عكس كوچك و تاخورده پدر را كه روی قلبش فشار میدهد چهره همیشه مهربان او پیش چشمش مجسم میشود و صدای آرام و دوستداشتنیاش در یادش زنده میشود. سالهاست او را ندیده و در حسرت روبهرو شدن با او به سر میبرد
تنهايی حق آنها نيست
عكس كوچك و تاخورده پدر را كه روی قلبش فشار میدهد چهره همیشه مهربان او پیش چشمش مجسم میشود و صدای آرام و دوستداشتنیاش در یادش زنده میشود. سالهاست او را ندیده و در حسرت روبهرو شدن با او به سر میبرد، ولی چارهای جز تحمل ندارد. بچه كه بود میگفتند كاری برای پدر پیش آمده كه نمیتواند پیش آنها برگردد، میگفتند چون او پسر بدی بوده، دل بابا شكسته و از خانهشان رفته است و هزار جمله دیگر مثل آن كه دیگران میگفتند و او هیچ وقت قانع نمیشد، اما حالا كه بزرگ شده میداند نه او پسر بدی بوده و نه بابا مرد نامهربانی كه او و مادرش را تنها بگذارد. او حالا خوب میداند پدر سالهاست كه رفته و او دوست دارد همچنان حضور او را در كنار مادر احساس كند.
مادر وقتی مرد، او زیاد بزرگ نبود، اما خوب یادش میآید كه چطور پدر همه عكسها، لباسها و هر چیزی كه بوی مادر را میداد درون چمدانی گذاشت و سر به نیستشان كرد الا همین عكس كوچك و تاخورده كه آن را یواشكی قاپید تا هر روز روی قلبش بگذارد و گوش به زنگ شنیدن صدای مادر بماند.
كم سن و سالتر كه بود اگر جای خالی مادر، اشك به چشمهایش میآورد لااقل آغوش امن پدر بود تا او لحظاتی بگرید و غم دلش را سبك كند، اما حالا پدر هم دنبال كار خودش رفته است و با زنی كه هرگز نمیتواند با او اخت شود، عهد زناشویی بسته است.
حتما آنهایی كه در كودكی پدر و مادرشان را از دست دادهاند و بعد از مدتی با ازدواج پدر و مادر روبهرو شدهاند این صحنهها را كم و بیش تجربه كردهاند. شاید یكی از سختترین شرایطی كه ممكن است یك فرد در دوران نوجوانی یا جوانی با آن مواجه شود ورود مرد یا زنی بیگانه به زندگیاش باشد كه نام نامادری و ناپدری را با خود یدك میكشد و معمولا قبل از آن كه درست شناخته شوند به موجوداتی خشن، ترسناك و بیرحم تشبیه میشوند.
این كه گفته شود همه نامادریها و ناپدریها آدمهای بدی نیستند و بسیاری از آنها با از خودگذشتگی بهتر از مادر یا پدر واقعی میشوند، حرفی تكراری است؛ اما همین كه فردی هر چند با حسننیت به جمع یك خانواده اضافه شود و به عنوان یك تازهوارد سعی داشته باشد به میل خود روابط را تنظیم كند، احساس تلخی را ایجاد میكند.
در واقع هرقدر یك مرد یا زن كه میخواهد پدر یا مادر جدید یك خانواده شود انسانی متعادل و آشتی طلب باشد، از آنجا كه به زعم فرزندان جای پای پدر و مادر واقعی گذاشته است، باید مقابلش گارد گرفت. این احساس وقتی پررنگتر میشود كه فرزندان در سن تشخیص باشند و خاطره حضور پدر یا مادرشان در خانواده را بخوبی به یاد داشته باشند و به هیچ روی توان تحمل فرد جایگزین پدر یا مادر را نداشته باشند.
