شما در بخش انجمنهای گفتگو سایت دکتر رهام صادقی هستید، برای آشنایی با امکانات متنوع دیگر سایت اینجا کلیک کنید


به اينستاگرام سايت بپيونديد

رواندرمانی چیست ؟

  1. --------------------------------------------------------------------------------

    روان‌درمانی چیست

    درحال حاضر صدها تكنیك مختلف در روان‌درمانی وجوددارد و در اینجا تنها می‌شود به ارائه تصویری كلی از روان‌درمانی پرداخت. وجود این همه تنوع در دیدگاه‌های مختلف روان‌درمانگری بی‌دلیل نیست چرا كه تصویرهای نظری مختلفی برای توضیح روان انسان وجود دارند كه هركدام بنوعی متفاوت از دیگر نظریات اساس كاركرد روانی انسان را توضیح می‌دهند.

    روان‌درمانی بنابه تعریفی كلی یعنی معالجه بیماری‌ها و آزرده‌گی‌های روانی توسط شیوه‌ها و متدهای مشخص و باهدف برای تاثیرگذاری بر روان انسانی كه مبتلا به بیماری روانی است. در این رابطه بیماری روانی فقط به اشكال روحی روانی محدود نمی‌شود بلكه می تواند دردها و اختلالات جسمی را نیز شامل شود. اختلالات جسمانی شكلی كه به همراه آنها اختلال روانی نیز وجود داشته باشد از زاویه بیماری روانی قابل معالجه اند. نظیر این گونه اختلالات جسمی بسیارند كه می‌توان در این باره از انواع اختلالات معده و روده‌ای، درد گمر، میگرن، فشارخون و غیره نام برد.

    روان‌درمانی در اساس برای معالجه بیماری‌های نوروتیك (مانند هراس‌ها و ترسها، افسرده‌گی) و اختلالات ساختاری (مانند اختلالات شخصیت) و اختلالات جسمانی‌شكل و همچنین برای كاستن از فشارهای شدید روانی به‌هنگام ابتلا به بیماری‌های شدید جسمی (مانند سرطان) شیوه‌ای كارآمد و مناسب است.

    معمولا باور عموم بر این است كه استفاده از دارو عوارض جانبی دارد ولی كمتر كسی اینرا قبول دارد كه روان‌درمانی نیز عوارض جانبی بجای می‌گذارد. روان‌درمانی نیز مانند هر شیوه تاثیرگذارنده دیگری عوارض جانبی در بردارد و بنابر همین هم نمی‌توان شیوه‌های روان‌درمانی را به دلخواه بكار برد و تشخیص و اجرای هر شیوه در روان‌درمانی تنها در حوزه اختیارات روان‌درمانگرانی است كه با اسلوب‌های علمی كار می‌كنند. برای مثال توجه به این موضوع می‌تواند روشن‌كننده حساسیت روان‌درمانی باشد: در جریان كار روان‌درمانی بسیاری از اوقات پیش‌می‌آید كه بیمار با جنبه‌هایی از شخصیت خود روبرو می‌شود كه تا آن لحظه سعی می‌كرده‌است نسبت به آنها بی‌تفاوت باشد ، در این حال چگونگی هدایت بیمار توسط رواند‌درمانگر نقش حیاتی برای روان فرد بازی می‌كند. و یا اینكه غلب اوقات در جریان روان‌درمانی بیمار طوری هدایت می‌شود تا بتواند با صحنه‌ها و پیش‌آمدهای گذشته زندگی‌اش كه برایش دردآور بورده‌اند روبرو شود و با آنها دربیافتد. نالایقی در این راه می‌تواند فرد را دچار بحران كشنده‌ای كند. یا اگر بدون دوراندیشی سعی به التیام دردهای موضعی بیمار صورت بگیرد می‌توان برای مدت كوتاهی علائم موجود بیماری را از هم گشود ولی با اینكار بیمار را به ورطه‌ای سوق داد كه در آینده دچار بیماری‌های مهلكی شود. و یا می‌توان به رابطه بیمار و روان‌درمانگر اشاره كرد كه معمولا رابطه‌ای وابسته‌كننده می‌شود و اگر دوراندیشی روان‌درمانگر نباشد كار به جایی می‌كشد كه بیمار تنها تا زمانی كه با روان‌درمانگر خود در رابطه است می‌تواند روند زندگی‌اش را پیش ببرد ولی بدون وی فردی ناتوان می‌شود. از این نوع عوارض بسیارند.

