psycho نوشته است: با سلام
به نظرم اختلاف نظر ما در درجهی اول به تعریفهامون از کلمات برمیگرده. پس بذارید ببینیم آیا تعریفمون از عشق یکی هست یا نه؟ به نظر من عشق یه احساس و هیجان و حاله که در یه آدم نسبت به جنس مخالف (یا مطلوب) بوجود میآد و نتیجهی شناخت و آگاهیه.و در انسان آزاد و مستقل به وجود میآد. یعنی اولاً بین زن و مرده، ثانیاً در اثر شناختن و باهم بودن و بررسی طرفین ایجاد میشه و ثالثاً از روی نیاز نیست. من شخصاً به عشق از راه دور یا عشق در یک نگاه یا عشق به صدای کسی اعتقاد ندارم و اینها رو عشق نمیدونم. پس وقتی از عشق حرف میزنم منظورم عشقیه که مرد به زن و زن به مرد داره. مهر و محبت پدر و مادر و دوستان و خدا ... رو هم از عشق جدا میدونم. برای اونها ترحیح میدم کلمات دیگه ای استفاده کنم. ضمناً بهتر میدونم زیبایی و بوسه و آغوش و سینما و پفک و کوهنوردی و ... رو دوست داشته باشم نه اینکه بگم "عاشق اینها هستم". نکتهی مهمی که باشما توافق دارم اینه که عشق و محبت مسائل این دنیایی و قابل حصول هستند و به نظر من عشق افلاطونی یا تمام عشقهایی که شاعرهای ما در طول قرون گذشته ازش حرف زدن مزخرف محضه.
چون بلد نیستم نقل قول کنم حرفهاتون رو مینویسم و نظر خودم رو میگم:
آیا برای عشق و خیانت فرمولی هست که بخوایم علمیاش کنیم یا یه پدیدهی روجیه که برای هر فرد قانون و فرمول خودش رو داره؟ عشق و خیانت مثل تمام پدیدههای انسانی غیر قابل فرمولبندی هستند. ولی فرمول با علم فرق میکنه. بله میشه عشق و خیانت و بیماری و مشکل روانی و محبت و بخشش و ... تمام اینها رو به صورت علمی تعریف کرد (پس روانشناسها اینهمه تلاششون برای چیه؟ غیر از تقسیم بندی مسائل انسان به اجزاء کوچکتر و تعریف و بررسی علمی اون اجزا؟ این کاریه که هر علم و عالمی میکنه). چرا تا صحبت از علم میشه همه یاد فرمول و روابط خشک و قطعی ریاضی و فیزیک میافتن؟ من میگم روانشناسی و جامعهشناسیو مردم شناسی و اقتصاد و ... همه علم هستن ولی با اصل اساسی انسانی یعنی عدم قطعیت سر و کار دارن. به خاطر همینه که آمار و احتمال اساس سنجشهای علوم انسانیه. پس قبول دارم که هر انسانی دارای مشخصات و ویژگیهای روانی کاملاً منحصر به فرده و این احساسات هم براش مختص خودشه. ولی کاری که علوم انسانی میکنن، اینه که با توجه به معیارهای انسان سالم و با آمارگیری و آزمایشهای مختلف، تعاریفی از عشق و مفاهیم مانند اون ارائه میدن که با ملاکهای انسان سالمی که رشد کافی داشته مطابقت داشته باشه.
ضمناً به نظر من عشق یک امر جسمی-روانی است، نه روحی. روح مربوط به مسائل دیگهس و احتمالاً منظور شما هم همین بوده (باز هم مشکل از یکی نبودن تعاریفه). اما عشق کاملاً روانی نیست، چون میدونیم که توی بدن آدم عاشق هورمونهای خاصی ترشح میشه و ضمناً این انتقال عشق به جنبههای غیر مادی کاریه که در طول تاریخ کردیم و نتیجهش بیماری و گرفتاری بوده. کیه که مدعی باشه عشق رو کاملاً تجربه کرده در حالی که تا الاًن یه بار هم معشوقش رو در آعوش نگرفته یا باهاش نخوابیده؟ به نظر من بعد جسمی عشق هم کاملاً مهم و اساسیه.
...در قلب ما تنها یک جا تعبیه نشده... کاملاً موافقم و معتقدم که برای یک فرد توی دنیا فقط و فقط یه عشق وجود نداره و آدم این امکان رو داره که عشق رو در رابطه با افراد مختلفی تحربه و احساس کنه.(البته منظورم خدا و پدر و مادر و اینا نیست).
