شما در بخش انجمنهای گفتگو سایت دکتر رهام صادقی هستید، برای آشنایی با امکانات متنوع دیگر سایت اینجا کلیک کنید


به اينستاگرام سايت بپيونديد

سرگذشتی واقعی .. عشق و خیانت

  1. موضوع : داستان های واقعی  
    - توجه: تصویر کوچک شده است،
    برای دیدن تصویر در اندازه واقعی روی آن کلیک کنید!


    اسم من سوسن و متولد 1359 هستم. تا مقطع دوم راهنمایی تحصیل کرده ام. در سن 12 سالگی با یکی از اقوام خیلی دور پدرم ازدواج کردم. شوهرم متولد 1350 است. 9 سال فاصله ی سنی داشتیم. من حاضر به ازدواج نبودم چون خیلی سنم کم بود اما به اجبار خانواده ام با او ازدواج کردم.
    6 سال خانه ی مادرشوهرم زندگی می کردیم. در این مدت تا 6 ماه اول زندگی همه چیز خوب بود. اما کم کم شوهرم شبها خانه نمی آمد یا خیلی دیر می آمد . وقتی اعتراض می کردم مادرشوهرم می گفت: او به خاطر تو و خرج و مخارج زندگی می رود سرکار. 2سال بعد از ازدواج اولین فرزندم بدنیا آمد. شوهرم باز هم اخلاقیاتش عوض نشد و شبها به خانه نمی آمد . دخترم 5 ساله بود که پسرم بدنیا آمد. خانواده ی شوهرم پسردوست بودند به همین خاطر بعد از بدنیا آمدن پسرم رفتارهای شوهرم یک کمی بهتر شد و شبها دیر به خانه می آمد . بعد ما از منزل پدر شوهرم آمدیم و خانه اجاره کردیم.


    در این مدت وضع مالی شوهرم بدتر شد و خانواده ی پدری من خرج زندگی و فرزندانم را می دادند. چون شوهرم به خاطر فساد اخلاقی از کار خود در شهرداری اخراج شده بود.

    کم کم از همسایه ها هم شنیدم که می گفتند شوهرم را در خیابان با کسی دیدند اما من توجهی نمی کردم. تا اینکه یک روز من و خانواده ام به همراه یکی از همکاران شوهرم به اتفاق خانواده اش رفتیم مشهد منزل خاله ی بنده . در مشهد من تصادف کردم و در بیمارستان بستری شدم. زن همکارش در منزل خاله ام بود و خاله ام هم نزد من در بیمارستان و دوست شوهرم و شوهر خاله ام دنبال کارهای تصادف من بودند در این فاصله وقتی کسی منزل نبود با خانم همكارش ارتباط برقرار کرده بود. بعد من متوجه ارتباط آنها باهم شدم  اما به روی خودم نیاوردم تا آمدیم تهران باز هم چیزی نگفتم وقتی پدرم رفته بود مشهد خاله ام به او گفته بود. همه متوجه ارتباط شوهرم شده بودند اما من باور نمی کردم. من در کانون فرهنگی تربیتی ملارد مشغول به کار بودم . یک روز یکی از همکاران خانم با من تماس گرفت و گفت می خواهیم یک کاروان زیارتی به مدت 40 هفته به جمکران راه بیندازیم تو حاضر به کار کردن هستی ؟ من هم قبول کردم و به شوهرم گفتم او هم قبول کرد.

    شب شوهرم تماس گرفت و گفت امشب شام مهمان داریم من هم تدارک دیدم. دوست شوهرم به نام رضا آمد منزل ما، من اصلاً ایشان را نمی شناختم او مداح و مسئول هیئت بود. بعد شوهرم جریان کاروان زیارتی را به او گفت و او هم مسئولیت کاروان را به عهده گرفت و من هم مسئول هماهنگی کار شدم. يك سال و نيم بود که کاروان به جمکران می بردیم تا اینکه ارتباط من بعد از درگیری ها و اختلافات شدید با شوهرم با رضا صمیمی شد و با او درد و دل میکردم تا جایی که فهمیدم ای وای خدا من و رضا عاشق یکدیگر شدیم.


    خانواده شوهرم متوجه ارتباط من با رضا شدند . در يك درگيري شديد كه پيش آمد ، شوهرم به زمین افتاد و آرنج دست رضا بر گردن شوهرم ماند و خفه شد. به همین خاطر رضا قاتل حساب شد و دوسال و نيم سال پیش قصاص شد و من هم به جرم معاونت در قتل 15 سال حبس خوردم.

