با سلام.من 18 سالمه حدود 1/5 سال پیش با پسری آشنا شدم که قدی نسبتا کوتاه داره و الان 21 سالشه.قد اون160 و من 170.روز اول آشنایی ای ن اختلاف اصلا به نظرم نیومد،و در اوایل قصدمان فقط دوستی بود.بعد از مدتی هر 2 عاشق هم شدیم.تصمیم گرفتیم با هم ازدواج کنیم،راستشو بخواین من همش فکر میکنم که یه چیز غیر عادیه که زن از شوهرش قدش بلندتر باشه اونم 10 سانت.از اونجایی که خانوادم همه قد بلندیم احساس میکنم دچار مشکل میشیم،وقتی پدر،خواهر یا بقیه از مرد قد کوتاه حرف میزنن یه حالی میشم،بغض گلوم رو میگیره،اما من واقعا دوسش دارم،شاید الان بگید تو سن احساسات هستی و داری تصمیم میگیری اما باور کنید اصلا اینطور نیست اخلاقش عالیه،اونقد دوسم داره که توی این 1/5 هر چی گفتم گفته چشم،بارها خواستم جدا شم نگذاشته،کوچکترین حرفی نزده،بدن سازی میره،به شدت تمرین میکنه که این اختلاف قد به نظر من نیاد،مادر هم هز این موضوع اطلاع داره و انتخاب رو با خودم گذاشته،میشه گفت تنها مشکلی که ما داریم 1.اختلاف قدمون و 2.اینکه اون خیلی مامانیه.به هیچ وجه از خانوادش نمیگذره.تمام مسئولیت خانوادش رو دوششه،من میترسم در آینده هم همین باشه و برای من مشکل ساز باشه.کلا با خانواده زیاد میجوشه در صورتی که من فقط ارتباط با افراد خانواده یعنی خواهر برادر مامان و بابا رو ترجیح میدم.پدرش خونه و ماشین واسش مهیا کرده،همش میگه من به خاطر اینکار تا آخر عمرم باید مدیون بابام باشم،بیش از حد بابا مامان میکنه،من نه نمیگم اما فکر میکنم تا اخر عمر باید گیر این باشم که جون خونه خریده اینکارو کنم،چون ماشین خریده اون کارو کنم.مادر خودش خیلی به خانواده شوهرش وابستس میشه گفت هر شب خونه ی مادر شوهرشه و فکر میکنم منو با مامانش مقایسه میکنه و از من میخواد مثل اون رفتار کنم،میگه اگه کاری واسه مامانت کردی باید همونجورم واسه مامان من کنی،این حرفاش قبل ازدواج واسم نا خوشاینده،همه چیز رو به مامانش میگه هر چی که بین ما بوده اینا منو آزار میده.بهش میگم اما میگه تو حساسی.بعد 7 ماه اول دوستیمون یکم رابطمون نزدیک شد همیدیگه رو بوسیدیم،بغل کردیم و نوازش کردیم البته اون به من گفت تو زاضی هستی؟ منم گفتم آره اونم گفت آره بعد گفت این همون صیغه محرمیته،بعد 2ماه من ترسیدم از گناه،از اینکه به هم نرسیم،بهش گفتم حتی اجازه نداری وقتی مدیگه رو دیدیم به من دست بدی اونم قبول کرد،من مطمئنم منو به خاطر شهوتش نمیخواد چون تا الان با این محدودیت های من باید جدا میشد یا ولم میکرد اما علاقش روز به روز بیشتر میشه ،روزی 1000 بار قربون صدقم میره.اما چیزی که هست فکر میکنم اگه جدا شم با کس جدیدی بخوام ازدواج کنم تمام بوسه ها و آغوش ها رو براش بگم که خیانتی نکرده باشم و به نظرم هیچ پسری یه دختر رو به این صورت نمی پذیره.دارم دیوونه میشم نه راه رفت دارم نه بر گشت کمکم کنید.داداش سامی مخصوصا شما.مرسی.