تفكر مثبت
با خواندن داستان زير ديدگاه خود را در مورد شيوه زندگي ارزيابي كنيد. زندگي ميتواند طلوع خورشيد باشد يا غروب آن؛ ما بايد انتخاب كنيم.
***
جري از آن دسته آدمهايي است كه گاهي شما را كلافه ميكنند و بدتان نميآيد به آنها بد و بيراه هم بگوييد. او هميشه روحيه خوبي دارد و كلامي مثبت بر لبانش است. بالاخره هر وقت كه با او صحبت ميكنيد، جملهاي مثبت از او خواهيد شنيد. همين مثبت بودن هميشگي آدم را كلافه ميكند. نه اين كه مثبت بودن بد باشد، نه. شايد اين كه ما نميتوانيم همواره مثل او باشيم زجرآور است.هميشه وقتي كسي از جري ميپرسيد: «امروز چطوري جري؟» پاسخ ميداد: «هيچ وقت از اين بهتر نبودهام.»
او علاوه بر اين كه شخصيتي ممتاز داشت، مديري منحصر به فرد نيز بود. جري يك رستوران با چندين خدمتكار داشت كه همگي دنبال او از رستوراني به رستوران ديگر ميرفتند. دليل اين كه اين خدمتكاران هميشه دنبال جري بودند نيز همين نگرش و طرز تفكر او بود. او به طور طبيعي محرك و تشويقكننده ساير افراد بود. اگر كارمندي روز بدي داشت، جري حاضر بود به او كمك كند. هميشه به كارمندها توضيح ميداد كه چگونه بايد جنبه مثبت قضيه را ببينند.
من كه اين رفتار و نوع زندگي جري را ميديدم خيلي كنجكاو شدم. بنابراين يك روز سراغ جري رفتم و از او پرسيدم: «من نميفهمم تو كه نميتوني هميشه بيمشكل و راحت باشي، پس چطوري اينقدر مثبت فكر ميكني؟»
جري با آرامش هميشگياش پاسخم را داد: «هر روز صبح كه از خواب بيدار ميشوم به خودم ميگويم، جري تو براي امروز 2 انتخاب داري. تو حق داري و ميتواني انتخاب كني كه روحيهاي خوب داشته باشي يا ميتواني خلق و خوي بد را انتخاب كني. من هم هر روز انتخاب ميكنم كه روحيه خوبي داشته باشم. هر وقت اتفاق بدي ميافتد، ميتوانم انتخاب كنم كه يك قرباني باشم يا تنها از اين رويداد نكتهاي را بياموزم. من هم هميشه آموختن از حادثه ناگوار را انتخاب ميكنم. هر وقت كسي پيش من ميآيد و از زندگي شكايت ميكند، ميتوانم شكايات او را بپذيرم و با او هم ناله شوم يا اين كه جنبه مثبت زندگي را به او نشان دهم. در اين مورد هم بخش مثبت زندگي را انتخاب ميكنم.»
كمي فكر كردم و با حالتي اعتراضگونه گفتم: «درست است ، اما اين كار زياد هم آسان نيست.»
«بله آسان نيست. همه چيز در زندگي به انتخابهاي ما بستگي دارد. وقتي شما همه حواشي را كنار ميگذاريد، هر موقعيتي يك انتخاب است. شما انتخاب ميكنيد كه چگونه به شرايط مختلف زندگي واكنش نشان دهيد. شما انتخاب ميكنيد كه چگونه مردم بر خلق و خوي شما تاثير بگذارند. شما انتخاب ميكنيد كه روحيهاي مثبت داشته باشيد يا بد خلق باشيد. سرانجام اين انتخاب توست كه چگونه زندگي كني.»چند وقت بعد من كار در رستوران را كنار گذاشتم و كسب و كار ديگري را شروع كردم. براي همين هم تماسم را با جري از دست دادم، اما اغلب زماني كه ميخواستم تصميمي در زندگي بگيرم، ياد او ميافتادم. چند سال بعد، شنيدم جري كاري كرده كه شما هيچ وقت تصورش را هم نميكنيد. او يك شب در پشتي مغازه را باز گذاشته و توسط 3 سارق مسلح آسيبديده بود.
سارقان از در پشتي وارد شده بودند. آنها كه ميترسيدند به او شليك كرده بودند. خوشبختانه مردم بسرعت جري را پيدا كرده و با عجله او را به نزديكترين مركز درماني فرستاده بودند. پس از 18 ساعت عمل جراحي و هفتهها مراقبت ويژه جري از بيمارستان مرخص شد. من حدود 6 ماه پس از اين حادثه دوباره جري را ديدم.