در واقع فرزندان به 2 دلیل پدر یا مادر را از دست میدهند یكی بر اثر طلاق و دوم، بر اثر مرگ. وقتی پدر و مادر در حالی كه فرزندی در سن تشخیص دارند و از هم جدا میشوند آنگاه تصمیم به ازدواج با فردی جدید میگیرند و میكوشند زندگی تازه خود را از زیر آوار زندگی گذشتهشان بیرون بكشند، آن وقت این تصور برای فرزندان به وجود میآید كه مگر پدر یا مادر ما آنقدر بد بود كه دیگر نمیشد با او زندگی كرد؟ یا مگر پدر و مادر ما خیلی بدتر از كسی بود كه حالا قرار است به خانهمان بیاید؟ یا مگر پدر یا مادر واقعیمان هیچ حسنی نداشتند تا آنها به خاطر ما و خوبیهای هم كنار یكدیگر بمانند؟ همین سوالها و ابهامات است كه سبب میشود فرزندان در مقابل فرد تازهوارد جبهه بگیرند و فكر سازگاری با او را از سر بیرون كنند.
حالا اگر طلاق باعث جدایی خانواده نشده باشد و مرگ، پدر یا مادر را از خانواده گرفته باشد، احساساتی دیگر شكل میگیرد و پدر و مادر به دلیل اینكه مرگ همسر خود را از یاد بردهاند و به خاطرات گذشته خود پشت كردهاند سبب واكنش فرزندان میشوند.
پترسن از پژوهشگران علوم تربیتی در سال 1995 طی پژوهشی دریافت كرد یك خانواده سالم و بهنجار میتواند آثار مرگ پدر یا مادر را تحمل كند به طوری كه دوره عزاداری آنها مدتی مشخص دارد و افراد با گذشت زمان هویت خود را بازمییابند. این در حالی است كه هترینگتون از دیگر پژوهشگران علوم تربیتی 3 سال بعد با انجام پژوهشی نشان داد كه بیشتر كودكان، تشكیل دوباره خانواده و به صحنه آمدن جانشین پدر را تحمل نمیكنند. طبق این تحقیقات، البته نحوه واكنش در برابر چنین پدیدهای به 2 صورت شكل میگیرد یكی این كه گروهی از فرزندان چندان واكنشی از خود نشان نمیدهند و گروه دیگر دچار مشكلات رفتاری متوسط یا شدید میشوند و اگر در سنین نوجوانی باشند، بنای پرخاشگری و ناسازگاری با مادران را میگذارند. حالا اگر كمی در نتیجه این تحقیقات دقیقتر شویم بخوبی میبینیم كه گروه زیادی از فرزندان هستند كه به خاطر تلاطم روانی كه دچارش میشوند در مقابل ازدواج مجدد پدر و مادرشان مواضع تندی میگیرند.
اقدامی فراتر از عصبانیت
البته تنها با قرار گرفتن در شرایط مشابه است كه میتوان نگرانیها، دلشورهها، افسردگیها و عصبانیتهای فرزندانی كه یكی از والدینشان ازدواج مجدد كردهاند را درك كرد، ولی گاهی آنها در واكنشهایی نامعقول پا را از عصبانیت و لجبازی فراتر میگذارند و اعتراضشان را به ورود فرد جدید به كانون خانواده با دست زدن به جنایت نشان میدهند. البته بیگمان تنها تعداد محدودی از فرزندان، چنین واكنشهای شدیدی را در قبال پدر یا مادری كه قصد ازدواج مجدد دارند، اتخاذ میكنند ولی به هر حال شروع زندگی دوباره با مرد یا زنی كه بچهها او را غریبه میدانند، اثرات روانی عمیقی در آنها برجای میگذارد. فرزندان بعد از طلاق والدین یا مرگ یكی از آنها با تركیبی از احساسات ناخوشایند روبهرو میشوند.