    برای همین هم نقش پایه‌ای روان‌درمانگر بعنوان فردی است كه باید بیمار را در راه رسیدن به هدفی كه در جریان درمان شكل می‌گیرد هدایت كند و وی را به خودشناسی راهبری كرده و هرگز بیش‌از آنچه كه بیمار بتواند با آن كنار بیاید نیروی وی را در جریان درمان بكار نگیرد

    قبل از اینكه به معرفی دیدگاه‌های مختلف در روان‌درمانگری بپردازیم لازم است نكات مشترك بین تمام این شیوه‌ها را معلوم كنیم. در روان‌درمانی شاخه‌های مختلفی وجود دارند كه تنها موثر بودن سه گروه به لحاظ علمی ثابت شده‌است. این سه گروه عبارتند از:

    روانكاوی و روانكاوی عمقی‌نگر

    رفتاردرمانی و رفتاردرمانی شناختی

    گفتاردرمانی

    در تحقیقات انجام شده كه نتیجه سالها درمان را دربر می‌گیرند به لحاظ موثربودن در امر درمان هر سه این دیدگاهها به یكسان موثر بوده‌اند. یعنی هیچكدام از تحقیقات نتوانستند نشان دهند كه كدام یك از این شاخه‌های درمانگری براساس نظریه حاكم بر آنها در امر درمان موثرترند بلكه تاثیر عوامل ثانوی در جریان درمان میزان موفقیت آمیز بودن هركدام را روشن می‌كردند. این عوامل عبارت بودند از:

    رابطه عمیق و صمیمانه بین روان‌درمانگر و بیمار

    نشان‌دادن تفاهم، فهم مشترك، تقویت مثبت بیمار، قابل اتكا بودن روان‌درمانگر و حمایتگری وی

    شیوه‌های تلقین‌

    بكار بستن راههایی كه به خودتقویتی بیمار منجر می‌شوند



    توضیح مختصری در رابطه با این سه گروه از روان‌درمانگری



    روانکاوی

    روانكاوی اولین بار توسط زیگموند فروید به صورت نظریه روان‌درمانگری شكل‌گرفته و تكامل داده‌شد. فروید در ابتدا در نظریات خود اهمیت بسیار زیادی به نقش غریضه جنسی در پیدایش آزرده‌گیهای روانی داده بود (نظرییات متمركز بر لیبیدو) ولی رفته‌رفته و در جریان تكامل نظریاتش غریضه پرخاشگری وزنه بسیار قوی‌تری پیداكرد.

    در این نظریه شخصیت انسان از سه لایه او و یا ضمیر، فراخود و یا وجدان و خود تشكیل می‌شود.

    ضمیر در این دیدگاه دربرگیرنده تمام غریضه های انسان است و از اصل ارضاع شدن پیروی می‌كند. فراخود تمام نكاتی را دربر می‌گیرد كه شامل امر و نهی‌های آموخته شده از دوران كودكی تا مرگ بوده و قوانین و اعتقادات را در بر می‌گیرد كه بطور كلی بر آنها نام وجدان می‌گذاریم. فراخود با تبعیت از اصل منطبق بودن چیزها بر وجدان و یا عدم تطابق چیزها به پذیرش و یا رد چیزها می‌پردازد. خود سطحی از شخصیت را تشكیل می‌دهد كه با تبعیت از اصل گرایش به واقعیت بین دو سطح دیگر میانجی‌گری می‌كند.

    خود برای اینكه نقشش را بدرستی ایفا كند ترفندهای زیادی بكار می‌برد كه در روانكاوی بر آنها نام مكانیسمهای دفاعی گذارده‌اند. مجموعه شناخته‌شده این ترفندها كه انسان سالم از آنها استفاده می‌كند تا بتواند حیات روانی خود را حفظ كند بسیار زیادند و توسط دختر فروید شناخته‌شده و دسته‌بندی شده‌اند. برا ی مثال فرافكنی: فرافكنی به ترفندی گفته‌می‌شود كه در آن حال فرد چیزهایی را كه در خودش می‌یابد ولی وجود آنها را نمی‌تواند در خود قبول كند بصورت ناخودآگاه آنها را به دیگران نسبت می‌دهد. برای مثال می‌توان به این اشاره كرد كه شخص با دیدن كسی كه از وی بدش می‌آید احساس می‌كند كه آن كس از او بیزار است و به این‌خاطر از وی كناره‌گیری می‌كند.

    این لایه‌های شخصیت تحت تاثیر چه چیزهایی و چگونه رشد می‌كنند؟

    فروید معتقدبود كه شخصیت هر فردی با سپری‌كردن چهار فاز و یا دوره مختلف ساخته‌شده و تكامل می‌یابد.

    مرحله دهانی: شامل ماههای اول زندگی نوزاد می‌شود كه در این دوره توسط درونی‌كردن تصویر سینه مادر و به دهان بردن اشیای مختلف دركودك حس تملك نسبت به اشیا، شكل می‌گیرد. اگر همه چیز در این دوره درست طی شود منجر به شكل گرفتن احساس اعتماد اولیه می‌شود كه مهمترین عنصر تكامل‌دهنده شخصیت كودك در طی تمام مراحل دیگر است.

