من سه سال است ازدواج کرده ام و فکر می کردم با ازدواج خیلی پیشرفت می کنم اما زنم دائم در همه کار من نظر می دهد و وقتی می بیند من جز گوش کردن هیچ کار خاص دیگری نمی کنم، بهم می ریزد و به من می گوید تو دوستم نداری! بعد هی کار من می شود منت کشی و ناز کشیدن! معمولا سرزنش و مواخذه ام می کند، به کار کردن من حساسیت نشان می دهد و مدام به من این حس را القاء می کند که قبل از ازدواج چهره ای دیگر از خودم به او نشان داده بودم. واقعا خودم هم سردرگم شده ام که آیا ازدواجم کار درستی بوده یا اشتباه ؟!!!
و این سوال، خود پرسش بسیاری از مردان جوان و حتی میانسالی است که علیرغم گذشت چند سالی از زندگی و تجربه زندگی مشترک؛ هر از چند گاهی از خود می پرسند ؟!!
به راستی چرا این چنین است؟
به سیطره زنان در آمدن، ترس از زن ذلیلی، ترس از عدم پیشرفت در کار و پول درآوردن به خاطر مسائل زندگی مشترک، پیر شدن زیر فشار کار و مسوولیتهای زندگی، رابطه بد خانواده با همسر و ... باعث می شوند به محض پایان هیجانات مقدمات و مراسم ازدواج، افکار و نگرانی های مبهم در ذهن داماد، برای چگونگی شروع زندگی مشترک خود، موج زند؛ افکاری چون، "خوب، از حالا به بعد من و همسرم باید با هم باشیم و بچه دار شویم و تا دم مرگ با هم زندگی کنیم؟!" و متعاقب آن اندیشه هایی چون "اگر در این راه نتوانیم همسفران خوبی باشیم چه؟! اگر از هم رضایت نداشته باشیم چه؟! ، و ..." ذهن مرد جوان را بیش از پیش به خود مشغول و حتی مغشوش می کند و لاجرم تازه داماد را آشفته!
حقیقت این است که آنها براحتی نمی توانند تمامی تعهدات، مسئولیتها و وظایف یک زندگی را به دوش بکشند و برای خو گرفتن به این نوع زندگی جدید، از چهار مرحله می گذرند تا بتوانند بر این مسئله چیره شوند:
مرحله اول: زندگی شیرین و رویایی
این مدت نهایتاً یک یا دو سال ابتدایی شروع زندگیست، همسر این آقای داماد، شیرین ترین خاطرات را پشت سر می گذارد، البته این مسئله بطور عام صحت ندارد و به عنوان یک قانون نیست، چرا که برخی زوجها این دوران را در زمان کمتری سپری می کنند و برخی دیگر تا مدّتها در این حالت باقی می مانند، در این دوره مرد با نمایش نقش اصلی در زندگی و حکم سرپرستی و حمایت از همسر خود و القاء جملاتی چون، "من آقای خانه هستم و تو همسر منی!" خود را نشان می دهد، همسر جوان وی از این احساسات عاشقانه و دلنشین لذت می برد تا وقتی که اولین بچه آنها به دنیا می آید.
مرحله دوم : شروع مشکلات اولیه
در این زمان که حدود 2 الی 3 سال بعد از شروع زندگی ایجاد می شود، مرد احساس می کند، که همسر وی مثل یک یاغی! تمام اختیارات، کنترل و آزادی شخصی او را تصاحب کرده است و تمام زمان و زندگیش تحت دستورات و حمایت از همسرش پیش می رود. در اینجاست که وی برای " اثبات و ثبات آزادی خود " دم ناسازگاری را با بی احترامی به همسر، بهانه جویی و ... آغاز می کند. روانشناسان به این مرحله، "بحران سال سوم" می گویند، او با گفتار و رفتارهای مخفیانه، پایه و اساس زندگی خود را رو به فروپاشی سوق می دهد.
مرحله سوم: جنگ و فرار از خانه!
