سلام
پسر داییم اسمش علی هستش و فکر میکنه قیافش زشته
یعنی به نظر من که زشت نیست .فقط یکمی جوش و آکنه تو صورتش و پیشونیش داره و فقط همین
اینقبل از دوسال واقعا آدم شوخ و باحالی بود و هیچ مجلسی بدون اون به دلنمیچسبید.هر مراسمی که بود اعم از دیدوبازدید و یا دور هم بودن تو شب یلداو از این چیزا (دور هم بودن فامیلها )، ایشون هم تاکید میکردیم و میکردنکه حضور داشته باشه(19 سال داره) تا موجب شادی مجلس بشه
اما بعد از این یه سال و دوسال به کل عوض شده.همیشه فکرش یه جامتمرکز هستش.اخلاق خشکی پیدا کرده
یعنی حالی نداره که بره یه جایی یا اصلا دیگه نمیخواد تو این دید و بازدیدهایی که قبلا داشتیم باشه و خجالت میکشه
ازشم وقتی میپرسی هیچچی نمیگه و مثله اینکه یه ذره افسردس
یهبار که تونستم از زیر زبونش بکشم ، گفت که تو دانشگاهشون یه پسر هست ازنظر قیافه خیلی زیباست و اینا که روش تاثیر گذاشته و میگه چرا من مثل اوننشدم؟
چی میشد منم قیافم خوشگل بود و از این حرفا که باید درکش کرد تافهمید احساسشو و گفت که دلش فقط داره مثل سیر و سرکه میجوشه و ناراحتهاصلا عاشقهم نیست و خیلی حسرت میکشه
به نظرتون چیکار باید کرد؟
واقعا دیگه داره گریم میگیره از بس این زیر رو رو شده که دیگه هیچ کس میل به زندگی هم نداره
من از وضعیتش یکم اطلاعات دارم که اگه دوستان لطف کردن راهکاری ارائه دادن و اگه سوالی داشتن، من برطرف کنم
ممنون
پسر داییم اسمش علی هستش و فکر میکنه قیافش زشته
یعنی به نظر من که زشت نیست .فقط یکمی جوش و آکنه تو صورتش و پیشونیش داره و فقط همین
اینقبل از دوسال واقعا آدم شوخ و باحالی بود و هیچ مجلسی بدون اون به دلنمیچسبید.هر مراسمی که بود اعم از دیدوبازدید و یا دور هم بودن تو شب یلداو از این چیزا (دور هم بودن فامیلها )، ایشون هم تاکید میکردیم و میکردنکه حضور داشته باشه(19 سال داره) تا موجب شادی مجلس بشه
اما بعد از این یه سال و دوسال به کل عوض شده.همیشه فکرش یه جامتمرکز هستش.اخلاق خشکی پیدا کرده
یعنی حالی نداره که بره یه جایی یا اصلا دیگه نمیخواد تو این دید و بازدیدهایی که قبلا داشتیم باشه و خجالت میکشه
ازشم وقتی میپرسی هیچچی نمیگه و مثله اینکه یه ذره افسردس
یهبار که تونستم از زیر زبونش بکشم ، گفت که تو دانشگاهشون یه پسر هست ازنظر قیافه خیلی زیباست و اینا که روش تاثیر گذاشته و میگه چرا من مثل اوننشدم؟
چی میشد منم قیافم خوشگل بود و از این حرفا که باید درکش کرد تافهمید احساسشو و گفت که دلش فقط داره مثل سیر و سرکه میجوشه و ناراحتهاصلا عاشقهم نیست و خیلی حسرت میکشه
به نظرتون چیکار باید کرد؟
واقعا دیگه داره گریم میگیره از بس این زیر رو رو شده که دیگه هیچ کس میل به زندگی هم نداره
من از وضعیتش یکم اطلاعات دارم که اگه دوستان لطف کردن راهکاری ارائه دادن و اگه سوالی داشتن، من برطرف کنم
ممنون