آنها پس از طلاق احساس میكنند حداقل از سوی یكی از والدین طرد شدهاند و دیگر مورد توجه و علاقه نیستند. حتی ممكن است آنها نسبت به والدین خود احساس عصبانیت داشته باشند یا بخواهند از پدر یا مادری كه تنها مانده حمایت كنند در حالی كه ترس از جدایی و ترك شدن از سوی والدین و اضطراب نسبت به این كه چه كسی از آنها مراقبت و چه كسی آنها را ترك خواهد كرد نیز گریبانشان را میگیرد. در مقابل، وقتی فرزند یك خانواده از مرگ یكی از والدین خود داغدیده میشود، دچار پرخاشگری و اختلال سلوك میشود. براساس یك رقم تخمین زده شده، 6 تا 16 درصد پسران و 2 تا 9 درصد دختران درسنین زیر 18 سال به این اختلال مبتلا میشوند و رفتارهای همراه با خشونت، گستاخی، بدزبانی، دروغگویی مداوم، مدرسهگریزیهای مكرر و خرابكاری از خود بروز میدهند. این در شرایطی است كه در موارد شدید آنها به تخریب، سرقت و خشونتهای جسمانی هم روی میآورند. پس كنار آمدن با چنین فرزندانی بویژه آماده كردن آنها برای پذیرش فردی جدید، كاری بسیار ظریف و نیازمند احتیاط است.
تنهایی چاره كار نیست
موقعیت بچهها هرچقدر حساس باشد، توجیه خوبی برای تنها ماندن پدر و مادرها نیست هرچند در جوامعی مثل ما قضاوت دیگران درباره ازدواج مجدد گاه آزاردهنده است. شاید به همین خاطر برخی زنها و مردها پس از طلاق یا فوت همسرشان، تنهایی را ترجیح میدهند. پژوهشی با عنوان مقایسه نیمرخ روانشناختی نوجوانانی كه مادرانشان ازدواج مجدد داشتهاند، نشان داده است تعداد زنان مجردی كه به علت فوت همسر تنها ماندهاند، 6 برابر بیشتر از مردان و تعداد زنان مطلقه 2 برابر بیشتر از آنان است. این در حالی است كه نتایج پژوهشی مشابه نشان میدهد كه نسبت ازدواج مجدد مردان ایرانی نسبت به مردان غربی 6 درصد بیشتر و نسبت ازدواج مجدد زنان ایرانی نسبت به زنان غربی، 25 درصد كمتر است.
همچنین پژوهشهای انجام شده، گویای آن است كه میان عواملی چون سن، تحصیلات، مدت زندگی با همسر اول، سن زمان فوت همسر و طلاق و نحوه زندگی فرزندان ازدواج اول با ازدواج مجدد زنان رابطه معناداری وجود دارد. مجموعه این نتایج نشان میدهد كه در جامعه ما كه ازدواج مجدد بویژه برای زنان ناخوشایند تلقی میشود، دوباره این زنان هستند كه به تنها ماندن محكوم میشوند و باید خاطره تلخ طلاق یا مرگ همسر را برای همیشه در ذهن نگه دارند.
5 سالگی، فرصتی مناسب برای جابهجایی والدین
تنهایی، به دوش كشیدن بار مالی خانواده، سركوب نیاز عاطفی، پرهیز از حضور اجتماعی، تحمل حرفها و نگاههای آزاردهنده مردم، افسردگی، ناامیدی و حسرت گوشههای تلخ زندگی زن و مردها پس از فقدان همسرانشان است. پس هر چقدر پدر و مادرها به خاطر فرزندانشان از ازدواج مجدد خودداری كنند و به خاطر واكنشهای تند احتمالی آنها خودشان را نادیده بگیرند باز به نظر میآید كه تنها ماندن بدترین و آخرین راه برای انتخاب است. البته حساسیتهای فرزندان را در چنین شرایطی نباید نادیده گرفت و باید كوشید تا كمترین آسیب به آنها وارد شود.