وقتي حال او را پرسيدم دوباره پاسخ داد: هيچ وقت بهتر از اين نبودهام. دوست داري زخمهايم را ببيني؟» من نميخواستم زخمهاي او را ببينم. اما از او خواهش كردم به من بگويد در زمان سرقت در ذهنش چه گذشته است.
«اولين چيزي كه به ذهنم رسيد، اين بود كه بايد در پشتي رستوران را قفل ميكردم. سپس همان طور كه روي زمين دراز كشيده بودم، يادم آمد كه 2 انتخاب دارم. ميتوانم زندگي را انتخاب كنم يا مرگ را و در همان حال تصميم گرفتم زندگي كنم.»
پرسيدم: «نترسيده بودي؟»
جري ادامه داد: «امدادگران فوقالعاده بودند. آنها دائم به من ميگفتند كه حالم خوب ميشود، اما وقتي آنها مرا داخل اتاق بردند، واقعا ترسيده بودم. در چشمان آنها ميخواندم كه اين مرد مرده است. فهميدم كه خودم بايد كاري كنم.»
«چه كار كردي؟»
«خب، يك پرستار خشن بالاي سر من بود كه دائم سوالي را فرياد ميزد. او از من ميپرسيد به چيزي آلرژي دارم يا نه. من هم پاسخ دادم، بله. پزشكان و پرستاران كه منتظر جواب من بودند، كار خود را متوقف كردند.
نفس عميقي كشيدم و فرياد زدم:« گلوله، به گلوله آلرژي دارم.» و ميان خنده آنها گفتم: «من ميخواهم زنده بمانم. پس فكر كنيد من زندهام، نه مرده.»
جري از مهارت و توانايي پزشكان نيز متشكر بود. اما پزشكان هم معتقد بودند او به دليل نگرش فوقالعاده خود زنده مانده است.
من از جري ياد گرفتم كه ما هر روز ميتوانيم انتخاب كنيم تا كامل و بيعيب زندگي كنيم. او درست ميگفت، «نگرش ما به زندگي همه چيز است.»
منبع : http://www.jamejamonline.ir/papertext.aspx?newsnum=100892302598
با خواندن داستان زير ديدگاه خود را در مورد شيوه زندگي ارزيابي كنيد. زندگي ميتواند طلوع خورشيد باشد يا غروب آن؛ ما بايد انتخاب كنيم.
***
جري از آن دسته آدمهايي است كه گاهي شما را كلافه ميكنند و بدتان نميآيد به آنها بد و بيراه هم بگوييد. او هميشه روحيه خوبي دارد و كلامي مثبت بر لبانش است. بالاخره هر وقت كه با او صحبت ميكنيد، جملهاي مثبت از او خواهيد شنيد. همين مثبت بودن هميشگي آدم را كلافه ميكند. نه اين كه مثبت بودن بد باشد، نه. شايد اين كه ما نميتوانيم همواره مثل او باشيم زجرآور است.هميشه وقتي كسي از جري ميپرسيد: «امروز چطوري جري؟» پاسخ ميداد: «هيچ وقت از اين بهتر نبودهام.»
او علاوه بر اين كه شخصيتي ممتاز داشت، مديري منحصر به فرد نيز بود. جري يك رستوران با چندين خدمتكار داشت كه همگي دنبال او از رستوراني به رستوران ديگر ميرفتند. دليل اين كه اين خدمتكاران هميشه دنبال جري بودند نيز همين نگرش و طرز تفكر او بود. او به طور طبيعي محرك و تشويقكننده ساير افراد بود. اگر كارمندي روز بدي داشت، جري حاضر بود به او كمك كند. هميشه به كارمندها توضيح ميداد كه چگونه بايد جنبه مثبت قضيه را ببينند.