...روح انسان با عشق به دنیا میآد، جشم انسان با عشق متولد میشه... به نظر من آدم با ظرفیت و تمایل ذاتی پذیرش عشق به دنیا میآد ولی عشق رو یه چیز ذاتی نمیدونم. یعنی باید عشق به کودک آموخته و در وجودش کاشته بشه و این مهمترین و سختترین کار پدری و مادری تو 8 سال اول زندگی کودکه (و البته این کار تا 18 سالگی فرزند ادامه داره). عشق از نظر من کاملاً اکتسابیه. مثل یادگرفتن رقص، نواختن ساز و ... که نیاز به تمرین و ممارست داره.
... آدمی میتونه بدون عشق زندگی کنه؟؟؟؟ حتماً نه. آدمی بدون عشق شاید زندگی کنه، ولی این زندگی زندگی متعالی که شایستهی انسانه نیست. همونطور که خیلیها به این دنیا میآن و عشق رو تجربه نمیکنن و از دنیا میرن.
حالا اگه عشق از آدم فرار کنه و دنبالش بری و به هر دلیلی به دستش نیاری... میشه به من بگید عشق چه شکلیه و چند تا پا داره و با این عجله کجا میخواد بره؟ من با این نگاه به عشق کاملاً مخالفم که به عشق یه وجودی مثل انسان بدیم و کارهای انسانی رو بهش نسبت بدیم (همون کاری که با خدا هم کردیم) و حالا عشق بشه مثل یه پری(یا خیلی وقتها یه دیو) که دائم تو سر عاشق میزنه و ازش فرار میکنه و باید بدویی دنبالش تا بهش برسی و... عشق برای من یه احساسه، یه حاله، یه حس درونیه. نه یه موجود بیرونی که بیاد و بره و دستم رو بگیره و از این کارا بکنه.
...مطمئنن دوباره و با گذشت زمانی دیگر روح تشنه غشق باز یک معشوقه پیدا میکنه. این طبیعیه این طبیعی نیست. اگه معیارتون رو برای طبیعی بودن یه همچین کارایی بگین ممنون میشم.
یک بچه در کودکی ناتوان هست و نیاز به حمایت داره عاشق والدینش میشه اما یک آدم بزرگ نیازمند محبت و عاشق مهربانی میشه. یک بچه نیازمند کمک و محبت و عشق پدر و مادر هست، ولی عاشق اونها نیست. نیاز با عشق خیلی خیلی خیلی خیلی فرق میکنه. مشکل ما همین نیاز لعنتیه. درسته که ما نیازهای طبیعی داریم که برآورده شدنشون حق ماست(مثل نیاز کودک به محبت و حمایت والدین، یا نیاز به غذا و امنیت و ...) ولی نیاز به محبت دیگران توی بزرگسالی ناشی از ضعف و بیماری ماست.ناشی از دریافت نکردن مهر کافی توی کودکیمونه. ما قرار نیست محتاج و تشنهی مجبت کسی باشیم. ما باید یاد بگیریم مستقل باشیم و نیازهای خودمون رو خودمون برآورده کنیم. عیب ما اینه که توی اکثریت قریب به اتفاق موارد، از سر نیاز به دیگران علاقمند میشیم. عشقی که من ازش حرف زدم عشق دوتا انسان مستقله. انسانهایی که به هم نیاز ندارن، بدون همدیگه هم زندگی خوبی دارن. ولی با هم زندگی بهتری دارن. اینه که انتخاب میکنن، با اینکه به هم نیازی ندارن، با هم زندگی کنن. با اینکه محتاج غذای هم نیستن، غذاشون رو با هم تقسیم کنن.... این یعنی عشق. عشقی که ما رو محتاج کسی کنه از نظر من عشق نیست... بیماریه.
عشق شرط لازم ازدواجه ولی نه شرط کافی. بله کاملاً موافقم.