در همین ارتباط چندی پیش دكتر علی اصغر احمدی، روانشناس و مشاور خانواده پیشنهادی ارائه كرد و گفت: طبق شواهد بچهها تا 5 سالگی جابهجایی والدین و تغییر در خانواده را تشخیص نمیدهند و خود را با شرایط جدید بسرعت وفق میدهند همچنان كه بسیاری از ما وقایعی را كه تا 2 سالگی برایمان رخ داده، به یاد نمیآوریم و از مادر و پدر چیزی در ذهن نداریم به همین علت است كه میگوییم تا 5 سالگی بهترین زمان برای ازدواج مجدد پدر یا مادر است. این روانشناس بحرانیترین سن برای پذیرش والدین جدید را 12 - 11 سالگی تا 19 - 18 سالگی میداند ولی در عین حال میگوید: كودك پس از 5 سالگی پدر یا مادر خود را كاملا میشناسد و این جابهجایی را درك میكند اما این شناسایی نباید مانع ازدواج مجدد پدر و مادر شود. به عبارتی پدر یا مادری كه فرزند 5 تا 11 ساله دارد، نباید با این تصور كه او نمیتواند والد جدیدی را بپذیرد یا متوجه این جابهجایی میشود، فرصت ازدواج را از دست بدهد.
چند پیشنهاد
شاید بهتر باشد زن و مردی كه قصد ازدواج با فرد صاحب فرزندی را دارند نیز نكاتی را تمرین كنند تا فرزندان راحتتر به حضور آنها خو بگیرند. در همین ارتباط روانشناسان عنوان میكنند كه باید فرزند همسر خود را مانند فرزند خود دوست داشت و به آنچه آنها میگویند و میخواهند، توجه نشان داد. همچنین پدر یا مادر جدید نباید از پدر یا مادر قبلی بچهها بدگویی كنند چون به هر حال فرزند، پدر و مادر خود را دوست دارد و نمیتواند بدگوییها را تحمل كند. این در حالی است كه گفته میشود اگر پدر و مادر جدید شنیدند كه فرزندان میگویند تو پدر یا مادر من نیستی، نباید واكنش نشان دهند. چون فرزندان لزوما قصد حمله ندارند و با این حرفها میخواهند فرد تازه وارد را بپذیرند. روانشناسان توصیه میكنند تا پدر و مادر جدید خود را در همه مسائل منزل وارد نكنند و به جای مداخله در امور ریز و درشت دنبال آرامش باشند و در نهایت باید صبور بود و از بچهها انتظار نداشت تا بسرعت با فرد تازه وارد صمیمی شوند.
گردآوری : گروه سبک زندگی سیمرغ
www.seemorgh.com/lifestyle
تنهايی حق آنها نيست
عكس كوچك و تاخورده پدر را كه روی قلبش فشار میدهد چهره همیشه مهربان او پیش چشمش مجسم میشود و صدای آرام و دوستداشتنیاش در یادش زنده میشود. سالهاست او را ندیده و در حسرت روبهرو شدن با او به سر میبرد، ولی چارهای جز تحمل ندارد. بچه كه بود میگفتند كاری برای پدر پیش آمده كه نمیتواند پیش آنها برگردد، میگفتند چون او پسر بدی بوده، دل بابا شكسته و از خانهشان رفته است و هزار جمله دیگر مثل آن كه دیگران میگفتند و او هیچ وقت قانع نمیشد، اما حالا كه بزرگ شده میداند نه او پسر بدی بوده و نه بابا مرد نامهربانی كه او و مادرش را تنها بگذارد. او حالا خوب میداند پدر سالهاست كه رفته و او دوست دارد همچنان حضور او را در كنار مادر احساس كند.
مادر وقتی مرد، او زیاد بزرگ نبود، اما خوب یادش میآید كه چطور پدر همه عكسها، لباسها و هر چیزی كه بوی مادر را میداد درون چمدانی گذاشت و سر به نیستشان كرد الا همین عكس كوچك و تاخورده كه آن را یواشكی قاپید تا هر روز روی قلبش بگذارد و گوش به زنگ شنیدن صدای مادر بماند.
كم سن و سالتر كه بود اگر جای خالی مادر، اشك به چشمهایش میآورد لااقل آغوش امن پدر بود تا او لحظاتی بگرید و غم دلش را سبك كند، اما حالا پدر هم دنبال كار خودش رفته است و با زنی كه هرگز نمیتواند با او اخت شود، عهد زناشویی بسته است.
