سلام
خسته نباشيد
مرصي كه جوابمو دادين
رابطم با خانوادم : بابام 2 سال پيش مرحوم شده مامانم هم شديدا غير منطقيه اصلا برا بچه هاش ارزش قائل نيست ولي رابطم با خواهرام خوبه باهاشون صميمي ام يه داداش دارم كه به خاطر تربيت نادرست مامانم اولش ازش متنفر بودم ولي حالا كه هر دومون بزرگ شديم(38 سالشه) يه كم رعايته حالمو مي كنه ولي اصلا با هم صميمي نيستيم يعني طوري نيست كه بخوام در مورد دوستي هام بهش چيزي بگم ولي تو بقيه مسائل(مربوط به مسائل مالي و دانشگاه) يه كم راهنماييم ميكنه
رابطم با دخترا :معموليه نمي تونم زود باهاشمون صميمي شم ولي باعث ناراحتي شون هم نمي شم
يه دوسته صميمي دارم كه يه سال با هم هم اتاق بوديم و الان هم كه فارغ التحصيل شدم باز هم با هم رابطه داريم يه رابطه ي معمولي نه خيلي صميمي كه 24 ساعته با هم باشين نه اينكه ماه ها از هم بي خبر باشيم
ولي كلا تو جمع دوستاي دخترم هم كم حرف و ساكتم ولي رابطم با دخترا در مقايسه با پسرا خيلي بهتره (اين نظر خودمه) البته دليله اين مسئله به دوران بچگيم بر مي گرده كه اصلا بهم اجازه ي حرف زدن و تصميم گيري در امور مربوط به خودمو نمي دادن و اگه حرفي هم مي زدم مي گفتن تو بچه اي به اين كارا كاري نداشته باش
منظورم از رفتاره سرد : اين بود كه همه بدون استثنا چه دختر و چه پسر بهم مي گن خيلي بي احساسم اكثر دوست هاي پسري كه داشتم بهم مي گفتن خيلي بي احساس و سنگدلي در حالي كه من شديدا احساساتي هستم ولي متاسفانه توانايي بروز هيچ كدوم از احساساتمو ندارم شايد از يه نفر خيلي خوشم بياد ولي نمي تونم بهش اين احساسمو منتقل كنم يعني نه مي تونم به زبون بيارم نه اينكه با رفتارم مي تونم كاري انجام بدم كه متوجه احساساتم بشه در كل تو دوستي هام جز بي توجهي كاري انجام نمي دم
من دختري نيستم كه راحت برم خونه ي دوست پسرم يا هر كاري باهاش انجام بدم ولي طوري هم نيست كه خيلي خودمو و طوفو محدود كنم منظورم اينه كه فكر نمي كنم دليله اين سردي نجابت باشه
هر چي فكر مي كنم مثال خاصي پيدا نمي كنم
هدفه من از اشنايي بيشتر براي ازدواجه البته يه دليل اصليش هم فكر كنم نياز باشه مي خوام كسي باشه كه تو هر شرايطي بتونم روش حساب كنم
ببخشيد خيلي طولاني شد ولي مي خوام يه ذره هم از دوستم بگم يه سال از من بزرگتره 2 سال پيش دوست دخترش تنهاش گذاشته و الان يه كسي رو مي خواد كه بهش خيانت نكنه و اونو فقط به خاطر خودش بخوا نه موقعيتش . تو خصوصياتش كه از طالع بيني خوندم نوشته بود بايد بتونين مطمئنش كنين كه دوستش دارين برداشت من از طالع بيني و حرفاي خودش اينه كه با محبت مي تونم راحت دلشو به دست بيارم ولي مشكلم اينه كه من محبت كردنو بلد نيستم .
امروز تقريبا 2 ساعت با دوستم بودم ولي حرفي برا گفتن نداشتم طوري كه اخرا فكر مي كردم ديكه داره خسته مي شه نمي دونم بايد از چي حرف بزنم ؟چي كار كنم كه هر روز بهم علاقه مند تر بشه و از اين كه منو مي بينه خوشحال شه نه اينكه به زور با هام قرار بذاره؟
معذرت مي خوام كه خيلي طولاني شد
ممنون مي شم اگه راهنماييم كنين