تركم نكنيد، دركم كنيد
محسن به خانه ميآيد و گوشهاي كز ميكند و به فكر فرو ميرود. هنوز لباس مدرسه به تنش است و برخلاف هميشه اشتياقي به ناهار خوردن از خودش نشان نميدهد. دارد فكر ميكند چطور نمره 12 خودش را نشان مامان بدهد. مامان هميشه ميخواهد او بهترين باشد و براي اينكه به او بفهماند ميگويد: من وقتي مدرسه ميرفتم ذهن و هوش تو را نداشتم، اما نمرههايم هيچ وقت زير 18 نبود. ما آن زمان نه وقت و نه امكانات امروز تو را داشتيم و بسختي درس ميخوانديم. گاه و بيگاه شبها خاموشي اعلام ميكردند و هواپيماهاي دشمن بالاي سرمان بود. گاهي توي كلاس كه بوديم جنگندههاي دشمن توي آسمان پر ميشدند و ما زير ميز و نيمكتها پناه ميگرفتيم، اما شما حالا هيچ نگراني جز درس خواندن نداري. پس بايد خيلي بهتر باشي.
محسن در حالي كه فيلمهاي جنگ جهاني را توي ذهن خود مجسم ميكند، مادر و پدرش را قهرمانهاي كوچكي به نظر ميآورد كه زير نور شمع درس ميخواندهاند و وقتي باباهايشان از جبهه برميگشته كارنامههاي درخشان خود را با افتخار نشان ميدادند، اما او هيچ افتخاري ندارد. از اين تصوير مامان و بابا بيزار است. از اينكه خود را با آنها مقايسه كند متنفر است. او هيچ وقت نميتواند تا آن حد با سختي درس بخواند و تازه وقتي هم درس بخواند باز درس خواندنش مثل درس خواندن آنها زير بمباران نميشود. احساس ميكند بچه به درد نخوري است كه هيچ وقت نميتواند مادرش را راضي كند. هنوز تا برگشتن مادر از سر كار 2 ساعت وقت دارد. قلم جوهر پاك كني را كه در راه مدرسه خريده است برميدارد و همه غلط هايش را درست ميكند و نمره 12 را تبديل به 20 ميكند. آثار تقلبش كمي پيداست براي همين دستش را خيس ميكند و جابهجا روي ورق امتحاني ميگذارد كه به نظر برسد جوهرها قاطي شده است. ته دلش از گناه تقلب ميلرزد، اما شادي و شعفي كه ناشي از 20 گرفتن به دست آورده است بر آن ميچربد.
شايد امروز مادر نفهمد ولي در اولين ملاقات با معلمان مدرسه خواهد فهميد و كودك را بسختي توبيخ خواهد كرد و باز هم يك سخنراني بلند در مورد سختيهاي درس خواندن خودش براي او خواهد گفت و محسن باز هم از برج عاجي كه مادر در آن ايستاده است، فاصله خواهد گرفت، اما با كودكان چطور بايد رفتار كرد كه بهتر به درك متقابل برسند؟
پرورش كودك كار آساني نيست. گرچه همه فكر ميكنند آمادگي لازم براي پرورش كودك به طور خداداد به آنها اعطا شده است.
روانشناسان معتقدند بي تجربگي و ارتباط نادرست با فرزندان ميتواند يك عمر فرد را با مشكل مواجه كند تا جايي كه احساس اعتماد به نفس و خوشبختي را از او بگيرد. يك والد، راهنما يا مربي خوب بايد علم، انگيزه و مهارت لازم را در برقراري ارتباط دارا باشد.
والدين بايد توانا و حمايتگر بوده به كودكان خود مجوز شاد بودن را بدهند. پيامها نبايد به حس احترام كودك لطمهاي وارد سازند؛ همانگونه كه به حس احترام والدين نبايد لطمه بزنند.