حتما آنهایی كه در كودكی پدر و مادرشان را از دست دادهاند و بعد از مدتی با ازدواج پدر و مادر روبهرو شدهاند این صحنهها را كم و بیش تجربه كردهاند. شاید یكی از سختترین شرایطی كه ممكن است یك فرد در دوران نوجوانی یا جوانی با آن مواجه شود ورود مرد یا زنی بیگانه به زندگیاش باشد كه نام نامادری و ناپدری را با خود یدك میكشد و معمولا قبل از آن كه درست شناخته شوند به موجوداتی خشن، ترسناك و بیرحم تشبیه میشوند.
این كه گفته شود همه نامادریها و ناپدریها آدمهای بدی نیستند و بسیاری از آنها با از خودگذشتگی بهتر از مادر یا پدر واقعی میشوند، حرفی تكراری است؛ اما همین كه فردی هر چند با حسننیت به جمع یك خانواده اضافه شود و به عنوان یك تازهوارد سعی داشته باشد به میل خود روابط را تنظیم كند، احساس تلخی را ایجاد میكند.
در واقع هرقدر یك مرد یا زن كه میخواهد پدر یا مادر جدید یك خانواده شود انسانی متعادل و آشتی طلب باشد، از آنجا كه به زعم فرزندان جای پای پدر و مادر واقعی گذاشته است، باید مقابلش گارد گرفت. این احساس وقتی پررنگتر میشود كه فرزندان در سن تشخیص باشند و خاطره حضور پدر یا مادرشان در خانواده را بخوبی به یاد داشته باشند و به هیچ روی توان تحمل فرد جایگزین پدر یا مادر را نداشته باشند.
در واقع فرزندان به 2 دلیل پدر یا مادر را از دست میدهند یكی بر اثر طلاق و دوم، بر اثر مرگ. وقتی پدر و مادر در حالی كه فرزندی در سن تشخیص دارند و از هم جدا میشوند آنگاه تصمیم به ازدواج با فردی جدید میگیرند و میكوشند زندگی تازه خود را از زیر آوار زندگی گذشتهشان بیرون بكشند، آن وقت این تصور برای فرزندان به وجود میآید كه مگر پدر یا مادر ما آنقدر بد بود كه دیگر نمیشد با او زندگی كرد؟ یا مگر پدر و مادر ما خیلی بدتر از كسی بود كه حالا قرار است به خانهمان بیاید؟ یا مگر پدر یا مادر واقعیمان هیچ حسنی نداشتند تا آنها به خاطر ما و خوبیهای هم كنار یكدیگر بمانند؟ همین سوالها و ابهامات است كه سبب میشود فرزندان در مقابل فرد تازهوارد جبهه بگیرند و فكر سازگاری با او را از سر بیرون كنند.
حالا اگر طلاق باعث جدایی خانواده نشده باشد و مرگ، پدر یا مادر را از خانواده گرفته باشد، احساساتی دیگر شكل میگیرد و پدر و مادر به دلیل اینكه مرگ همسر خود را از یاد بردهاند و به خاطرات گذشته خود پشت كردهاند سبب واكنش فرزندان میشوند.
پترسن از پژوهشگران علوم تربیتی در سال 1995 طی پژوهشی دریافت كرد یك خانواده سالم و بهنجار میتواند آثار مرگ پدر یا مادر را تحمل كند به طوری كه دوره عزاداری آنها مدتی مشخص دارد و افراد با گذشت زمان هویت خود را بازمییابند. این در حالی است كه هترینگتون از دیگر پژوهشگران علوم تربیتی 3 سال بعد با انجام پژوهشی نشان داد كه بیشتر كودكان، تشكیل دوباره خانواده و به صحنه آمدن جانشین پدر را تحمل نمیكنند. طبق این تحقیقات، البته نحوه واكنش در برابر چنین پدیدهای به 2 صورت شكل میگیرد یكی این كه گروهی از فرزندان چندان واكنشی از خود نشان نمیدهند و گروه دیگر دچار مشكلات رفتاری متوسط یا شدید میشوند و اگر در سنین نوجوانی باشند، بنای پرخاشگری و ناسازگاری با مادران را میگذارند. حالا اگر كمی در نتیجه این تحقیقات دقیقتر شویم بخوبی میبینیم كه گروه زیادی از فرزندان هستند كه به خاطر تلاطم روانی كه دچارش میشوند در مقابل ازدواج مجدد پدر و مادرشان مواضع تندی میگیرند.