    مرحله مقعدی: در سنین 2 الی 4 سالگی كودك یاد می‌گیرد كه به مدفوع خود بعنوان شی باارش نگاه كند چرا كه هر زمانی كه بخواهد می‌تواند آنرا دفع كرده و یا نگهدارد. كودك در این مرحله می‌آموزد كه از عمل مدفوع كردن بعنوان سلاح می‌تواند هرگاه اراده كند از آن استفاده كرده و از اینراه برای اولین بار احساسات دوقطبی مانند نظم و بی‌نظمی و تمیزی و كثیفی و خودتعیینی و تعیین از طرف دیگران در كودك شكل می‌گیرد. در این دوره رابطه كودك در مقابل آتوریته دیگران تعیین می‌شود.

    مرحله نهفتگی: بین سنین 5 تا 16 سالگی دستگاه تناسلی رفته‌رفته به مركز توجه كودك (نوجوان) درآمده و برای اولین بار تفاوت جنسی به معنی عمیق آن درك می‌شود. در این دوره نوجوان با جنس مخالف خود سر ناسازگاری می‌گذارد و بیشتر تمایل به ارتباط با همجنس خود دارد. در اینحال نقش‌های آینده مربوط به جنسیت خود را می‌آموزد و با تداعی كردن خود با پدر و یا مادر (بنا بر همجنسی) خصوصییاتی را كه مربوط به جنس خود است در خود درونی می‌كند تا بعنوان شخصیت ایده‌آل خود در آینده مانند آنها زندگی و رفتار كند.

    مرحله تناسلی: این مرحله كه از دوره بلوغ جنسی شروع می‌شود به نوجوان این اجازه را می‌دهد كه تمام مراحل تاكنونی رشدش را در هم تنیده و به آنها شكل پایداری بدهد و رفته‌رفته شخصیت وی شكل گرفته و رفتارهای وی از حالت غریضی خارج می‌شود. در این دوره ارضاء جنسی بشكل رابطه طبیعی رابطه جنسی جانشین مراحل قبلی می‌شود.

    با اختلال در هركدام از این مراحل زمینه روان‌رنجوری در فرد شكل گرفته و تناقضاتی كه فرد قادر به حل آنها نبوده‌است یا پس‌زده می‌شوند و یا بر روی آنها سرپوش گذاشته می‌شود. حال اگر فرد در مراحل بعدی زندگی‌اش بر سر همان سئوالهایی قرار بگیرد كه در دوره‌های قبل آنها را حل نكرده و یا پس‌زده‌است مجددا همان تناقضات اولیه ظاهر شده ولی فرد به وجود آنها آگاهی ندارد چرا كه این تناقضات در جایی بنام ناآگاه‌روانی از آگاهی فرد پنهان مانده‌است. در این‌حا كاری كه فرد برای روبرو شدن با تناقضات دوباره ظاهر شده انجام می‌دهد می‌تواند موجب شكل‌گرفتن بابهنجاری دیگری بشود و رفته‌رفته این كار به بیماری شدید بیانجامد.

    در جریان درمان در روانكاوی سعی می‌شود كه بیمار به شرایط اولیه‌ای كه موجب ناكامی‌ اولیه شده‌است هوشیار گردد (یعنی با هوشیار شدن به وجود آن احساسات آزاردهنده اولیه و ربط احساساسات آزاردهنده با شرایطی كه آن احساساسات در آن شكل گرفته‌اند). برخلاف روانكاوی كلاسیك كه اینكار را پایان كار درمان می‌دانست در روانكاوی مدرن با اینكار هنوز چیز زیادی تغییر نمی‌كند چرا كه هنوز همان عدم توانایی اولیه برای حل مشكل اولیه وجود دارد و آن عدم توانایی خود را به چیزهای دیگری نیز كه از آن ببعد وجود داشته‌اند تعمیم داده‌است. بنابراین در این آگاه‌سازی مهم است كه فرد بیاموزد تا به نوع دیگری از پیوند احساسی با آن شرایط اولیه دست یابد تا با اینكار بر گنجینه توانایی‌های خود در روبرو شدن با سئوالات زندگی بیافزاید و از طرف دیگر با اینكار از فشار بار عاطفی چیزهایی كه در گذشته بر روی فشار آورده‌اند بكاهد.

