سلام. با تشکر از همه دوستانی که روزی واسه من دعا کردن....راستش من سال قبل با بیماری ای دست به گریبان شدم و
همین ناتوان شدن من باعث شد که شوهرم ازم جدا بشه ...راستش من عملا فلج شده بودم و چشمام هم تقریبا کاملا تار...با اینکه همه ی اینا تو چند ماه اتفاق افتاد ولی شوهرم همون اوایل منو رها کرد...نمیدونین چقدر واسم سخت بود که با این موضوع کنار بیام...هر چند بعد ار چند عمل و هر روز داروهای آزمایشی بسیار الان بهبودی پیدا کردم و خدا رو هم به خاطر این موضوع شاکرم ولی همین ضربه منو سخت حساس کرده انگار که تمام زمین به من کمک کردن تا من دوباره رو پای خودم باشم و رنگها دوباره واسم رنگ شده ولی هنوز قلبم سخت آزردست ...حالا برگشته...حالا که سرا پا شدم مثل قبل شدم...برگشته که دوباره با هم ازدواج کنیم...نمیدونم چیکار کنم...هی گریه زاری میکنه که منو ببخش...با اینکه خیلی بهم بدی کرده....و تو بدترین لحظه ها تنهام گذاشته...حالا میگه پشیمونه و خودشم اینقدر خوب نشون داده که...نمیدونم...الان به خاطر خلا عاطفی کاملا گیجم نمیتونم درست تصمیم بگیرمو به مشورت با شما نیاز دارم روانشناس خودم میگه بهش فرصت بده...که جبران کنه ...اما من میترسم که دوباره اسیرم کنه...اذیتم کنه...بدتر از همه...بیماریم برگرده...دیگه طاقت تنها شدنو ندارم....نمیدونم نظر شما چیه...شما هم میگین بهش فرصت بدم؟
همین ناتوان شدن من باعث شد که شوهرم ازم جدا بشه ...راستش من عملا فلج شده بودم و چشمام هم تقریبا کاملا تار...با اینکه همه ی اینا تو چند ماه اتفاق افتاد ولی شوهرم همون اوایل منو رها کرد...نمیدونین چقدر واسم سخت بود که با این موضوع کنار بیام...هر چند بعد ار چند عمل و هر روز داروهای آزمایشی بسیار الان بهبودی پیدا کردم و خدا رو هم به خاطر این موضوع شاکرم ولی همین ضربه منو سخت حساس کرده انگار که تمام زمین به من کمک کردن تا من دوباره رو پای خودم باشم و رنگها دوباره واسم رنگ شده ولی هنوز قلبم سخت آزردست ...حالا برگشته...حالا که سرا پا شدم مثل قبل شدم...برگشته که دوباره با هم ازدواج کنیم...نمیدونم چیکار کنم...هی گریه زاری میکنه که منو ببخش...با اینکه خیلی بهم بدی کرده....و تو بدترین لحظه ها تنهام گذاشته...حالا میگه پشیمونه و خودشم اینقدر خوب نشون داده که...نمیدونم...الان به خاطر خلا عاطفی کاملا گیجم نمیتونم درست تصمیم بگیرمو به مشورت با شما نیاز دارم روانشناس خودم میگه بهش فرصت بده...که جبران کنه ...اما من میترسم که دوباره اسیرم کنه...اذیتم کنه...بدتر از همه...بیماریم برگرده...دیگه طاقت تنها شدنو ندارم....نمیدونم نظر شما چیه...شما هم میگین بهش فرصت بدم؟