ابتدا بايد تفاهمي متقابل بين والدين و كودك ايجاد شود و فقط پس از ايجاد اين تفاهم است كه پند و اندرز، راهنمايي و آموزش اثر ميبخشد. وقتي كودك در اوج احساسات شديد خود قرار دارد، قدرت تجزيه و تحليل را از دست ميدهد، او نميتواند پند و اندرز يا سخنان تسليبخش يا انتقاد سازنده را بپذيرد و وقتي توقع والدين دست نيافتني ميشود، كودك اصل ماجرا، كه آموختن و ارتقاي شخصي است ، گم ميكند و فقط هدفش راضي كردن والدين ميشود.
اساس روشهاي جديد تربيتي را دو اصل احترام و مهارت تشكيل ميدهد.كودك عصباني يا ترسيده توقع دارد كه دركش كنيم و آنچه را كه در آن لحظه، بخصوص از درونش ميگذرد، احساس نماييم.
علاوه بر اين، او ميخواهد بدون اين كه مجبور باشد تمام تجربيات درونياش را برايمان بازگو كند، حسش را بفهميم و به آن اهميت دهيم نه چيزي كه سبب آن شده است.
وقتي كودك به ما ميگويد: آقا معلم كتكم زد، نبايد از او بخواهيم كه جزئيات تنبيه را هم براي ما توصيف كند و نيز نيازي نيست كه بپرسيم چهكار كردي كه كتك خوردي؟ ما ميدانيم كودكي در ميان جمعي از همسن و سالان خود خجالت زده شده است. به اين جهت، بايد طوري حرف بزنيم كه كودك بداند ما از دوران سختي كه او گذرانده آگاه و باخبريم. نه اين كه به او بقبولانيم حسي كه دارد حقش است و معلم به او تخفيف هم داده و اگر ما جاي او بوديم، شديدتر برخورد ميكرديم. وقتي به يك نقطه مشترك ميرسيد و آن درك حس فعلي كودك است، كودك براي بيان بقيه ماجرا و شنيدن ديدگاه شما آمادگي بيشتري پيدا ميكند.
اگر ميخواهيد كودكتان به رشد و بالندگي برسد، او را طوري پرورش بدهيد كه ارتقاي شخصي برايش مهمتر از راضي كردن ظاهري شما باشد.
كودكي كه با استفاده از كارگاههاي مدرسهاي و درس علوم و رياضي به ابتكار خود، كاردستي درست ميكند و دست به اكتشاف ميزند، به مراتب به ارتقاي شخصي نزديكتر است تا كودكي كه درسها را حفظ ميكند و نمره 20 هم ميگيرد بدون اين كه در زندگي از آن درسها بهرهاي ببرد. اگر كودكي از نوع اول داريد، به نمرهاي متوسط خوب او بسنده كنيد و اگر كودكي از نوع دوم داريد، با بازيهاي درسي و كاربردي كردن علومي كه دارد از بر ميكند، علم را به زندگي شخصي او راه دهيد.
فراموش نكنيد راضي نگه داشتن ديگران به هر ترتيب ممكن هدف مناسبي براي فرزند شما نيست. براي او جدول برنامهريزي و پيشرفت و ترقي ترتيب دهيد كه در هر مقطعي از سال به آن پيشرفت پيشبيني شده برسد، روي آن هدف يك ستاره يا يك پرچم بچسباند تا متوجه پيشرفت خود باشد.
بعضي روشهاي سركوب احساسات بچهها توسط والدين از اين قرار است:
محافظت، تنبيه كردن، حل مساله و پاك كردن صورت مساله: اين بستني را بخور و ديگر به موضوع فكر نكن!
نتيجه اخلاقي گرفتن: «چطور ميتوني اينقدر بيمسووليت باشي! من وقتي بچه بودم هرگز نميذاشتم چنين اتفاقي بيفته.»
انكار: تقصير تو نيست معلمها اين روزها سختگير شدهاند.
تحقير: نمرههاي تو در حد بچههاي عقب مانده است. چطور آن را نشان ديگران بدهم؟
ترحم: تو خيلي سعي كردي و معلم ميتوانست به تو ارفاق كند!
و موعظههاي اخلاقي تكراري از ديگر راههاي سركوب احساسات بچههاست.