    در جریان روانكاوی كیفیت رابطه بین روانكاو و بیمار بسیار بااهمیت است. بیمار در طول روانكاوی كه ممكن است چند سال طول بكشد رفته‌رفته الگوهای رفتاری خود در مقابل پدر و مادر خود را نمایان می‌سازد و در مقابل روانكاو خود همان الگوها را بكار می‌بندد. این پدیده كه در روانكاوی از آن بعنوان انتقال و یا جابجایی نام برده‌می‌شود تاثیر بسیار زیادی در روند بهبود بیمار دارد و روانكاو با هوشیاری خود و با شیوه‌های مخصوص در روانكاوی سعی به هوشیارسازی بیمار نسبت به وجود این الگوهای رفتاری می‌كند. این شیوه هوشیارسازی در روانكاوی بعنوان ضدانتقال نام گرفته‌اند. در این راه بیمار نیز ترفندهای خاص خود را برای برملا نشدن چیزهایی كه به ناخودآگاه وی مربوط می‌شوند صورت می‌دهد و این ترفندها همان مقاومتهای روانی هستند كه بیمار توسط آنها از قبلها جلوی رسیدن آن چیزها را به خودآگاه روانی خود گرفته‌است. روانكاو با استفاده از شیوه‌های خاص روانكاوی به بیمار آموزش می‌دهد كه نیازی به پایدار نگهداشتن آن مقاومتها ندارد و با اینكار بیمار رفته‌رفته آنها را رها كرده و اجازه اینرا می‌دهد كه با چیزهایی كه عذابش می‌دهند بشیوه‌های دیگری روبروشود. اینكار با تقویت خود در برابر فراخود صورت می‌گیرد.

    روانكاوی شیوه‌ای است بسیار طولانی‌مدت (200 تا 800 ساعت) به همین دلیل هم همواره سعی دانشمندان روانكاوی بر این بوده‌است كه با ابتكارات مختلف طول این زمان را كم كنند. به همین دلیل نیز انواع روانكاوی كوتاه مدت درست شده كه از آن جمله می‌توان به فوكال‌تراپی تحلیل‌گرا و روان‌درمانی تحلیل‌گرا اشاره كرد. در تقریبا تمام این شیوه‌ها كار درمان به این صورت است كه بیمار در حالی كه روانكاو در بالای سروی نشسته‌است بر روی نیمكتی كه به آن كاوچ می‌گویند دراز می‌كشد و توسط تكنیك‌هایی مانند تداعی آزاد، تحلیل انتقال، تحلیل مقاومت، تحلیل رؤیا و تعبیر و تفسیر در جریان درمان هدایت می‌شود



    روانشناسی فردی آدلر

    نام شاخه‌ای از روان‌درمانی عمقی‌نگر است كه همانطور كه از نام آن بر می‌آید توسط آلفرد آدلر كه خود یكی از شاگردان فروید بود ابداء شده‌است. آدلر نظریات خود را در مخالفت با نظریات فروید پایه‌ریزی كرده‌است و راستای اصلی نظریات وی بر خلاف نظریات فروید كه از محوری بودن غرایض و انسان‌منفرد حركت می‌كند بر انسان وابسته به جمع استوار است. آدلر معتقد بود كه انسان با نیاز وابسته بودن به جمع زاده‌شده و هرگونه چیزی كه در سیرآب‌شدن این نیاز تولید مزاحمت كند موجب شكل‌گیری روان‌رنجوری می‌شود. قبل از اینكه نوزاد بدنیا بیاید در هارمونی كامل با شرایط زندگی در رحم مادر رشد می‌كند و بدنیا آمدن این هارمونی را برهم‌زده و نوزاد وارد مرحله‌ای از زندگی می‌شود كه باید برای بوجودآوردن هارمونی فعال شود. كودك اساسا آمادگی اینرا كه از دامن امن مادر دور شود ندارد ولی اینكار لازمه رشد مستقل وی بعنوان یك انسان است. دردیدگاه آدلر روند شكل‌گیری شخصیت كودك (خود) در جریان زندگی و با مواجه با چیزها و توان جواب گفتن خود كودك به شكل توانایی‌هایی كه از خود نشان می‌دهد شكل گرفته و پرورش می‌یابد. اولین مرحله‌ای كه كودك سپری می‌كند مرحله بلوغ اندام‌های وی برای تاثیرگذاری بر محیط است و پس از آن توانایی تكلم و برقراری رابطه با دیگران و سپس توانایی‌های شناختی مراحل بعدی تكامل كودك را شكل می‌دهند. توسط این توانایی‌ها كودك آماده‌گی اینرا می‌یابد كه با یادگیری از محیط نقش افراد محیط را درونی كرده و رفته رفته به نوعی سبك زندگی دست می‌یابد. در جریان رشد همواره شرایط و چیزهایی وجود دارند كه كودك در پاسخ‌گویی به آنها احساس حقارت می‌كند. این احساس حقارت از طرفی بصورت احساس حقارت اندامی و از طرف دیگر بصورت احساس حقارت ناشی از شرایط نیازمندیهایش شكل می‌گیرند. (كودكی بخاطر عدم امكان بالا و پایین پریدن و شیطانی كردن در خانواده از كشف اندامهای خود غافل می‌شود و بعدها وقتی به كودكان دیگر نگاه می‌كند كه چطور بالا و پایین می‌پرند در خود احساس حقارت می‌كند چون خودش این توانایی را در خودش نمی‌بیند.) بر اساس عقاید آدلر فردی كه دچار احساس حقارت است به شیوه‌هایی در زندگی دست می‌زند كه بتواند این احساس حقارت را سرپوش بگذارد؛ كه از همین روی هم نیاز شدیدی به خودنشان دادن و قدرت‌طلبی نشان می‌دهد و با اینكار سعی به ترمیم بیش‌از اندازه حقارتهای خود می‌كند. آدلر معتقد است كه شرط اساسی كنارآمدن با احساس حقارت و رسیدن به شخصیتی بارور و سالم تنها از طریق رودرویی با نیازهای زندگی در جمع و گرایش به جمع بعنوان شكل دادن به علاقه اجتماعی ممكن است. وی برای اشاعه نظرات خود تنها در چهارچوب درمان‌گری محصور نماند بلكه با فعالیت در جنبه‌های آموزش و تربیت به فعالیتعهای گرانقدری دست زد كه تا حد بسیار زیادی به تغییر جو حاكم در محیط‌های آموزشی و خانواده كمك رساند.



