده خونه ما بیاد که کنار هم باشیم و وقتی اومد خونه ما رفتارش خیلی عوض شده بود و حتی با اینکه همیشه با داشتن روابط جنسی ( حتی بوسیدن و بغل کردن ! ) مخالف بود! ولی نسبت به این کارها رغبت نشون میداد. من هم برای اینکه هم الان موقعیت ازدواج فراهم هست و هم نسبت به ایشون علاقه زیادی دارم 2 ماه پیش خواستگاری رفتم و الان نامزد هستیم تا سال بعد که میخواهیم عقد کنیم. اما بعد نامزدی تمامی رفتارهاش عوض شد به حدی که حتی نمیگفت "دوستت دارم" نمیخواست کنارم باشه تا من حرفی نمیزنم اون همیشه ساکته اگر بخوام ببوسمش پرخاشگری میکنه و من علتش تغییر رفتار هاش رو ازش پرسیدم و بهم گفت که "هیچ حسی نسبت به من نداره" و وقتی میگم که قبلا چرا یک طور دیگه بودی میگه من اینطوری هستم قبلا هم به زور داشتم اون کارها رو انجام میدادم. بعد از مراسم خواستگاری هم ازش خواستم که یک صیغه بینمون خونده بشه اما به اینکه پدر و مادرش هم موافق بودند گفت نه !. یک بار هم رفتیم پیش مشاور و دو ساعت جلوی مشاور حرفامون رو زدیم و مشاور از من خواست که چند روز بمونم اصفهان و ازایشون خواست که یک جلسه دیگه به تنهایی بره پیش مشاور اما بعد از آمدن از پیش مشاور گفت که همه حرف های مشاور رو قبول میکنم و دیگه نرفت پیشش. من هم یک هفته دیگه موندم اصفهان اما تو رفتارش تغییری ندیدم یعنی به صورت سرد و بی احساسی با من صحبت میکرد که هر روز از علاقم کمتر میشد. بعضی رفتار هاش هم من رو نگران کرده. مثلا از ععطر های پسرونه استفاده میکنه همیشه ادای پسر ها در میاره میگه هیچ حسی نسبت به مسائل جنسی ندارم . میگه چرا باید هر روز بگم دوستت دارم اگه دوستت نداشتم که نمیگفتم بیای خواستگاری. میترسم مشکل هرمونی داشته باشه و واقعا حسی نداشته باشه
!!
این مسائل دیگه برای من غیر قابل تحمل شده تا حدی که بعد از اینه برگشتم تبریز دیگه نمیخواستم ادامه بدم و بهش گفتم اما باز هم به همین صورت بی احساس داره باهام ادامه میده. حتی یک بار هم نگفته که دوستم داره
من قبلا همیشه دوست داشتم کنارش باشم اما الان دیگه علاقه ای ندارم واسش وقت بزارم.
این کارهاش باعث شده که دیگه هیج علاقه ای نسبت بهش ندارم فقط گاهی داتنگ میشم و شاید هم واسش ناراحتم نمیدونم حسم بهش دیگه چیه اما دوست داشتن نیست یه چیزی تو مایه های ترحم ! .میخوام از ادامه رابطه صرف نظر کنم. ازش هم خواستم که پیش مشاور بره و مشکلاتش رو در میون بزاره اما میگه من مشکی ندارم و تو مشکل داری و زیاد به این مسائل فکر میکنی.میخواستم با شما هم در میون بزارم که اگه میتونید راهکاری بهم بگید.
!!
این مسائل دیگه برای من غیر قابل تحمل شده تا حدی که بعد از اینه برگشتم تبریز دیگه نمیخواستم ادامه بدم و بهش گفتم اما باز هم به همین صورت بی احساس داره باهام ادامه میده. حتی یک بار هم نگفته که دوستم داره
من قبلا همیشه دوست داشتم کنارش باشم اما الان دیگه علاقه ای ندارم واسش وقت بزارم.
این کارهاش باعث شده که دیگه هیج علاقه ای نسبت بهش ندارم فقط گاهی داتنگ میشم و شاید هم واسش ناراحتم نمیدونم حسم بهش دیگه چیه اما دوست داشتن نیست یه چیزی تو مایه های ترحم ! .میخوام از ادامه رابطه صرف نظر کنم. ازش هم خواستم که پیش مشاور بره و مشکلاتش رو در میون بزاره اما میگه من مشکی ندارم و تو مشکل داری و زیاد به این مسائل فکر میکنی.میخواستم با شما هم در میون بزارم که اگه میتونید راهکاری بهم بگید.