به جاي اين برخوردها سعي كنيد همدردي كنيد، به كودك به خاطر احساسش حق دهيد نه به خاطر كاري كه كرده.
به حرفهاي او بدون پيشداوري گوش دهيد و خود را در مقابل حرفهايش كنجكاو نشان دهد.
منبع : http://www.jamejamonline.ir/papertext.aspx?newsnum=100894724698
محسن به خانه ميآيد و گوشهاي كز ميكند و به فكر فرو ميرود. هنوز لباس مدرسه به تنش است و برخلاف هميشه اشتياقي به ناهار خوردن از خودش نشان نميدهد. دارد فكر ميكند چطور نمره 12 خودش را نشان مامان بدهد. مامان هميشه ميخواهد او بهترين باشد و براي اينكه به او بفهماند ميگويد: من وقتي مدرسه ميرفتم ذهن و هوش تو را نداشتم، اما نمرههايم هيچ وقت زير 18 نبود. ما آن زمان نه وقت و نه امكانات امروز تو را داشتيم و بسختي درس ميخوانديم. گاه و بيگاه شبها خاموشي اعلام ميكردند و هواپيماهاي دشمن بالاي سرمان بود. گاهي توي كلاس كه بوديم جنگندههاي دشمن توي آسمان پر ميشدند و ما زير ميز و نيمكتها پناه ميگرفتيم، اما شما حالا هيچ نگراني جز درس خواندن نداري. پس بايد خيلي بهتر باشي.
محسن در حالي كه فيلمهاي جنگ جهاني را توي ذهن خود مجسم ميكند، مادر و پدرش را قهرمانهاي كوچكي به نظر ميآورد كه زير نور شمع درس ميخواندهاند و وقتي باباهايشان از جبهه برميگشته كارنامههاي درخشان خود را با افتخار نشان ميدادند، اما او هيچ افتخاري ندارد. از اين تصوير مامان و بابا بيزار است. از اينكه خود را با آنها مقايسه كند متنفر است. او هيچ وقت نميتواند تا آن حد با سختي درس بخواند و تازه وقتي هم درس بخواند باز درس خواندنش مثل درس خواندن آنها زير بمباران نميشود. احساس ميكند بچه به درد نخوري است كه هيچ وقت نميتواند مادرش را راضي كند. هنوز تا برگشتن مادر از سر كار 2 ساعت وقت دارد. قلم جوهر پاك كني را كه در راه مدرسه خريده است برميدارد و همه غلط هايش را درست ميكند و نمره 12 را تبديل به 20 ميكند. آثار تقلبش كمي پيداست براي همين دستش را خيس ميكند و جابهجا روي ورق امتحاني ميگذارد كه به نظر برسد جوهرها قاطي شده است. ته دلش از گناه تقلب ميلرزد، اما شادي و شعفي كه ناشي از 20 گرفتن به دست آورده است بر آن ميچربد.
شايد امروز مادر نفهمد ولي در اولين ملاقات با معلمان مدرسه خواهد فهميد و كودك را بسختي توبيخ خواهد كرد و باز هم يك سخنراني بلند در مورد سختيهاي درس خواندن خودش براي او خواهد گفت و محسن باز هم از برج عاجي كه مادر در آن ايستاده است، فاصله خواهد گرفت، اما با كودكان چطور بايد رفتار كرد كه بهتر به درك متقابل برسند؟
پرورش كودك كار آساني نيست. گرچه همه فكر ميكنند آمادگي لازم براي پرورش كودك به طور خداداد به آنها اعطا شده است.
روانشناسان معتقدند بي تجربگي و ارتباط نادرست با فرزندان ميتواند يك عمر فرد را با مشكل مواجه كند تا جايي كه احساس اعتماد به نفس و خوشبختي را از او بگيرد. يك والد، راهنما يا مربي خوب بايد علم، انگيزه و مهارت لازم را در برقراري ارتباط دارا باشد.
والدين بايد توانا و حمايتگر بوده به كودكان خود مجوز شاد بودن را بدهند. پيامها نبايد به حس احترام كودك لطمهاي وارد سازند؛ همانگونه كه به حس احترام والدين نبايد لطمه بزنند.