    روانشناسی تحلیلی یونگ

    نظریات یونگ از جهانبینی مذهبی- عرفانی وی نشات گرفته و به هیچ وجه جنبه‌ای علمی ندارند، به این معنا كه هیچ تحقیقی كه بتواند سرچشمه‌های نظری وی را به نحوی به اثبات علمی بكشاند صورت نگرفته‌است. یونگ از وجود ناخودآگاه جمعی حركت می‌كند و معتقد است كه در تمام انسانها مستقل از ملیت و نژاد آنها و از ابتدای پیدایش انسان بر روی كره زمین وجود دارد. این ناخودآگاه جمعی در بردارنده تصاویری است كه دائم در حال تكرار هستند و مشكلات معین و یكسانی را نماینده‌گی می‌كنند مانند تولد، مرگ، كینه و فرودستی. یونگ این تصاویر حسی را آرشه‌تایپ می‌نامد و وجود آنها را در فرهنگهای موجود برروی كره زمین از افسانه‌ها و مجسمه‌ها و آثار بجای مانده از قدیم نتیجه می‌گیرد. هر فردی فقط در رؤیاهایش از وجود این آرشه‌تایپ‌ها مطلع می‌شود. و این تصاویر از جهان ناآگاه وی خبر می‌دهند.

    علاوه بر ناخودآگاه جمعی و در كنار آن یونگ معتقد به وجود ناخودآگاه فردی است و معتقد است كه روان‌رنجوری بدلیل پس‌زدن و بی‌توجهی به نیازهای ذاتی و فونكسیون‌هایی است كه با انسان زاده می‌شوند. به همین دلیل نیز در دوران آلمان هیتلری وی یكی از طرفداران و ایده‌آلیزه‌كنندگان ایده نژادپرستی بود.

    به اعتقاد وی خودآگاه و ناخودآگاه در تعادلی نسبت به یكدیگر بسر می‌برند و یكدیگر را تنظیم می‌كنند. به این معنا كه هرگاه یكی نسبت به دیگری پیشی بگیرد سبب می‌شود كه آن یكی فعالیت بیشتری صورت دهد تا این هماهنگی بین آن دو برقرار گردد. وی معتقد بود كه فرد درطی حیات خود در جریانی بسر می‌برد كه بر آن نام فردیت‌یافتن گذارده‌بود. براساس نظریات وی وظیفه این فردیت‌یافتن آن است كه خویشتن انسان را از پوشش پرزونا (پوشش حفاظتی بین جهان بیرون و درون كه به موجب آن هر فرد خود را با آن در جهان بیرون می‌شناساند) با استفاده از تاثیر ناآكاه تصاویر ابتدایی (آرشه‌تایپ‌ها) برهاند تا با اینكار انسان به انطباق آگاهی كامل در جهان و روانی همه‌جانبه دست بیابد. یونگ زندگی انسان را به دو بخش تقسیم می‌كند: یكی نیمه اول زندگی كه در آن روند انسان با حقایق بیرونی آشنا می‌شود و از این راه شكل نهایی تفكر، احساس، خلاقیت و دریافتهای حسی وی ساخته می‌شوند. در نیمه دوم زندگی انسان با حقایق جهان درونش آشنا می‌شود كه اینراه منجر به شناخت‌از خود، شناخت دیگران و آگاهی‌یابی می‌شود. این خصوصیات كه تا نیمه دوم عمر ناآگاه مانده‌اند از این ببعد موجب بلوغ شخصیت شده و انسان را بسمت هدفی نزدیك می‌كنند كه در بالا به آن اشاره رفت.

