سلام.
پسری هستم 22 ساله.2 سال با دختری آشنا بودم.نا خواسته کارمون به رابطهی جنسی هم کشید.ولی خوشبختانه ضرری هم به اون شخص وارد نکردم.تو این 2 سال خیلی همو دوست داشتیم.روزی نبود که 50 تا اس ام اس به هم ندیدم. که حتی همهی اس ام اس هامونو نگه داشتم.اون توی شهر دیگه ز زندگی می کرد و و من یه شهر دیگه.به جز اون کسو نداشتم.همه ی امیدم بود.بهترین خاطرات زندگیم وقتی بود که اونو می دیدیم.برام شده بود همه چیزو همه کسم..اونم قسم خدا و قران و جون همه کسشو قسم می خورد که دوستم داره و تنهام نمیذاره.
اون شرایطش با من فرق داشت.سنه پدر و مادرش زیاد بود اونم دختر آخری بود و نمی تونست زیاد صبر کنه به خاطر من.منم 2 سال به دلایلی ترک تحصیل کرده بودم چون از زندگیم نا امید شده بودم ولی و قتی اونو دیدم دوباره رفتم دانشگاه وامید پیدا کردم. اون نمی تونست برام صبر کنه خواستم یه روز با خوبیو خوشی ازش جدا شم تا بره و خوشبخت بشه. چون دوسش داشتم.
چند روز پیش یکی از دوستای برادر زادش اومد خونشون،از اون دختر خوشش اومده بود منم فکر می کردم چون این همه قسم خورده برام که تنهام نمیذاره و به هیچ کسی جز من فکر نمیکنه ردش می کنه.به اون پسر زنگ زدم گفتم که خواهش می کنم دیگه با هاش کاری نداشته یاشید اون روش نمیشه به شما بگه.اون گفت فکر نمی کنید بر عکسه؟
بعد زنگ زدم به دوستم گفتم این چی میگه؟یه جوری جواب داد که فهمیدم که از اون کسی که یه روز براش مزاحم بود خوشش اومده و دوسش داره.دوباره چند بار بهش زنگ زدم دیدم گوشیش یه نیم ساعت اشغاله بعد که تموم میشد می گفتم کی بود می گفت هیچ کس و گوشیم خراب شده.بهش گفتم یه اس ام اس بده به اون پسره و بگو که تو منو می خوای،التماسشو کردم ولی قبول نکرد.اون پسر به من زنگ زد گفت می خوام ببینمت گفتم چرا گفت یا تو باید پاتو از زندگیش بکشی بیرون یا من میرم.اون گفت باید پیش هم باشیم و بهش زنگ بزنیم اونم یکیمونو انتخاب کنه.زنگ زدم به دوستم گفتم اگه من برم پیشش کیو انتخاب میکنی؟از حرفاش فهمیدم که اونو دوست داره و منی که 2 سال از ته دلم دوسش داشتم و جونمو براش می دادم دیگه مهم نیستم.خیلی دلمو شکست.
ما وقتایی که همو می دیدیم و میومد خونمون من ازش فیلمو عکس می گرفتم و همش از روی عشقم بود و وقتایی که دلم براش تنگ میشد اونا رو نگاه می کردم.