در این مرحله، مرد با بحث های مکرر و بی دلیل، پرخاشگری و محکوم کردن همسرخود، خانه را تبدیل به میدان جنگ می کند. در بیشتر مواقع دائما برای اثبات آزادی خود، در پی عشق و زندگی جدیدی می گردد. او در این مرحله تشنه آزادیست. البته باز هم تاکید می کنیم که این مسئله تنها وقتی زندگی را رو به ویرانی می کشاند که زوجین، هر دو بر اختلافات دامن زنند و هیچ یک، قدمی برای صبوری و اصلاح یکدیگر پیش نمی برند، در این میان اگر بچه ای داشته باشند، این ناهنجاری های محیط خانواده او را آزار می دهد.
برخی از شوهران تنها این حالات را بی منظور و تنها برای بهانه گیری نشان می دهند، در حالی که براستی قصد ترک خانواده خود را ندارد. اما دریغ از آن که دیگر آن اعتماد سابق را در کانون خانواده ندارند و همواره با اتهامات و افکاری که خودشان، باعث شکل گیری آنها در ذهن همسر خود شده اند، روبرو می شوند. در بیشتر مواقع، یکی از پایه های نابودی کانون خانواده، همین رفتار است.
مرحله چهارم: زندگی دوباره شیرین می شود!
متأسفانه پس از سپری کردن این مراحل است که مرد با نشستن گرد پیری بر موهای خود، سرانجام می فهمد که همسر خود که در ابتدای جوانی با انداختن حلقه و سوگند برای تداوم عشق و زندگی مشترک برگزیده است، بهترین زن دنیاست!!! وی با احساس حقارت و فروتنی، از ته دل به دنبال عشق دیرینه خود می گردد و در صدد این است که دوباره همان وظایف و مسئولیتهای ابتدای زندگی مشترک خود را حتی بیشتر، اتخاد کند و یک جو سالم و ایده آل را در زندگی برپا کند. بهترین دوران وقتیست که با بزرگتر شدن فرزندان و دیدن نوه های خود، سالهاست که در شادمانی و خوشبختی زندگی خود را ادامه داده اند.
در آخر باز هم تأکید می کنیم که تمامی مردان کم و بیش این مراحل را سپری کرده اند، و این مراحل شاید 100% برای همه ی آنها صحت نداشته باشد.
منبع
و این سوال، خود پرسش بسیاری از مردان جوان و حتی میانسالی است که علیرغم گذشت چند سالی از زندگی و تجربه زندگی مشترک؛ هر از چند گاهی از خود می پرسند ؟!!
به راستی چرا این چنین است؟
به سیطره زنان در آمدن، ترس از زن ذلیلی، ترس از عدم پیشرفت در کار و پول درآوردن به خاطر مسائل زندگی مشترک، پیر شدن زیر فشار کار و مسوولیتهای زندگی، رابطه بد خانواده با همسر و ... باعث می شوند به محض پایان هیجانات مقدمات و مراسم ازدواج، افکار و نگرانی های مبهم در ذهن داماد، برای چگونگی شروع زندگی مشترک خود، موج زند؛ افکاری چون، "خوب، از حالا به بعد من و همسرم باید با هم باشیم و بچه دار شویم و تا دم مرگ با هم زندگی کنیم؟!" و متعاقب آن اندیشه هایی چون "اگر در این راه نتوانیم همسفران خوبی باشیم چه؟! اگر از هم رضایت نداشته باشیم چه؟! ، و ..." ذهن مرد جوان را بیش از پیش به خود مشغول و حتی مغشوش می کند و لاجرم تازه داماد را آشفته!