    در باره نشانگاه‌های بیماری روانی یونگ بین سیمپتوم و كومپلكس تفاوت قائل است. سیمپتوم‌ها علائمی هستند كه بمانند زنگ خطری اعلام می‌كنند كه چیزی اساسی در موقعیت خودآگاهی فرد مطابق با نیازهای فرد نیست و بنابراین باید آن موقعیت عوض شود. كومپلكسها بخش‌های جداشده شخصیت فرد را تشكیل می‌دهند كه به عنوان دسته و یا گروهی از خصوصیات روانی دیگر از حوزه دخالت آگاهی فرد دور شده‌اند و به شكل یك حیات جدا از آگاهی به زندگی خود ادامه می‌دهند. این كمپلكسها اكثرا در اثر جراحتهای روانی ایجاد می‌شوند. تمام انسانها دارای كمپلكس هستند ولی این خود به معنای مریض بودن آنها نیست بلكه نشاندهنده این است كه چیزی غیرقابل تركیب با آگاهی را با خود حمل می‌كنند.

    درجریان درمان بر اساس یونگ مراجع با كمكهای درمانگر به سمت دستیابی به فردیت‌یافتن و یافتن راهی جدید برای تطبیق دادن لایه‌های جداشده شخصیت خود هدایت و حمایت می‌شود. در این رابطه تصاویری كه مراجع در رؤیاهایش می‌بیند، تصاویری كه در تداعی آزاد می‌بیند و نمادهایی كه در غالب كارهای خلاق به ذهنش می‌رسند از زاویه خوانایی آنها با آرشه‌تایپ‌ها مورد بررسی و تحلیل قرار می‌گیرند. درمانگر مراجع خود را وادار می‌كند تا به فعالیتهای خلاقانه نظیر نقاشی، مجسمه‌سازی، رقص، موسیقی و غیره بپردازد و از نتیجه كارهای مراجع برای تجزیه تحلیل روان وی سودگرفته می‌شود.

    در كنار این سه شاخه در روانكاوی و روانشناسی عمقی‌نگر جریانات انتقادی مختلفی در چهارچوب روانكاوی و روانشناسی عمقی‌نگر شكل گرفتند كه منجر به سربرآوردن روانكاوی‌نوگرا (نئوپسیكوآنالوز) شدند. این انتقادات بیشتر متوجه نقش محركها و سائقه‌های روانی انسان (غرایض) بودند و در مخالفت با نظریات درمانی فروید خود را تعریف می‌كردند.

    در این راستا كسانی نظیر كارن هورنای، اریش فروم و سالیوان شاخه دیگری از روانكاوی را گسترش دادند كه بنام روانكاوی فرهنگی رواج یافت. برای مثال اریش فروم با اتكاء به نظریات فروید افزود كه انسان در جهان معاصر توسط انگیزه‌هایی در زندگی هدایت می‌شود كه وجود آنها برایش ناآگاهند. وی با تحقیق برروی نقش فرهنگ در شكل‌گیری روان انسان تاثیرات فرهنگی و اجتماعی را در بروز بیماری‌های روانی صحه گذارد و بر خلاف فروید كه بین غرایض انسان و حیوان فرقی قاعل نبود معتقد بود كه انسان توسط قوای انسانی خود قادر به معنادادن و جهت دادن به نحوه ارضاء غرایض خود است.

    شیوه درمان در تمامی شاخه‌های مختلف روانكاوی و روانشناسی عمقی‌نگر بر آشكار كردن محتوای ناخودآگاه و به آگاهی رساندن آنها استوار است. بنابراین خودآگاه و ناخودآگاه نقش اساسی در تمام این شاخه‌ها بازی می‌كنند و فقط تعبیر و تفسیر از آندو در این نظریات متفاوت است.



    رفتاردرمانی

    در سالهای دهه 1950 و در مقابله با روانكاوی نظرگاه دیگری خود را تعریف كرده و جا انداخت كه كلا در مغایرت با نظرگاههای روانكاوی است. در این مجموعه دیدگاهها كه توسط چندتن در كشورهای مختلف و بخشا بدون خبر از یكدیگر شكل‌گرفت تمام اساس روانی انسان به گونه دیگری تعریف شده‌است. اشخاصی نظیر اسكینر، ولپی و آیزنك بر اساس داده‌های علمی روانشناسی یادگیری كه نحوه شكل‌گیری احساسات، افكار و رفتار را دربر می‌گیرد سیستمی را بنا نهادند كه بنام رفتاردرمانی معروف شده‌است. در حقیقت رفتاردرمانی تشكیل شده از تعداد بسیار زیادی از متدهای كار كلینیكی است كه نقطه مشترك آنها بر تحقیقات علمی در زمینه یادگیری و شكل‌گیری رفتار نابهنجار استوار است. توسط این متدها و در جریان درمان به بیمار آموزش داده می‌شود كه در برابر مشكلات به نحو متفاوتی از آنچه كه تاگنون آموخته‌اند عكس‌العمل انجام بدهند. با اینكار پیوند نابهنجار و اذیت‌كننده‌ای كه بین سائقه‌های روانی و عكس‌العمل بیمار شكل گرفته‌اند از هم باز شده و بیمار امكان اینرا می‌یابد كه مشكلات را بدون آنكه آنها بر زندگی‌اش سوار باشند در دست خود گرفته و برای آنها به فراخور حال و توان خود جوابهایی بیابد.