من كه اين رفتار و نوع زندگي جري را ميديدم خيلي كنجكاو شدم. بنابراين يك روز سراغ جري رفتم و از او پرسيدم: «من نميفهمم تو كه نميتوني هميشه بيمشكل و راحت باشي، پس چطوري اينقدر مثبت فكر ميكني؟»
جري با آرامش هميشگياش پاسخم را داد: «هر روز صبح كه از خواب بيدار ميشوم به خودم ميگويم، جري تو براي امروز 2 انتخاب داري. تو حق داري و ميتواني انتخاب كني كه روحيهاي خوب داشته باشي يا ميتواني خلق و خوي بد را انتخاب كني. من هم هر روز انتخاب ميكنم كه روحيه خوبي داشته باشم. هر وقت اتفاق بدي ميافتد، ميتوانم انتخاب كنم كه يك قرباني باشم يا تنها از اين رويداد نكتهاي را بياموزم. من هم هميشه آموختن از حادثه ناگوار را انتخاب ميكنم. هر وقت كسي پيش من ميآيد و از زندگي شكايت ميكند، ميتوانم شكايات او را بپذيرم و با او هم ناله شوم يا اين كه جنبه مثبت زندگي را به او نشان دهم. در اين مورد هم بخش مثبت زندگي را انتخاب ميكنم.»
كمي فكر كردم و با حالتي اعتراضگونه گفتم: «درست است ، اما اين كار زياد هم آسان نيست.»
«بله آسان نيست. همه چيز در زندگي به انتخابهاي ما بستگي دارد. وقتي شما همه حواشي را كنار ميگذاريد، هر موقعيتي يك انتخاب است. شما انتخاب ميكنيد كه چگونه به شرايط مختلف زندگي واكنش نشان دهيد. شما انتخاب ميكنيد كه چگونه مردم بر خلق و خوي شما تاثير بگذارند. شما انتخاب ميكنيد كه روحيهاي مثبت داشته باشيد يا بد خلق باشيد. سرانجام اين انتخاب توست كه چگونه زندگي كني.»چند وقت بعد من كار در رستوران را كنار گذاشتم و كسب و كار ديگري را شروع كردم. براي همين هم تماسم را با جري از دست دادم، اما اغلب زماني كه ميخواستم تصميمي در زندگي بگيرم، ياد او ميافتادم. چند سال بعد، شنيدم جري كاري كرده كه شما هيچ وقت تصورش را هم نميكنيد. او يك شب در پشتي مغازه را باز گذاشته و توسط 3 سارق مسلح آسيبديده بود.
سارقان از در پشتي وارد شده بودند. آنها كه ميترسيدند به او شليك كرده بودند. خوشبختانه مردم بسرعت جري را پيدا كرده و با عجله او را به نزديكترين مركز درماني فرستاده بودند. پس از 18 ساعت عمل جراحي و هفتهها مراقبت ويژه جري از بيمارستان مرخص شد. من حدود 6 ماه پس از اين حادثه دوباره جري را ديدم.
وقتي حال او را پرسيدم دوباره پاسخ داد: هيچ وقت بهتر از اين نبودهام. دوست داري زخمهايم را ببيني؟» من نميخواستم زخمهاي او را ببينم. اما از او خواهش كردم به من بگويد در زمان سرقت در ذهنش چه گذشته است.
«اولين چيزي كه به ذهنم رسيد، اين بود كه بايد در پشتي رستوران را قفل ميكردم. سپس همان طور كه روي زمين دراز كشيده بودم، يادم آمد كه 2 انتخاب دارم. ميتوانم زندگي را انتخاب كنم يا مرگ را و در همان حال تصميم گرفتم زندگي كنم.»
پرسيدم: «نترسيده بودي؟»
جري ادامه داد: «امدادگران فوقالعاده بودند. آنها دائم به من ميگفتند كه حالم خوب ميشود، اما وقتي آنها مرا داخل اتاق بردند، واقعا ترسيده بودم. در چشمان آنها ميخواندم كه اين مرد مرده است. فهميدم كه خودم بايد كاري كنم.»
«چه كار كردي؟»
«خب، يك پرستار خشن بالاي سر من بود كه دائم سوالي را فرياد ميزد. او از من ميپرسيد به چيزي آلرژي دارم يا نه. من هم پاسخ دادم، بله. پزشكان و پرستاران كه منتظر جواب من بودند، كار خود را متوقف كردند.
نفس عميقي كشيدم و فرياد زدم:« گلوله، به گلوله آلرژي دارم.» و ميان خنده آنها گفتم: «من ميخواهم زنده بمانم. پس فكر كنيد من زندهام، نه مرده.»
جري از مهارت و توانايي پزشكان نيز متشكر بود. اما پزشكان هم معتقد بودند او به دليل نگرش فوقالعاده خود زنده مانده است.
من از جري ياد گرفتم كه ما هر روز ميتوانيم انتخاب كنيم تا كامل و بيعيب زندگي كنيم. او درست ميگفت، «نگرش ما به زندگي همه چيز است.»
منبع : http://www.jamejamonline.ir/papertext.aspx?newsnum=100892302598