سلام
من سه سال پيش با پسري در محل كارمون دوست شدم. اوايل رابطمون فقط در حد تلفن و گفتگوهاي كوتاه بود . ولي بعد به رابطه هاي ج كشيده شد(البته هيچ وقت غير مشروع نبود .به هم محرم ميشديم.كه نمي دونم درست بوده يا نه)بعد از يه مدت به خاطر بعضي رفتارهاش ديگه از ادامه رابطه ج خسته شدم . به هر بهانه اي بود از زيرش در ميرفتم.تقريبا هيچ وقت هم به ميل خودم تن به اين رابطه ندادم. اون هيچ وقت قبل از رابطه ازم نمي پرسيد امادگيشو دارم يا نه فقط شروع مي كرد به تحريك من و بعد.............
يكي دو ماه بود به خاطر نگرانيهاش بابت يكي از همكارهاي دخترش تو يه محيط كار ديگه كمتر به من توجه ميكرد. فقط زنگ ميزد و از كارهايي كه واسش كرده . و نگرانشه و .... حرف ميزد. بعد از دو ماه اين ماجرا تمون شد و بعدش هر وقت مي خواستم باهاش حرف بزنم ميگفت ما نمي تونيم با هم حرف بزنيم همش دعوامون ميشه.
اينم تحمل كردم. بعد از اون يه مدت مثل افسرد ه ها و نا اميدا شده بود هر چي سعي ميكردم كمكش كنم. راهنماييش كنم يا پيشنهاد بدم گوش نمي كرد.همش دم از نا اميدي ميزد
تا اينكه خودمو ازش دور كردم و به خاطر جر و بحثايي هم كه پيش اومد كمي ازش دلسرد شدم
اينم بگم كه يه زماني اونقدر دوسش داشتم كه همه فكرم پيشش بود و هر روز بارها و بارها از احساس و دلتنگيم براش ميگفتم. يه بار هم پيشنهاد ازدواج دادم ولي گفت مامانم اومده تو رو ديده گفته نه
خيلي وقته ديگه پيشش نرفتم و با هم بيرون نرفيتم
رابطه اش با خونه واده به خصوص پدر و مادرش اصلا خوب نبود و الان دوهفته است رفته خونه جدا داره زندگي ميكنه
الان از من ميخواد مثل قبل باشم. ازم شكايت ميكنه چرا نرفتم خونشون و سليقه به خرج بدم واسه دكوراسيون يا كمكش كنم.
ميدونين از ترس شروع دوباره رابطه ج دلم نمي خواد ديگه جايي باهاش تنها باشم
ملتمسانه نگام ميكنم و ازم ميخواد تنهاش نذارمو
ولي من ديگه نمي تونم مثل قبل باهاش نزديك باشم
نمي دونم تو اين شرايط چيكار كنم
ميگه من از همه زنها و دخترا بدم مياد و فقط به تو اعتماد دارم. تو تنهام نذار
نمي دونم بايد حمايتش كنم يا رهاش كنم.
من سه سال پيش با پسري در محل كارمون دوست شدم. اوايل رابطمون فقط در حد تلفن و گفتگوهاي كوتاه بود . ولي بعد به رابطه هاي ج كشيده شد(البته هيچ وقت غير مشروع نبود .به هم محرم ميشديم.كه نمي دونم درست بوده يا نه)بعد از يه مدت به خاطر بعضي رفتارهاش ديگه از ادامه رابطه ج خسته شدم . به هر بهانه اي بود از زيرش در ميرفتم.تقريبا هيچ وقت هم به ميل خودم تن به اين رابطه ندادم. اون هيچ وقت قبل از رابطه ازم نمي پرسيد امادگيشو دارم يا نه فقط شروع مي كرد به تحريك من و بعد.............
يكي دو ماه بود به خاطر نگرانيهاش بابت يكي از همكارهاي دخترش تو يه محيط كار ديگه كمتر به من توجه ميكرد. فقط زنگ ميزد و از كارهايي كه واسش كرده . و نگرانشه و .... حرف ميزد. بعد از دو ماه اين ماجرا تمون شد و بعدش هر وقت مي خواستم باهاش حرف بزنم ميگفت ما نمي تونيم با هم حرف بزنيم همش دعوامون ميشه.
اينم تحمل كردم. بعد از اون يه مدت مثل افسرد ه ها و نا اميدا شده بود هر چي سعي ميكردم كمكش كنم. راهنماييش كنم يا پيشنهاد بدم گوش نمي كرد.همش دم از نا اميدي ميزد
تا اينكه خودمو ازش دور كردم و به خاطر جر و بحثايي هم كه پيش اومد كمي ازش دلسرد شدم
اينم بگم كه يه زماني اونقدر دوسش داشتم كه همه فكرم پيشش بود و هر روز بارها و بارها از احساس و دلتنگيم براش ميگفتم. يه بار هم پيشنهاد ازدواج دادم ولي گفت مامانم اومده تو رو ديده گفته نه
خيلي وقته ديگه پيشش نرفتم و با هم بيرون نرفيتم
رابطه اش با خونه واده به خصوص پدر و مادرش اصلا خوب نبود و الان دوهفته است رفته خونه جدا داره زندگي ميكنه
الان از من ميخواد مثل قبل باشم. ازم شكايت ميكنه چرا نرفتم خونشون و سليقه به خرج بدم واسه دكوراسيون يا كمكش كنم.
ميدونين از ترس شروع دوباره رابطه ج دلم نمي خواد ديگه جايي باهاش تنها باشم
ملتمسانه نگام ميكنم و ازم ميخواد تنهاش نذارمو
ولي من ديگه نمي تونم مثل قبل باهاش نزديك باشم
نمي دونم تو اين شرايط چيكار كنم
ميگه من از همه زنها و دخترا بدم مياد و فقط به تو اعتماد دارم. تو تنهام نذار
نمي دونم بايد حمايتش كنم يا رهاش كنم.