در زیر از کتاب چهل نامه به همسرم ،نامه ای را در خصوص متفاوت بودن زن وشوهر می خوانیم:
در این راه طولانی – كه ما بی خبریم و چون باد می گذرد – بگذار خرده اختلاف هایمان با هم، باقی بماند. خواهش می كنم!
مخواه كه یكی شویم؛ مطلقا یكی.
مخواه كه هر چه تو دوست داری، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم و هرچه من دوست دارم، به همان گونه، مورد دوست داشتن تو نیز باشد.
مخواه كه هر دو یك شعررا بپسندیم، یك كتاب را، یك طعم را، یك رنگ را، و یك شیوه نگاه كردن را.
مخواه كه انتخاب مان یكی باشد، سلیقه مان یكی، و رویاهامان یكی .
همسفر بودن و هم هدف بودن، ابدا به معنای شبیه بودن و شیبه شدن نیست. و شبیه شدن، دال بر كمال نیست، بل دلیل توقف است.
شاید « اختلاف »، كلمه خوبی نباشد و مرا نگوید. شاید « تفاوت » بهتر از « اختلاف » باشد. اما بهر حال تك واژه مشكل ما را حل نمی كند.
پس بگذار اینطور بگویم:
عزیز من!
زندگی را تفاوت نظرهای ما می سازد و پیش می برد نه شباهت هایمان، نه از میان رفتن و محو شدن یكی در دیگری؛ نه تسلیم بودن، مطیع بودن، امر بر شدن و دربست پذیرفتن.
من زمانی گفته ام: « عشق، انحلال كامل فردیت است در جمع ». حال نمی خواهم این مفهوم را انكار كنم؛ اما اینجا سخن از عشق نیست، سخن از زندگی مشترك است، كه خمیر مایه ی آن می تواند عشق باشد یا دوست داشتن یا مهر و عطوفت یا تركیبی از اینها، و در هر حال، حتی دو نفر كه سخت و بی حساب عاشق هم اند، و عشق آنها را به وحدتی عاطفی رسانده است، واجب نیست كه هر دو، صدای كبك، درخت نارون، حجاب برفی، قله ی علم كوه، رنگ سرخ، بشقاب سفالی را دوست داشته باشند – به یك اندازه .
اگر چنین حالتی پیش بیاید – كه البته نمی آید – باید گفت كه یا عاشق زائد است یا معشوق. یكی كافی ست. عشق، از خودخواهی ها و خودپرستی ها گذشتن است؛ اما این سخن به معنای تبدیل شدن به دیگری نیست.
من از عشق زمینی حرف می زنم كه ارزش آن در « حضور » است نه در محو و نابود شدن یكی در دیگری.
عزیز من!
اگر زاویه دیدمان، نسبت به چیزی، یكی نیست، بگذار یكی نباشد. بگذار فرق داشته باشیم. بگذار در عین وحدت، مستقل باشیم. بخواه كه در عین یكی بودن، یكی نباشیم.
بخواه كه همدیگر را كامل كنیم نه ناپدید.
تو نباید سایه كمرنگ من باشی
من نباید سایه كمرنگ تو باشم
بگذار صبورانه و مهرمندانه در باب هر چیز كه مورد اختلاف ماست بحث كنیم؛ اما نخواهیم كه بحث، ما را به نقطه ی مطلقا واحدی برساند.
بحث باید ما را به اداراك متقابل برساند نه به فنای متقابل.
چه خاصیت كه من، با همه تفردم، نباشم، و تو باشی، یا به عكس، تو با همه تفردت نباشی و همه من باشم؟
بیا درباره همه ی اینها به گفت و گو بنشینیم!
بیا بحث كنیم!
بیا معلوماتمان را تاخت بزنیم!
بیا كلنجار برویم!
اما سرانجام، نخواهیم كه غلبه كنیم
و این غلبه منجر به آن شود كه تو نیز چون من بیندیشی یا به عكس.
عزیز من!
بیا، حتی، اختلاف های اساسی و اصولی مان را، در بسیاری زمینه ها، تا آنجا كه حس می كنیم دو گانگی شور و حال و زندگی می بخشد، نه پژمردگی و افسردگی و مرگ، حفظ كنیم.
من و تو ، تو و من حق داریم در برابر هم قد علم كنیم.
و حق داریم بسیاری از نظرات و عقاید همدیگر را نپذیریم
بی آنكه قصد تحقیر هم را داشته باشیم.
گمان می كنم این جمله آخرین حقوقی ست كه در جهان كنونی برای انسان ها باقی مانده است: این حق كه در خانه ی خود، در اتاق خود، و در خلوت خود، در باب بسیاری از مسائل، منجمله سیاست و آرمان های سیاسی، اختلاف نظر داشته باشند.
عزیز من!
دو نیمه، زمانی به راستی یكی می شوند و از دو « تنها » یك « جمع كامل » می سازند كه بتوانند كمبود های هم را جبران كنند، نه آنكه عین مطلق هم شوند، چیزی بر هم مضاف نكنند و مسائل خاص و تازه یی را پیش نكشند...
پس بانو!
بیا تصمیم بگیریم كه هر گز عین هم نشویم.
بیا تصمیم بگیریم كه حركات مان، رفتارمان، حرف زدن مان، و سلیقه مان، كاملا یكی نشود...
و فرصت بدهیم كه خرده اختلاف ها، و حتی اختلاف های اساسی مان، باقی بماند.
و هرگز اختلاف نظر را وسیله ی تهاجم قرار ندهیم ...