آدمی میتونه همیشه عاشق بشه یعنی اگه این عشق نشد دنبال یه عشق دیگه میره... خوب قربونتون "اگه این عشق نشد" معنیش غیر از اینه که این اصلاً عشقی در کار نبوده؟ همون نیاز بوده، هوس بوده، مصلحت بوده... عشق نبوده که. پس بهتر نیست به جای اینکه هی از این شاخه به اون شاخه بپریم یه بار برای همیشه انتخاب درست بکنیم؟
عشق زمانی تبدیل به اعتماد میشه که دوطرفه باشه. عشق یکطرفه وقتی که هر دو طرف هم بدونند اعتمادی رو باعث نمیشه و باید فرد خیلی نادان باشه که پای عشقی یکطرفه بمونه چون مطمئنن معشوقش اونو از خودش نمیدونه. باهاتون موافقم که عشق یک طرفه به هیچجا نمیرسه. ولی چه دلیلی داره که اسم این رو عشق بذاریم. من از همون اول عشق رو یه چیز دوطرفه تعریف میکنم و خیال خودمو راحت میکنم.بنابر این اگه یه دختری رو دوست داشتم ولی اون از من خوشش نمیاومد هی توی سرم نمیزنم که عاشقم عاشقم. میرم با کسی که واقعاً دوستم داشته باشه و دوستش داشته باشم. مسئلهی مهم اینه که این انتخاب باید قبل از ازدواج باشه.
حالا شما به من بگید اگر آدمی عاشق کسی باشه که دلش سرسوزنی پیش او نیست چه باید کرد؟... آیا زورکی میشه کسی رو پای زندگی نگه داشت که دلش پیش اون زندگی نیست؟ ... وقتی به هر قیمتی نماند چه باید کرد؟؟؟؟کاملاً روشنه. دو حالت داره: 1-هنوز ازدواج نکردیم. بنابر این علاقمون یه طرفهس و فایده ای نداره پس قطعاً به ازدواج هم ختم نخواهد شد (حتی اگه سایر ملاکهای ازدواچ سر جای خودش باشه) 2- ازدواج کردیم. اینجاست که از شما مصرانه و ملتمسانه میخوام دقت کنید که چه عامل مهمی داره فراموش میشه. اگه من ازدواج کردم و بعد فهمیدم طرف به من علاقه نداره (یا داشته ولی حالا نداره) که به معنی مجوز من برای در رفتن از مشکل نیست. مشکلات رو باید اولاً درست شناخت. ثانیا درست طرح کرد. ثالثاً درست حل کرد. رابعاً اگه تمامی راهها رو امتحان کردیم و زندگی قابل ادامه نبود، جدا شد. اون هم به طریق درست و اصولی. آره منم میدونم کوهکنی فرهاد به خاطر دیوونگیاش بود نه عشقش و آخرشم هیچ فایدهای به حال خودش و بشریت نداشت. ولی آیا ترک "همسر" و پریدن تو بغل یکی دیگه چه مشکلی رو حل میکنه؟ این هم یه جور فرار از مشکله عزیز من. بعدش هم شما جواب اون سؤال مهم من رو ندادین. تکلیف مسئولیت چی میشه؟ ما ناسلامتی انسانیم. صرف اینکه همسرمون عشقش کمرنگ شده و نیازهای من رو برآورده نمیکنه، دلیل میشه که من برم با عشق دیگه؟ آخه این کجاش با مفهوم عشق میخونه؟ این دقیقاً خیانته. طفره رفتن از مسئولیته. زندگی مشترک قرار نیست همیشه ایدهآل باشه. همیشه سرشار از عشق باشه. درسته که بهتره اینطوری باشه. ولی واقعیت و همون غیرقابل پیشبینی بودن مسائل انسانی باعث میشه گاهی زندگی مشترک مکدر بشه. ما هر سه مرحلهی اول رو توی برخورد با مسائل زناشویی فراموش کردیم و از خدا خواسته رفتیم سراغ مرحلهی چهارم (اونم بدون در نظر گرفتن شرایطش به این معنی که دو نفر که از هم جدا میشن باید به خودشون فرصت بدن و چند ماهی صبر کنن و سراغ کس دیگهای نرن). فرض کنید همسر من مبتلا به افسردگی بشه( یا هر دلیل دیگه. چه فرقی میکنه؟ اصلاً از یکی دیگه خوشش اومده)و این باعث بشه ماهها تمایلی به من نداشته باشه و با من سرد باشه. من باید این نیاز طبیعی به عشق رو با رفتن پیش یه دختر دیگه حل کنم؟ یا اینکه بایستم و به همسرم کمک کنم تا مشکلش رو مطرح کنه و با کمک هم از راه درست حل کنیم (چه بسا جدایی بهترین راه باشه)؟
من تنها جواب شما رو نمیدم. میدونم شما هم منظورتون وقتیه که دیگه کاری نمیشه کرد (حالا اینکه چرا فکر میکنیم نمیشه خودش یه بحثیه) ولی باور کنید خیلی وقتها ما عادت کردیم از زیر مسئولیتهامون به خاطر خوشگذرونی در میریم. امیدوارم دوستان دقت کنند که مشکلات زناشویی (یا بین دوست دختر و پسر) هرچقدر هم که بزرگ باشن مسئولیت و بار اخلاقی ما رو نسبت به دوستان، همسر و فرزندانمون سلب نمیکنن.