اون می ترسید که من بهش خیانت کنم و عکساشو پخش کنم.با این حال گفت عابرومو نبر و باهام خداحافظی کرد و رفت ولی من هنوز دوسش دارم.حتی بیشتراز قبل.ولی اون دیگه حاضر نیست حتی جوابمو بده
حالا می خوام ببینم این خیانت نیست در حقه من؟اگه شما دوستان جای من بودید چی کار می کردید؟عابرو شو نمی بردید؟
ولی من خدا و پیغمبرو قبول دارم و این کارو نمی کنم.فقط از دوستان می خوام خودتونو بذارید جای من که خیلی دلمو شکسته و بگید چی کار میکردید
؟شما جای من بودید چی کار می کردید؟
پسری هستم 22 ساله.2 سال با دختری آشنا بودم.نا خواسته کارمون به رابطهی جنسی هم کشید.ولی خوشبختانه ضرری هم به اون شخص وارد نکردم.تو این 2 سال خیلی همو دوست داشتیم.روزی نبود که 50 تا اس ام اس به هم ندیدم. که حتی همهی اس ام اس هامونو نگه داشتم.اون توی شهر دیگه ز زندگی می کرد و و من یه شهر دیگه.به جز اون کسو نداشتم.همه ی امیدم بود.بهترین خاطرات زندگیم وقتی بود که اونو می دیدیم.برام شده بود همه چیزو همه کسم..اونم قسم خدا و قران و جون همه کسشو قسم می خورد که دوستم داره و تنهام نمیذاره.
اون شرایطش با من فرق داشت.سنه پدر و مادرش زیاد بود اونم دختر آخری بود و نمی تونست زیاد صبر کنه به خاطر من.منم 2 سال به دلایلی ترک تحصیل کرده بودم چون از زندگیم نا امید شده بودم ولی و قتی اونو دیدم دوباره رفتم دانشگاه وامید پیدا کردم. اون نمی تونست برام صبر کنه خواستم یه روز با خوبیو خوشی ازش جدا شم تا بره و خوشبخت بشه. چون دوسش داشتم.
چند روز پیش یکی از دوستای برادر زادش اومد خونشون،از اون دختر خوشش اومده بود منم فکر می کردم چون این همه قسم خورده برام که تنهام نمیذاره و به هیچ کسی جز من فکر نمیکنه ردش می کنه.به اون پسر زنگ زدم گفتم که خواهش می کنم دیگه با هاش کاری نداشته یاشید اون روش نمیشه به شما بگه.اون گفت فکر نمی کنید بر عکسه؟
بعد زنگ زدم به دوستم گفتم این چی میگه؟یه جوری جواب داد که فهمیدم که از اون کسی که یه روز براش مزاحم بود خوشش اومده و دوسش داره.دوباره چند بار بهش زنگ زدم دیدم گوشیش یه نیم ساعت اشغاله بعد که تموم میشد می گفتم کی بود می گفت هیچ کس و گوشیم خراب شده.بهش گفتم یه اس ام اس بده به اون پسره و بگو که تو منو می خوای،التماسشو کردم ولی قبول نکرد.اون پسر به من زنگ زد گفت می خوام ببینمت گفتم چرا گفت یا تو باید پاتو از زندگیش بکشی بیرون یا من میرم.اون گفت باید پیش هم باشیم و بهش زنگ بزنیم اونم یکیمونو انتخاب کنه.زنگ زدم به دوستم گفتم اگه من برم پیشش کیو انتخاب میکنی؟از حرفاش فهمیدم که اونو دوست داره و منی که 2 سال از ته دلم دوسش داشتم و جونمو براش می دادم دیگه مهم نیستم.خیلی دلمو شکست.
ما وقتایی که همو می دیدیم و میومد خونمون من ازش فیلمو عکس می گرفتم و همش از روی عشقم بود و وقتایی که دلم براش تنگ میشد اونا رو نگاه می کردم.
اون می ترسید که من بهش خیانت کنم و عکساشو پخش کنم.با این حال گفت عابرومو نبر و باهام خداحافظی کرد و رفت ولی من هنوز دوسش دارم.حتی بیشتراز قبل.ولی اون دیگه حاضر نیست حتی جوابمو بده
حالا می خوام ببینم این خیانت نیست در حقه من؟اگه شما دوستان جای من بودید چی کار می کردید؟عابرو شو نمی بردید؟
ولی من خدا و پیغمبرو قبول دارم و این کارو نمی کنم.فقط از دوستان می خوام خودتونو بذارید جای من که خیلی دلمو شکسته و بگید چی کار میکردید
؟شما جای من بودید چی کار می کردید؟