وابستگي احساسي يعني احساسات خوب خود را از جايي خارج خود به دست بياوريد. يعني نيار به پر شدن از بيرون داشته باشيد نه درون. فکر مي کنيد چه کسي مسئول سلامت احساسي شماست؟
وابستگي احساسي انواع مختلف دارد:-
وابستگي به مواد، مثل موادغذايي، موادمخدر يا الکل براي پر کردن پوچي دروني خود و از بين بردن درد.
- وابستگي به برخي فرايندها مثل خرج کردن، تماشاي تلويزيون و...
-وابستگي به پول براي تعريف ارزش و کفايت خود.
-وابستگي به بدست آوردن علاقه، تاييد، و توجه کسي براي به دست آوردن حس ارزشمند بودن، باکفايت بودن، دوست داشتني بودن و ...
وقتي مسئوليت کفايت و ارزش و ايجاد حس امنيت دروني خود را به گردن نمي گيريد، در خارج از خود به دنبال آن حس ارزش، کفايت و امنيت مي گرديد. هر چيزي که به خودتان نمي دهيد را در ديگران يا مواد و اعمال مختلف جستجو مي کنيد. وابستگي احساسي متضاد قبول مسئوليت شخصي براي سلامت احساسي خود است. اما هنوز هم خيلي افراد نمي دانند که اين مسئوليت با خود آنهاست و اصلاً نمي دانند چطور بايد اين مسئوليت را بپذيرند.
قبول کردن مسئوليت احساسي به جاي وابستگي احساسي يعني چه؟
اول اينکه، به اين معني است که احساسات ما از افکار، باورها و رفتار خود ما نشات مي گيرند نه از ديگران يا محيط اطراف.
زمانيکه بفهميد و قبول کنيد که اين خودتان هستيد که احساسات خود را ايجاد مي کنيد نه اينکه آن را از خارج مي گيريد، آن وقت است که مي توانيد مسئوليت احساسي خود را بر گردن بگيريد.
مثلاً تصور کنيد کسي که خيلي دوستش داريد از دستتان عصباني مي شود. اگر از لحاظ احساسي وابسته باشيد، ممکن است احساس طردشدگي خود را به خاطر عصبانيت آن فرد بدانيد. همچنين ممکن است در واکنش به آن عصبانيت، احساسي آزردگي، ترس، بي کفايتي، خجالت، عصبانيت، تقصير و خيلي احساسات ديگر پيدا کنيد. ممکن است خيلي راه ها را امتحان کنيد تا آن فرد را از عصبانيت بيرون آوريد تا خودتان احساس بهتري پيدا کنيد.
اما اگر از لحاظ احساسي مسئول باشيد، واکنش و احساسي کاملاً متفاوت خواهيد داشت.
اولين کاري که انجام مي دهيد اين است که به خودتان مي گوييد که عصبانيت آن فرد هيچ ارتباطي با شما ندارد. شايد او روز بدي داشته است و مي خواهد آن را سر شما خالي کند. شايد احساس آزردگي و بي کفايتي مي کند و مي خواهد با پايين کشيدن شما حداقل درمقابل شما احساس برتري کند. فردي که از لحاظ احساسي مسئول باشد، رفتار ديگران را به خود نمي گيرد و مي داند که ما هيچ کنترلي روي رفتارها و احساسات ديگران نداريم. ديگران خودشان مسئول رفتارها و احساسات خود هستند.
کار بعدي فردي که از لحاظ احساسي مسئول باشد اين است که به فرد عصباني محبت مي کند و سعي مي نمايد بفهمد که چه چيزي او را ناراحت کرده است. مثلاً ممکن است بگوييد، "من عصبانيت تو را دوست ندارم اما دوست دارم بدانم که چه چيز باعث عصبانيتت شده است. دوست داري درموردش با من حرف بزني؟" اگر فرد دست از عصبانيت خود برنداشت و يا از قبل مي دانستيد که اين آدم حرف دلش را برايتان نخواهد گفت، آنوقت فردي که از لحاظ احساسي مسئول باشد خواهد گفت، "من علاقه اي به تحمل اين عصبانيت ندارم. هروقت احساس کردي که مي تواني با من حرف بزني بهم بگو." فردي که مسئوليت احساسي داشته باشد از آن محدوده بيرون مي رود و هيچوقت سعي نمي کند طرف مقابل خود را تغيير دهد.
وقتي خود را از آن منطقه دور کرد، به درون خود سرمي زند تا ببيند هيچ احساس دردآوري از آن تجربه در او وجود دارد يا نه. مثلاً تصور کنيد که درنتيجه آن بحث، احساس تنهايي مي کنيد. فردي که از لحاظ احساسي مسئول باشد، با درک و مهرباني آن حس تنهايي را در آغوش مي کشد. با اينکار به آن حس اجازه مي دهيد که سريع درون شما حرکت کند تا بتوانيد سريعتر به حالت عادي خود برگرديد.
به جاي اينکه قرباني رفتارهاي سايرين باشيد، بايد مسئوليت احساسي خود را بپذيريد.
به جاي اينکه مداوم احساس عصبانيت، آزرده خاطري، اضطراب ،هراس و بي کفايتي کنيد، بايد بتوانيد خودتان را به احساس امنيت و آرامش برگردانيد.
وقتي متوجه شديد که احساسات شما مسئوليت و وظيفه خودتان است، مي توانيد وابستگي هاي احساسي خود را کنار بگذاريد. اين مسئله تاثير بسيار شگرفي در شما و روابطتان خواهد گذاشت. وقتي کسي از وابستگي احساسي به مسئوليت احساسي مي رسد، روابط او پيشرفت بسيار زيادي مي کند
http://www.tebyan.net