آیا میتونی به من بگی کسی که نیازمند عشق هست حالا به هر دلیلی وقتی عشق در خونشو میزنه ازش میپرسه آیا سنتون اجازه میده بیام تو؟؟؟ من مسئلهی سن رو توی تاپیک دیگهای مطرح کردم و منظورم بیشتر جنبهی ازدواج بود. بله به نظر من هم این ویژگی خوب انسانه که توی هر سنی (البته با توجه به شرایط) میتونه عاشق بشه. خودمم خوشجال میشم تو سالگرد تولد 100 سالگیم آقا یا خانم عشق بیاد در خونمو بزنه و من با آغوش گرم بپذیرمش!!!
پس بگذار بره اگه سرش به سنگ خورد اگر اومد و تو درو براش باز کردی که مبارکه اما اگر هیچ وقت نخواد... باز هم مسئلهی مسئولیت رو مطرح میکنم و اگر نظر شخصیمو بخواید میگم در صورتی که اون آدم هنگام رفتن من رو هم در نظر گرفته باشه و به طریق درستی من رو ترک کرده باشه(نه طوری که داغون بشم و له بشم) حاضرم اگه خودم هم هنوز دوستش داشته باشم بپذیرمش. اما واقعیت اینه که خیلی وقتها اگه کسی رو ترک کنی دیگه برگشتی وجود نداره. البته این به نظر من بهتره، چون نمیذاره هر کاری دوس داشتیم بکنیم. آخه مردم که بازیچهی ما نیستن.
...مقصر هم فرد خائن نیست فردی است که زیر تعهدی زده که در عشقنامشون امضا کردن... به نظر من هر دو مسئول (و نه مقصر کامل) هستن. به قول خودتون دنبال مقصر گشتن کار بیهودهایه. مهم اینه که هر دو طرف به یک اندازه خودشون رو مسئول کار خودشون و رابطهشون بدونن. اما برای صدمین بار میگم اگه حتی تمام تقصیر هم از جانب یکی باشه، دیگری نباید مسئولیت خودش رو تمام شده ببینه.
...نمیدونم شما متأهل هستی یا نه... نه من مجردم ولی در مورد این مسئله خیلی فکر و مشورت و مطالعه کردم.
در آخر مطالعهی کتاب هنر عشق ورزیدن اثر اریک فروم و بخصوص شنیدن مجموعه سخنان دکتر فرهنگ هلاکویی در مورد مسائل انسانی و عشق و ازدواج رو به همهی دوستان توصیه میکنم.
ببخشید خیلی طولانی شد
سلام دوست عزیز ترجیحا من هم کم کم پاسختون را میدهم تا کاربرای دیگر هم راحتر استفاده کنند. تعبیر شما از عشق اشتباه است عشق سرچشمش نیاز هست و این نیاز به شخصیت عاشق مربوطه و عشق یعنی علاقه شدید قلبی که فقط مختص زن و مرد نیست مختص همه نوع رابطه ایی میشه حتی عشق به یک کتاب یا یک فیلم. عشق کور هست و بی خبر میاد اما موقع رفتن همه خبر میشن عشق بدون شناخت میاد. میشه اول شناخت و بعد عاشق شد اما عشق بدون شناخت هم وجود داره. درسته عشق یک بعد روانی و جسمی هم داره. شما درست میگید باید به فرزندان اموخت اما اونی که باید اموخت نحوه ابراز عشق هست نه خود عشق چون ذات ادمی عاشقه و اگر زمانی هم کسی از خودش بروز نده به علت این نیست که مادر و پدر در 8 سالگی به او نیاموختند بلکه به این علت هست که نحوه ابرازشو بلد نیست.<xml><o></o>
<o> </o>