با این که نسبت به خیلی ها زندگی خوبی دارم و به این موضوع هم واقفم ، پیوسته به خودکشی فکر می کنم . فکر به خودکشی همواره با منه . توی ذهنم روش های مختلفش رو بررسی می کنم . اگه به خاطر خانواده ام نبود ، تا الان حتما این کارو می کردم . زندگی در نظر من کوچکترین ارزشی نداره . اینقدر همه چیز به نظرم پوچ میاد که از هیچ چیز لذت نمی برم . البته این طور نیست که کاری انجام ندم یا مثلا درس نخونم یا افسرده و گوشه گیر باشم . اتفاقا برعکسه . ولی از هیچ کدوم از کارها و تفریحات لذت نمی برم و به خاطر هدف خاصی انجامشون نمی دم . نه بودنشون برام مهمه نه نبودنشون .جبر جامعه و خانواده مرا واردا به ادامه دادن کرده . مثلا به تازگی نامزد کردم در چون خانواده ام مایل بودن . وگرنه خودم علاقه ای نداشتم . البته اجباری در کار نبود . می تونستم موافقت نکنم ولی اصلا برام مهم نیست . از مرگ نمی ترسم به زندگی بعد از مرگ هم اعتقاد ندارم .
آیا من به بیماری روانی ای دچارم ؟