عزیز من! بیا متفاوت باشیم.....
منبع : تبیان ( با تلخیص )
در این راه طولانی – كه ما بی خبریم و چون باد می گذرد – بگذار خرده اختلاف هایمان با هم، باقی بماند. خواهش می كنم!
مخواه كه یكی شویم؛ مطلقا یكی.
مخواه كه هر چه تو دوست داری، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم و هرچه من دوست دارم، به همان گونه، مورد دوست داشتن تو نیز باشد.
مخواه كه هر دو یك شعررا بپسندیم، یك كتاب را، یك طعم را، یك رنگ را، و یك شیوه نگاه كردن را.
مخواه كه انتخاب مان یكی باشد، سلیقه مان یكی، و رویاهامان یكی .
همسفر بودن و هم هدف بودن، ابدا به معنای شبیه بودن و شیبه شدن نیست. و شبیه شدن، دال بر كمال نیست، بل دلیل توقف است.
شاید « اختلاف »، كلمه خوبی نباشد و مرا نگوید. شاید « تفاوت » بهتر از « اختلاف » باشد. اما بهر حال تك واژه مشكل ما را حل نمی كند.
پس بگذار اینطور بگویم:
عزیز من!
زندگی را تفاوت نظرهای ما می سازد و پیش می برد نه شباهت هایمان، نه از میان رفتن و محو شدن یكی در دیگری؛ نه تسلیم بودن، مطیع بودن، امر بر شدن و دربست پذیرفتن.
من زمانی گفته ام: « عشق، انحلال كامل فردیت است در جمع ». حال نمی خواهم این مفهوم را انكار كنم؛ اما اینجا سخن از عشق نیست، سخن از زندگی مشترك است، كه خمیر مایه ی آن می تواند عشق باشد یا دوست داشتن یا مهر و عطوفت یا تركیبی از اینها، و در هر حال، حتی دو نفر كه سخت و بی حساب عاشق هم اند، و عشق آنها را به وحدتی عاطفی رسانده است، واجب نیست كه هر دو، صدای كبك، درخت نارون، حجاب برفی، قله ی علم كوه، رنگ سرخ، بشقاب سفالی را دوست داشته باشند – به یك اندازه .
اگر چنین حالتی پیش بیاید – كه البته نمی آید – باید گفت كه یا عاشق زائد است یا معشوق. یكی كافی ست. عشق، از خودخواهی ها و خودپرستی ها گذشتن است؛ اما این سخن به معنای تبدیل شدن به دیگری نیست.
من از عشق زمینی حرف می زنم كه ارزش آن در « حضور » است نه در محو و نابود شدن یكی در دیگری.
عزیز من!
اگر زاویه دیدمان، نسبت به چیزی، یكی نیست، بگذار یكی نباشد. بگذار فرق داشته باشیم. بگذار در عین وحدت، مستقل باشیم. بخواه كه در عین یكی بودن، یكی نباشیم.
بخواه كه همدیگر را كامل كنیم نه ناپدید.
تو نباید سایه كمرنگ من باشی
من نباید سایه كمرنگ تو باشم
بگذار صبورانه و مهرمندانه در باب هر چیز كه مورد اختلاف ماست بحث كنیم؛ اما نخواهیم كه بحث، ما را به نقطه ی مطلقا واحدی برساند.
بحث باید ما را به اداراك متقابل برساند نه به فنای متقابل.
چه خاصیت كه من، با همه تفردم، نباشم، و تو باشی، یا به عكس، تو با همه تفردت نباشی و همه من باشم؟
بیا درباره همه ی اینها به گفت و گو بنشینیم!
بیا بحث كنیم!
بیا معلوماتمان را تاخت بزنیم!
بیا كلنجار برویم!
اما سرانجام، نخواهیم كه غلبه كنیم
و این غلبه منجر به آن شود كه تو نیز چون من بیندیشی یا به عكس.
عزیز من!
بیا، حتی، اختلاف های اساسی و اصولی مان را، در بسیاری زمینه ها، تا آنجا كه حس می كنیم دو گانگی شور و حال و زندگی می بخشد، نه پژمردگی و افسردگی و مرگ، حفظ كنیم.
من و تو ، تو و من حق داریم در برابر هم قد علم كنیم.
و حق داریم بسیاری از نظرات و عقاید همدیگر را نپذیریم
بی آنكه قصد تحقیر هم را داشته باشیم.
گمان می كنم این جمله آخرین حقوقی ست كه در جهان كنونی برای انسان ها باقی مانده است: این حق كه در خانه ی خود، در اتاق خود، و در خلوت خود، در باب بسیاری از مسائل، منجمله سیاست و آرمان های سیاسی، اختلاف نظر داشته باشند.
عزیز من!
دو نیمه، زمانی به راستی یكی می شوند و از دو « تنها » یك « جمع كامل » می سازند كه بتوانند كمبود های هم را جبران كنند، نه آنكه عین مطلق هم شوند، چیزی بر هم مضاف نكنند و مسائل خاص و تازه یی را پیش نكشند...
پس بانو!
بیا تصمیم بگیریم كه هر گز عین هم نشویم.
بیا تصمیم بگیریم كه حركات مان، رفتارمان، حرف زدن مان، و سلیقه مان، كاملا یكی نشود...
و فرصت بدهیم كه خرده اختلاف ها، و حتی اختلاف های اساسی مان، باقی بماند.
و هرگز اختلاف نظر را وسیله ی تهاجم قرار ندهیم ...
عزیز من! بیا متفاوت باشیم.....
منبع : تبیان ( با تلخیص )