حقیقت این است که آنها براحتی نمی توانند تمامی تعهدات، مسئولیتها و وظایف یک زندگی را به دوش بکشند و برای خو گرفتن به این نوع زندگی جدید، از چهار مرحله می گذرند تا بتوانند بر این مسئله چیره شوند:
مرحله اول: زندگی شیرین و رویایی
این مدت نهایتاً یک یا دو سال ابتدایی شروع زندگیست، همسر این آقای داماد، شیرین ترین خاطرات را پشت سر می گذارد، البته این مسئله بطور عام صحت ندارد و به عنوان یک قانون نیست، چرا که برخی زوجها این دوران را در زمان کمتری سپری می کنند و برخی دیگر تا مدّتها در این حالت باقی می مانند، در این دوره مرد با نمایش نقش اصلی در زندگی و حکم سرپرستی و حمایت از همسر خود و القاء جملاتی چون، "من آقای خانه هستم و تو همسر منی!" خود را نشان می دهد، همسر جوان وی از این احساسات عاشقانه و دلنشین لذت می برد تا وقتی که اولین بچه آنها به دنیا می آید.
مرحله دوم : شروع مشکلات اولیه
در این زمان که حدود 2 الی 3 سال بعد از شروع زندگی ایجاد می شود، مرد احساس می کند، که همسر وی مثل یک یاغی! تمام اختیارات، کنترل و آزادی شخصی او را تصاحب کرده است و تمام زمان و زندگیش تحت دستورات و حمایت از همسرش پیش می رود. در اینجاست که وی برای " اثبات و ثبات آزادی خود " دم ناسازگاری را با بی احترامی به همسر، بهانه جویی و ... آغاز می کند. روانشناسان به این مرحله، "بحران سال سوم" می گویند، او با گفتار و رفتارهای مخفیانه، پایه و اساس زندگی خود را رو به فروپاشی سوق می دهد.
مرحله سوم: جنگ و فرار از خانه!
در این مرحله، مرد با بحث های مکرر و بی دلیل، پرخاشگری و محکوم کردن همسرخود، خانه را تبدیل به میدان جنگ می کند. در بیشتر مواقع دائما برای اثبات آزادی خود، در پی عشق و زندگی جدیدی می گردد. او در این مرحله تشنه آزادیست. البته باز هم تاکید می کنیم که این مسئله تنها وقتی زندگی را رو به ویرانی می کشاند که زوجین، هر دو بر اختلافات دامن زنند و هیچ یک، قدمی برای صبوری و اصلاح یکدیگر پیش نمی برند، در این میان اگر بچه ای داشته باشند، این ناهنجاری های محیط خانواده او را آزار می دهد.
برخی از شوهران تنها این حالات را بی منظور و تنها برای بهانه گیری نشان می دهند، در حالی که براستی قصد ترک خانواده خود را ندارد. اما دریغ از آن که دیگر آن اعتماد سابق را در کانون خانواده ندارند و همواره با اتهامات و افکاری که خودشان، باعث شکل گیری آنها در ذهن همسر خود شده اند، روبرو می شوند. در بیشتر مواقع، یکی از پایه های نابودی کانون خانواده، همین رفتار است.
مرحله چهارم: زندگی دوباره شیرین می شود!
متأسفانه پس از سپری کردن این مراحل است که مرد با نشستن گرد پیری بر موهای خود، سرانجام می فهمد که همسر خود که در ابتدای جوانی با انداختن حلقه و سوگند برای تداوم عشق و زندگی مشترک برگزیده است، بهترین زن دنیاست!!! وی با احساس حقارت و فروتنی، از ته دل به دنبال عشق دیرینه خود می گردد و در صدد این است که دوباره همان وظایف و مسئولیتهای ابتدای زندگی مشترک خود را حتی بیشتر، اتخاد کند و یک جو سالم و ایده آل را در زندگی برپا کند. بهترین دوران وقتیست که با بزرگتر شدن فرزندان و دیدن نوه های خود، سالهاست که در شادمانی و خوشبختی زندگی خود را ادامه داده اند.
در آخر باز هم تأکید می کنیم که تمامی مردان کم و بیش این مراحل را سپری کرده اند، و این مراحل شاید 100% برای همه ی آنها صحت نداشته باشد.
منبع