    رفتاردرمانی معتقد است كه تمام چیزهایی كه انسان در خود دارد و یا نسبت به آن عكس‌العمل نشان می‌دهد تماما چیزهایی هستند كه از محیط یادگرفته‌شده‌اند. محتوای چیزهایی كه یادگرفته شده‌اند ممكن است در دوره‌ای از زندگی و برای چیز معینی بعنوان تنها پاسخ ممكن وجود داشته است (مثلا كودكی كه برای جلب توجه والدینش مجبور بوده از خود فروتنی نشان بدهد) ولی در دوره‌های بعدی زندگی اینكار به هیچ وجه نتنها نفعی ندارد بلكه ناملایماتی‌های مختلفی را ببار می‌آورد (مانند اینكه همان كودك هنگامی نیز كه به بلوغ رسیده باشد تنها از طریق فروتنی بیش‌از حد بخواهد با دیگران رابطه برقرار كند كه نتایج سوء استفاده دیگران را ببار می‌اورد). در رفتاردرمانی نكته اصلی و هدف درمان در مورد مثال فوق بر این استوار است كه راههای جدیدی برای روبرو شدن با دیگران آموخته شده و بكار گرفته‌شود تا حدی كه تنها عكس‌العمل فرد برای جلب توجه دیگران فروتنی نباشد.

    رفتاردرمانی در عرض 50 سال گذشته بسیار دستخوش تغییرات و تكامل شده‌است. بسیاری متدهای آزمایش شده جدید بر گنجینه توان درمانی آن افزوده شده و حتی شكل ابتدایی آن كه در دهه 1950 وجود داشت بسیار دگرگون شده بنحوی كه اكنون بر طبق تحقیات انجام شده یكی از مؤثرترین شیوه‌های درمان را تشكیل می‌دهد.

    یكی از مهمترین شاخه‌های رفتاردرمانی كه ار دهه 1960 شروع به شكل‌گیری كرد رفتاردرمانی شناختی است. نقطه حركت و اساس نظریه‌های مختلفی كه این شاخه جدید را در رفتاردرمانی پایه‌ریزی كرده‌اند بر این استوار است كه بیماری روانی نتیجه الگوهای فكری نابجا و نظام ارزش‌گذاری‌های غیركارآمد است. هنگامی كه بیمار در جریان درمان به اینگونه الگوها در افكار و در رفتار و احساسات خود هوشیار می گردد راه را برای جایگزین كردن چیزهای جدید می‌گشاید و با تمرین‌های متعددی كه خاص مشكل وی طراحی می‌شوند تغییرات لازم را در خود بوجد آورده و آنها را به ثبت می‌رساند.

    از آنجایی كه رفتاردرمانی شناختی بیشتر به روندهای درونی رفتار، احساس و تفكر می‌پردازد بیشتر از شیوه‌هایی استفاده می‌كند كه به كار كشف چیزهای پنهان در این سطوح می‌آیند و از اینروی جنبه‌ای تحلیل‌گرایانه نیز می‌یابد.

    در رفتاردرمانی بیمار و روان‌درمانگر حكم دو شریكی را دارند كه هر دو برای هدف مشتركی حركت می‌كنند و هر قدمی در امر بهبود فرد تنها پس‌از تشریك مساعی‌های لازم برداشته‌می‌شود. از همین روی نیز روان‌درمانگر و بیمار روبروی هم بر روی صندلی و یا دور یك میز می‌نشینند



    روان‌درمانی مراجع محوری (گفتاردرمانی)

    این شاخه از روان‌درمانگری كه در زمره روانشناسی انسان‌گرا قراردارد، توسط كارل روجرز در آمریكا پایه‌گذاری شد و بسرعت جای خود را در تمام نقاط جهان باز كرد. راجرز كه در سالهای 1950 استاد دانشگاه پنسیلوانیا در آمریكا بود با كار تحقیقی خود پیرامون مؤثر بودن شیوه‌های درمان به این اصل رسید كه مهمترین نكاتی كه باعث درمان مؤثر می‌شوند ربط مستقیمی به مكاتب درمانی ندارند بلكه به خصوصیات و كیفیات روان درمانگر بستگی خاص پیدا می‌كنند. وی از دل سالها مقایسه نوار جلسات درمانی مختلف به جمعبندی این ارزش‌ها برای درمانی مؤثر رسید:

    درك توام با همدلی دقیق و حساس روان‌درمانگر

    واقعی بودن (به معنای صداقت در احساس و رفتار) روان‌درمانگر

    خلوص و فهم دقیق و بی‌قید و شرط مراجع

    لازم به گفتن است كه راجرز هیگاه از كلمه بیمار در نظریات خود استفاده نكرده‌است و همیشه از مددجو و یا مراجع نام می‌برد. همچنین كلمه بیماری جای خود را به آزرده‌گی روانی داده‌است.