اقدامی فراتر از عصبانیت
البته تنها با قرار گرفتن در شرایط مشابه است كه میتوان نگرانیها، دلشورهها، افسردگیها و عصبانیتهای فرزندانی كه یكی از والدینشان ازدواج مجدد كردهاند را درك كرد، ولی گاهی آنها در واكنشهایی نامعقول پا را از عصبانیت و لجبازی فراتر میگذارند و اعتراضشان را به ورود فرد جدید به كانون خانواده با دست زدن به جنایت نشان میدهند. البته بیگمان تنها تعداد محدودی از فرزندان، چنین واكنشهای شدیدی را در قبال پدر یا مادری كه قصد ازدواج مجدد دارند، اتخاذ میكنند ولی به هر حال شروع زندگی دوباره با مرد یا زنی كه بچهها او را غریبه میدانند، اثرات روانی عمیقی در آنها برجای میگذارد. فرزندان بعد از طلاق والدین یا مرگ یكی از آنها با تركیبی از احساسات ناخوشایند روبهرو میشوند.
آنها پس از طلاق احساس میكنند حداقل از سوی یكی از والدین طرد شدهاند و دیگر مورد توجه و علاقه نیستند. حتی ممكن است آنها نسبت به والدین خود احساس عصبانیت داشته باشند یا بخواهند از پدر یا مادری كه تنها مانده حمایت كنند در حالی كه ترس از جدایی و ترك شدن از سوی والدین و اضطراب نسبت به این كه چه كسی از آنها مراقبت و چه كسی آنها را ترك خواهد كرد نیز گریبانشان را میگیرد. در مقابل، وقتی فرزند یك خانواده از مرگ یكی از والدین خود داغدیده میشود، دچار پرخاشگری و اختلال سلوك میشود. براساس یك رقم تخمین زده شده، 6 تا 16 درصد پسران و 2 تا 9 درصد دختران درسنین زیر 18 سال به این اختلال مبتلا میشوند و رفتارهای همراه با خشونت، گستاخی، بدزبانی، دروغگویی مداوم، مدرسهگریزیهای مكرر و خرابكاری از خود بروز میدهند. این در شرایطی است كه در موارد شدید آنها به تخریب، سرقت و خشونتهای جسمانی هم روی میآورند. پس كنار آمدن با چنین فرزندانی بویژه آماده كردن آنها برای پذیرش فردی جدید، كاری بسیار ظریف و نیازمند احتیاط است.
تنهایی چاره كار نیست
موقعیت بچهها هرچقدر حساس باشد، توجیه خوبی برای تنها ماندن پدر و مادرها نیست هرچند در جوامعی مثل ما قضاوت دیگران درباره ازدواج مجدد گاه آزاردهنده است. شاید به همین خاطر برخی زنها و مردها پس از طلاق یا فوت همسرشان، تنهایی را ترجیح میدهند. پژوهشی با عنوان مقایسه نیمرخ روانشناختی نوجوانانی كه مادرانشان ازدواج مجدد داشتهاند، نشان داده است تعداد زنان مجردی كه به علت فوت همسر تنها ماندهاند، 6 برابر بیشتر از مردان و تعداد زنان مطلقه 2 برابر بیشتر از آنان است. این در حالی است كه نتایج پژوهشی مشابه نشان میدهد كه نسبت ازدواج مجدد مردان ایرانی نسبت به مردان غربی 6 درصد بیشتر و نسبت ازدواج مجدد زنان ایرانی نسبت به زنان غربی، 25 درصد كمتر است.
