ضمن عرض سلام وخسته نباشید خدمت شما
راستش من چند روز پیش یکی از دوستان خوب دوران دانشگاهم را به طور اتفاقی در خیابان دیدیم.بعد از گفتگو و خوش و بش وقتی احوال نامزدش را پرسیدم ناخوداگاه شروع به گریه کردن کرد وسفره دلش را باز کرد و از من عاجزانه کمک می خواست منم تا انجایی که می تونستم ارومش کردم و بهش قول دادم هر کمکی از دستم بر میاید دریغ نخواهم کرد. از شما خواهش می کنم قصه زندگیش را بخوانید ودر حل مشکلش مرا راهنمایی کنید از لطف شما بسیار متشکرم.
درحدود یک سال است که با پسر همسایه اش که اهل ارومیه است و برای کار به کرمان امده اشنا میشود .خودش دختر خوب و تحصیل کرده و نجیب است ودر دوران دانشگاه من کوچکترین شیطنتی از او ندیدم.پس از مدت کمی اشنایی با هم به طور ناخواسته ارتباط انها خیلی شدت میگرد به طوری که شب وروز را با هم سپری میکنند . از انجایی که او دختر بلند پروازی بود درون ذهن خود همسری ایده ال ساخته بود که می گفت اگر همسر من چنین و چنان نباشد هیچ وقت ازدواج نخواهم کرد. البته پسر همسایه شان هم پسر بدی نیست اما با مرد ایده ال او کمی متفاوت است مثلا از لحاظ ظاهر تیپ و قیافه و یا وضع مالی و بعضی اخلاقیات او مثلا دست بزن دارد وکمی هم دوست باز است و خیلی زود عصبانی میشود .با وجود خانواده مذهبی اش اهل نماز و تقوا نیست . زیاد پسر کاری نیست و نمیخواهد باور کند که بزرگ شده است و هنوز علاقه دارد در خیابان ها با دوستانش به دخترها متلک بگوید اما اورا بسیار دوست دارد ولحظه ایی تحمل دوری اورا ندارد و هر بار که کار اشتباهی انجام میدهد و او را ناراحت می کند به دست و پای او می افتد و عاجزانه طلب بخشش می کند و به او می گوید اگر روزی از او جدا شود اول او را می کشد و بعد خودش را .خودش نیز او را خیلی دوست دارد وبسیاری از اشتباهات او را بدلیل دوست داشتن او می بخشد.خلاصه وقتتان رانگیرم
او نمیداند چه کند از طرفی چون رابطه جنسی با او داشته است تنها یک راه دارد که با او کنار بیاید
به نظر شما او می تواند زندیگی اش را از نو بسازد و پسر همسایه را به مرد مورد علاقه و ایده الش و مردی با جنم که بتواند یک عمر به او تکیه کند بسازد.و یا اینکه بهتر است زندگی اش را از این بدتر نکند وقید همه چیز را بزند و هرچه می تواند از ان پسر دوری کند.
از شما خواهشمندم بگوید با این شرایط می توان یک زندگی خوب را شروع کرد ویا خیر.ایا او شرایط اولیه یک زندگی وازدواج ماندگار رادارد و یا خیر. اصلا چه شرایطی باید وجود داشته باشد که بتواند یک ازدواج موفق داشت .چه کار های انجام دهد که زندگی اش را عوض کند واحساس خوشبختی وامید در او زنده شود.
خواهش می کنم اگر وقت کردید حتما مرا راهنمایی کنید
از کمک وراهنمایی شما پیشا پیش بسیار ممنون و متشکرم
راستش من چند روز پیش یکی از دوستان خوب دوران دانشگاهم را به طور اتفاقی در خیابان دیدیم.بعد از گفتگو و خوش و بش وقتی احوال نامزدش را پرسیدم ناخوداگاه شروع به گریه کردن کرد وسفره دلش را باز کرد و از من عاجزانه کمک می خواست منم تا انجایی که می تونستم ارومش کردم و بهش قول دادم هر کمکی از دستم بر میاید دریغ نخواهم کرد. از شما خواهش می کنم قصه زندگیش را بخوانید ودر حل مشکلش مرا راهنمایی کنید از لطف شما بسیار متشکرم.
درحدود یک سال است که با پسر همسایه اش که اهل ارومیه است و برای کار به کرمان امده اشنا میشود .خودش دختر خوب و تحصیل کرده و نجیب است ودر دوران دانشگاه من کوچکترین شیطنتی از او ندیدم.پس از مدت کمی اشنایی با هم به طور ناخواسته ارتباط انها خیلی شدت میگرد به طوری که شب وروز را با هم سپری میکنند . از انجایی که او دختر بلند پروازی بود درون ذهن خود همسری ایده ال ساخته بود که می گفت اگر همسر من چنین و چنان نباشد هیچ وقت ازدواج نخواهم کرد. البته پسر همسایه شان هم پسر بدی نیست اما با مرد ایده ال او کمی متفاوت است مثلا از لحاظ ظاهر تیپ و قیافه و یا وضع مالی و بعضی اخلاقیات او مثلا دست بزن دارد وکمی هم دوست باز است و خیلی زود عصبانی میشود .با وجود خانواده مذهبی اش اهل نماز و تقوا نیست . زیاد پسر کاری نیست و نمیخواهد باور کند که بزرگ شده است و هنوز علاقه دارد در خیابان ها با دوستانش به دخترها متلک بگوید اما اورا بسیار دوست دارد ولحظه ایی تحمل دوری اورا ندارد و هر بار که کار اشتباهی انجام میدهد و او را ناراحت می کند به دست و پای او می افتد و عاجزانه طلب بخشش می کند و به او می گوید اگر روزی از او جدا شود اول او را می کشد و بعد خودش را .خودش نیز او را خیلی دوست دارد وبسیاری از اشتباهات او را بدلیل دوست داشتن او می بخشد.خلاصه وقتتان رانگیرم
او نمیداند چه کند از طرفی چون رابطه جنسی با او داشته است تنها یک راه دارد که با او کنار بیاید
به نظر شما او می تواند زندیگی اش را از نو بسازد و پسر همسایه را به مرد مورد علاقه و ایده الش و مردی با جنم که بتواند یک عمر به او تکیه کند بسازد.و یا اینکه بهتر است زندگی اش را از این بدتر نکند وقید همه چیز را بزند و هرچه می تواند از ان پسر دوری کند.
از شما خواهشمندم بگوید با این شرایط می توان یک زندگی خوب را شروع کرد ویا خیر.ایا او شرایط اولیه یک زندگی وازدواج ماندگار رادارد و یا خیر. اصلا چه شرایطی باید وجود داشته باشد که بتواند یک ازدواج موفق داشت .چه کار های انجام دهد که زندگی اش را عوض کند واحساس خوشبختی وامید در او زنده شود.
خواهش می کنم اگر وقت کردید حتما مرا راهنمایی کنید
از کمک وراهنمایی شما پیشا پیش بسیار ممنون و متشکرم