    - توجه: تصویر کوچک شده است،
    برای دیدن تصویر در اندازه واقعی روی آن کلیک کنید!

    همسرم به من می گفت دوستت دارم ، ولی من ابراز محبتی از او ندیدم. او بیشتر با غریبه ها خوش بود و به من و بچه هایم توجهی نداشت. من شوهرم را دوست داشتم و تمام تلاشم را کردم تا او به خانه برگردد اما او دلش جای دیگری اسیر بود. وقتی من این بی توجهی ها را دیدم ، وقتی رفتارها، محبت،درک و ایمان رضا را دیدم ناخواسته جذب او شدم تا جایی که واقعاً عشق و دوست داشتن را در خودم و رضا می دیدم.

    رضا همیشه خانه ی ما بود ، چون شوهرم فقط در هفته 2 شب به خانه می آمد و بقیه هفته را با دیگران خوش بود. من هیچ وقت درخواست طلاق ندادم. وقتی برای قتل شوهرم به کلانتری رفتیم، 13 زن در آگاهی اقرار کردند که با شوهرم ارتباط جنسی داشتند . من در اين مدت زندگی با شوهرم اصلاً طعم خوشبختی را نچشیدم . ولی ظرف این 3سال که با رضا بودم واقعاً خوشبخت بودم. از نظر شوهرم تنها وظیفه ی زن در خانه: کار کردن، مهمان داری، بچه داری، نظافت و ... بود اما رضا از حرف زدن، طرز نگاه من، حرفهایم را می فهمید، من را درک میکرد، احساس میکنم فقط رضا بود که حرف من را میفهمید.


    الان که رضا هم قصاص شده است من دیگر به هیچ کسی فکر نمیکنم چون من خیانت، بی وفایی، شهوت رانی های زیادی از شوهرم دیدم حال حاضر نیستم به رضا خیانت کنم.

    من زندگی و عشقم را از دست دادم، رضا به خاطر بی گناهی، به خاطر هوس بازی های شوهر من محکوم به مرگ شد.

    ای کاش زودتر بمیرم که حداقل آن دنیا کنار رضا باشم...

    رضا. رضا. رضا.........


    م 1 . مردي كه به سعادت و خوشبختي زندگيش علاقه مند است بايد بعد از ازدواج از افكار كودكانه گذشته و چشم چرانيهاي خانمان سوز بردارد و مسير زندگي خويش را تغيير دهد .


    م 2 . براي مردي كه شريك زندگي خويش را انتخاب كرده نموده معنا ندارد كه با زنان نامحرم و بيگانه گرم بگيرد و شوخي كند و يا نسبت به آنان اظهار علاقه نمايد.


    م 3 . وقتي خانمي ببيند كه شوهرش با زنان ديگر گرم مي گرد و با آنان رابطه دارد و به او كمتر توجه مي كند ، حس غيرت و حسدش تحريك مي شود و درصدد انتقام بر مي آيد . محبتش به شوهرش كم مي شود . به خانه و زندگي بي علاقه مي شود . و براي جبران كمبود ها و نيازهايش در زندگي مشترك به مرد يا مردهاي غريبه روي مي آورد .


    منبع:

    http://www.onlove.blogfa.com
     
    تشکر شده توسط : 6 کاربر
تمام زمانها بر حسب GMT + 3.5 Hours می‌باشند
صفحه 1 از 1


پرش به:  

شما نمی توانید در این بخش موضوع جدید پست کنید
شما نمی توانید در این بخش به موضوعها پاسخ دهید
شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش ویرایش کنید
شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش حذف کنید
شما نمی توانید در این بخش رای دهید

Powered by phpBB ©



Forums ©

.: مسئوليت مطالب، تبليغات و محصولات ديگر سايتها به عهده خودشان است :.
.:: برداشت از مطالب اين سايت فقط با کسب مجوز از مدیریت و با ذکر مبنع و آدرس به صورت لینک بلامانع است ::.
.::: کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به دکتر رهام صادقی بوده و هرگونه سواستفاده از آن طبق ماده 12 قانون جرایم رایانه ای قابل پیگیری است :::.


ارسال ایمیل به دکتر رهام صادقی


مدت زمان ایجاد صفحه : 0.14 ثانیه (39)