همچنین پژوهشهای انجام شده، گویای آن است كه میان عواملی چون سن، تحصیلات، مدت زندگی با همسر اول، سن زمان فوت همسر و طلاق و نحوه زندگی فرزندان ازدواج اول با ازدواج مجدد زنان رابطه معناداری وجود دارد. مجموعه این نتایج نشان میدهد كه در جامعه ما كه ازدواج مجدد بویژه برای زنان ناخوشایند تلقی میشود، دوباره این زنان هستند كه به تنها ماندن محكوم میشوند و باید خاطره تلخ طلاق یا مرگ همسر را برای همیشه در ذهن نگه دارند.
5 سالگی، فرصتی مناسب برای جابهجایی والدین
تنهایی، به دوش كشیدن بار مالی خانواده، سركوب نیاز عاطفی، پرهیز از حضور اجتماعی، تحمل حرفها و نگاههای آزاردهنده مردم، افسردگی، ناامیدی و حسرت گوشههای تلخ زندگی زن و مردها پس از فقدان همسرانشان است. پس هر چقدر پدر و مادرها به خاطر فرزندانشان از ازدواج مجدد خودداری كنند و به خاطر واكنشهای تند احتمالی آنها خودشان را نادیده بگیرند باز به نظر میآید كه تنها ماندن بدترین و آخرین راه برای انتخاب است. البته حساسیتهای فرزندان را در چنین شرایطی نباید نادیده گرفت و باید كوشید تا كمترین آسیب به آنها وارد شود.
در همین ارتباط چندی پیش دكتر علی اصغر احمدی، روانشناس و مشاور خانواده پیشنهادی ارائه كرد و گفت: طبق شواهد بچهها تا 5 سالگی جابهجایی والدین و تغییر در خانواده را تشخیص نمیدهند و خود را با شرایط جدید بسرعت وفق میدهند همچنان كه بسیاری از ما وقایعی را كه تا 2 سالگی برایمان رخ داده، به یاد نمیآوریم و از مادر و پدر چیزی در ذهن نداریم به همین علت است كه میگوییم تا 5 سالگی بهترین زمان برای ازدواج مجدد پدر یا مادر است. این روانشناس بحرانیترین سن برای پذیرش والدین جدید را 12 - 11 سالگی تا 19 - 18 سالگی میداند ولی در عین حال میگوید: كودك پس از 5 سالگی پدر یا مادر خود را كاملا میشناسد و این جابهجایی را درك میكند اما این شناسایی نباید مانع ازدواج مجدد پدر و مادر شود. به عبارتی پدر یا مادری كه فرزند 5 تا 11 ساله دارد، نباید با این تصور كه او نمیتواند والد جدیدی را بپذیرد یا متوجه این جابهجایی میشود، فرصت ازدواج را از دست بدهد.
چند پیشنهاد
شاید بهتر باشد زن و مردی كه قصد ازدواج با فرد صاحب فرزندی را دارند نیز نكاتی را تمرین كنند تا فرزندان راحتتر به حضور آنها خو بگیرند. در همین ارتباط روانشناسان عنوان میكنند كه باید فرزند همسر خود را مانند فرزند خود دوست داشت و به آنچه آنها میگویند و میخواهند، توجه نشان داد. همچنین پدر یا مادر جدید نباید از پدر یا مادر قبلی بچهها بدگویی كنند چون به هر حال فرزند، پدر و مادر خود را دوست دارد و نمیتواند بدگوییها را تحمل كند. این در حالی است كه گفته میشود اگر پدر و مادر جدید شنیدند كه فرزندان میگویند تو پدر یا مادر من نیستی، نباید واكنش نشان دهند. چون فرزندان لزوما قصد حمله ندارند و با این حرفها میخواهند فرد تازه وارد را بپذیرند. روانشناسان توصیه میكنند تا پدر و مادر جدید خود را در همه مسائل منزل وارد نكنند و به جای مداخله در امور ریز و درشت دنبال آرامش باشند و در نهایت باید صبور بود و از بچهها انتظار نداشت تا بسرعت با فرد تازه وارد صمیمی شوند.
گردآوری : گروه سبک زندگی سیمرغ
www.seemorgh.com/lifestyle