    راجرز براساس سه نكته فوق ساختمان نظری‌ای را شكل داده‌است كه بسیار وسیع و همه‌جانبه است و در آن نظریات مربوط به ارزش انسان، شكل‌گیری شخصیت وی و ناسازگازی‌های روانی تدقیق و بررسی شده‌اند. این نظریات توسط اندیشمندان دیگر در سایر نقاط جهان مورد كار و تكامل قرار گرفته‌اند به نوعی كه گفتاردرمانی بعنوان یك شیوه علمی درمان از طرف اكثر نهادهای علمی جهان برسمیت شناخته‌شده‌است.

    در گفتاردرمانی نحوه استفاده از كلمات، برجسته كردن احساسات و هیجانها حول سه اصلی صورت می‌گیرند كه فوقا به آنها اشاره شد. مساله مهم به هیچ وجه كشف ناخودآگاه و یا یادگیری جدید نیست بلكه مراجع توسط روان‌درمانگر طوری هدایت می‌شود كه خود به شناخت از چیزهایی كه برایش منجر به آزرده‌گی روانی شده‌اند برسد و خود راههای مواجه با آنرا بیابد. برای همین هم در جریان درمان مراجع تعیین می‌كند كه درباره چه چیزی می‌خواهد صحبت كند و روان‌درمانگر در این روش گفته‌های مراجع را با كلماتی كه بار عاطفی گفته‌های مراجع را مشخص‌تر می‌كند به وی می‌گوید و تصمیم‌گیرنده كه آیا این گفته همان چیزی است كه مراجع گفته‌است یا خیر تنها خود مراجع است. در این حال است كه هرچه توان درك توام با همدلی و حساسیت روان‌درمانگر بهتر باشد نه‌تنها منجر به شناخت بهتر روان‌درمانگر از مراجع می‌شود، بلكه به شناخت عمیقتر مراجع نیز از خود می‌انجامد.

    در كنار این نظرگاهها در روان‌درمانی شیوه‌های درمانی دیگری نیز وجود دارند كه به تنهایی و برای موردهای بسیار مشخصی از آنها استفاده می‌كنند. از آن جمله می‌توان به هیپنوتیزم، تمرین‌های لَختی عضلانی، آتوگین ترینینگ، بیوفیدبك و تصویرسازی ذهنی اشاره كرد

    در انتها گفتن این نكته بسیار اهمیت دارد كه نظرگاههای فوق به حكم پشتیبانهای كار عملی در روان‌درمانی بحساب می‌آیند و در حال حاضر در آلمان هر روان‌درمانگری در مجموعه‌ مختلفی دوره می‌بیند و به تمام این نظریات آشنایی دارد. تنها فرقی كه می‌توان به آن اشاره كرد اینستكه هر روان‌درمانگری گرایشی اصلی دارد كه آنرا بنا بر خواست و شخصیت و تجربه شخصی خود انتخاب می‌كند.

    سایت روانشناسی و رواندرمانی برای اطلاع و آگاهی رسانی . استفاده از مطالب و تصاویر این سایت با ذکر منبع آزاد است
    ارتباط با ما : matabe@rawanshenasi.de
    www.rawanshenasi.de; Mohammad Rahrakhshan, 2001
     
تمام زمانها بر حسب GMT + 3.5 Hours می‌باشند
صفحه 1 از 1


پرش به:  

شما نمی توانید در این بخش موضوع جدید پست کنید
شما نمی توانید در این بخش به موضوعها پاسخ دهید
شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش ویرایش کنید
شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش حذف کنید
شما نمی توانید در این بخش رای دهید

Powered by phpBB ©



Forums ©

.: مسئوليت مطالب، تبليغات و محصولات ديگر سايتها به عهده خودشان است :.
.:: برداشت از مطالب اين سايت فقط با کسب مجوز از مدیریت و با ذکر مبنع و آدرس به صورت لینک بلامانع است ::.
.::: کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به دکتر رهام صادقی بوده و هرگونه سواستفاده از آن طبق ماده 12 قانون جرایم رایانه ای قابل پیگیری است :::.


ارسال ایمیل به دکتر رهام صادقی


مدت زمان ایجاد صفحه : 0.31 ثانیه (39)