با سلام
خواهش مي كنم مديران سايت با صبر و حوصله(مثل هميشه) به حرفهاي من گوش كنند و منو راهنمايي كنند ديگه از بس كه خودم فكر كردم ديوانه شدم
من دختري 24 ساله هستم.مهندس كامپيوتر و كارمند شركت نفت(البته به تازگي استخدام شدم).تك دختر هستم و در خانواده اي نسبتا مرفه زندگي ميكنم.4 سال پيش در يك گروه كاري با فردي آشنا شدم.ايشان در آن زمان دانشجوي روانشناسي بودند.ما روابط خود را بر اساس كار و مسائل اين چنيني بنا كرديم و كم كم اينرابطه به يك رابطه عاطفي بسار قوي انجاميد. چون هردو نسبت به ازدواجمان و شناخت قبل از ازدواج حساس بوديم قرار گذاشتيم به يك شناخت عاقلانه و بدور از احساسات برسيم.در اين مدت 4 سال در شرايط مختلف همديگرو آزمايش كرديم بارها دعوا و مشاجره هاي سختي داشتيم و كم كم به تفاهم نسبي رسيديم(تفاهم 100% وجود ندارد) در حال حاظر از نظر شناخت،علاقه،روحيات،برخوردها و خيلي مسائل ديگر همديگرو قبول داريم.اما مشكلي داريم كه يكسال است شبانه روز براي حلش داريم تلاش ميكنيم اما به نتيجه نميرسيم.
اين آقا در حال حاظر دانشجوي فوق ليسانس در رشته حقوق است اما كار دلخواه خود را پيدا نمي كند بعبارتي مشكل كار داريم.توي يكسال گذشته به هر جا فكر كنيد سر زديم اما نشد انگار طلسم شده.الان مسئله ازدواجمون مطرح شده و خانواده من به همين دليل (كار) مخالفت كردهاند(البته ما 1 سال به طور غير رسمي نامزد بوديم). ما نتونستيم بگيم كه از هم به شناخت رسيديم يا همديگرو دوست داريم(تعصبات خانواد ها ي ايراني).از نظر خانه و ماشين مشكلي نداره چون از خانواده مرفهي است.
من ميدونم كه نهايتا يك كاري پيدا ميكنه اما ممكنه كار آنچناني نباشه.اما گير كردم از يك طرف يبن شناختي كه با بدبختي به دست اورديم و مشكل كار ايشان.مادرم ميگن به مردم مي خواهي بگي شوهرت چيكارست؟تو مهندسي اونم بايد مهندس باشه يا دكتر.اين حرفها داره ديوانم ميكنه.نمي دونم چي درسته و چي غلط.توي وضعيتي كه شناخت ادمها اينقدر سخته چطور مي تونم ازين شناخت و علاقه بگذرم؟كارش چي ميشه؟؟؟
خواهش ميكنم منو راهنمايي كنيد نمي خوام مثل دختر هاي 18 ساله درگير احساسات بشم
خواهش مي كنم مديران سايت با صبر و حوصله(مثل هميشه) به حرفهاي من گوش كنند و منو راهنمايي كنند ديگه از بس كه خودم فكر كردم ديوانه شدم
من دختري 24 ساله هستم.مهندس كامپيوتر و كارمند شركت نفت(البته به تازگي استخدام شدم).تك دختر هستم و در خانواده اي نسبتا مرفه زندگي ميكنم.4 سال پيش در يك گروه كاري با فردي آشنا شدم.ايشان در آن زمان دانشجوي روانشناسي بودند.ما روابط خود را بر اساس كار و مسائل اين چنيني بنا كرديم و كم كم اينرابطه به يك رابطه عاطفي بسار قوي انجاميد. چون هردو نسبت به ازدواجمان و شناخت قبل از ازدواج حساس بوديم قرار گذاشتيم به يك شناخت عاقلانه و بدور از احساسات برسيم.در اين مدت 4 سال در شرايط مختلف همديگرو آزمايش كرديم بارها دعوا و مشاجره هاي سختي داشتيم و كم كم به تفاهم نسبي رسيديم(تفاهم 100% وجود ندارد) در حال حاظر از نظر شناخت،علاقه،روحيات،برخوردها و خيلي مسائل ديگر همديگرو قبول داريم.اما مشكلي داريم كه يكسال است شبانه روز براي حلش داريم تلاش ميكنيم اما به نتيجه نميرسيم.
اين آقا در حال حاظر دانشجوي فوق ليسانس در رشته حقوق است اما كار دلخواه خود را پيدا نمي كند بعبارتي مشكل كار داريم.توي يكسال گذشته به هر جا فكر كنيد سر زديم اما نشد انگار طلسم شده.الان مسئله ازدواجمون مطرح شده و خانواده من به همين دليل (كار) مخالفت كردهاند(البته ما 1 سال به طور غير رسمي نامزد بوديم). ما نتونستيم بگيم كه از هم به شناخت رسيديم يا همديگرو دوست داريم(تعصبات خانواد ها ي ايراني).از نظر خانه و ماشين مشكلي نداره چون از خانواده مرفهي است.
من ميدونم كه نهايتا يك كاري پيدا ميكنه اما ممكنه كار آنچناني نباشه.اما گير كردم از يك طرف يبن شناختي كه با بدبختي به دست اورديم و مشكل كار ايشان.مادرم ميگن به مردم مي خواهي بگي شوهرت چيكارست؟تو مهندسي اونم بايد مهندس باشه يا دكتر.اين حرفها داره ديوانم ميكنه.نمي دونم چي درسته و چي غلط.توي وضعيتي كه شناخت ادمها اينقدر سخته چطور مي تونم ازين شناخت و علاقه بگذرم؟كارش چي ميشه؟؟؟
خواهش ميكنم منو راهنمايي كنيد نمي خوام مثل دختر هاي 18 ساله درگير احساسات بشم