ابتدا بايد تفاهمي متقابل بين والدين و كودك ايجاد شود و فقط پس از ايجاد اين تفاهم است كه پند و اندرز، راهنمايي و آموزش اثر ميبخشد. وقتي كودك در اوج احساسات شديد خود قرار دارد، قدرت تجزيه و تحليل را از دست ميدهد، او نميتواند پند و اندرز يا سخنان تسليبخش يا انتقاد سازنده را بپذيرد و وقتي توقع والدين دست نيافتني ميشود، كودك اصل ماجرا، كه آموختن و ارتقاي شخصي است ، گم ميكند و فقط هدفش راضي كردن والدين ميشود.
اساس روشهاي جديد تربيتي را دو اصل احترام و مهارت تشكيل ميدهد.كودك عصباني يا ترسيده توقع دارد كه دركش كنيم و آنچه را كه در آن لحظه، بخصوص از درونش ميگذرد، احساس نماييم.
علاوه بر اين، او ميخواهد بدون اين كه مجبور باشد تمام تجربيات درونياش را برايمان بازگو كند، حسش را بفهميم و به آن اهميت دهيم نه چيزي كه سبب آن شده است.
وقتي كودك به ما ميگويد: آقا معلم كتكم زد، نبايد از او بخواهيم كه جزئيات تنبيه را هم براي ما توصيف كند و نيز نيازي نيست كه بپرسيم چهكار كردي كه كتك خوردي؟ ما ميدانيم كودكي در ميان جمعي از همسن و سالان خود خجالت زده شده است. به اين جهت، بايد طوري حرف بزنيم كه كودك بداند ما از دوران سختي كه او گذرانده آگاه و باخبريم. نه اين كه به او بقبولانيم حسي كه دارد حقش است و معلم به او تخفيف هم داده و اگر ما جاي او بوديم، شديدتر برخورد ميكرديم. وقتي به يك نقطه مشترك ميرسيد و آن درك حس فعلي كودك است، كودك براي بيان بقيه ماجرا و شنيدن ديدگاه شما آمادگي بيشتري پيدا ميكند.
اگر ميخواهيد كودكتان به رشد و بالندگي برسد، او را طوري پرورش بدهيد كه ارتقاي شخصي برايش مهمتر از راضي كردن ظاهري شما باشد.
كودكي كه با استفاده از كارگاههاي مدرسهاي و درس علوم و رياضي به ابتكار خود، كاردستي درست ميكند و دست به اكتشاف ميزند، به مراتب به ارتقاي شخصي نزديكتر است تا كودكي كه درسها را حفظ ميكند و نمره 20 هم ميگيرد بدون اين كه در زندگي از آن درسها بهرهاي ببرد. اگر كودكي از نوع اول داريد، به نمرهاي متوسط خوب او بسنده كنيد و اگر كودكي از نوع دوم داريد، با بازيهاي درسي و كاربردي كردن علومي كه دارد از بر ميكند، علم را به زندگي شخصي او راه دهيد.
فراموش نكنيد راضي نگه داشتن ديگران به هر ترتيب ممكن هدف مناسبي براي فرزند شما نيست. براي او جدول برنامهريزي و پيشرفت و ترقي ترتيب دهيد كه در هر مقطعي از سال به آن پيشرفت پيشبيني شده برسد، روي آن هدف يك ستاره يا يك پرچم بچسباند تا متوجه پيشرفت خود باشد.
بعضي روشهاي سركوب احساسات بچهها توسط والدين از اين قرار است:
محافظت، تنبيه كردن، حل مساله و پاك كردن صورت مساله: اين بستني را بخور و ديگر به موضوع فكر نكن!
نتيجه اخلاقي گرفتن: «چطور ميتوني اينقدر بيمسووليت باشي! من وقتي بچه بودم هرگز نميذاشتم چنين اتفاقي بيفته.»
انكار: تقصير تو نيست معلمها اين روزها سختگير شدهاند.
تحقير: نمرههاي تو در حد بچههاي عقب مانده است. چطور آن را نشان ديگران بدهم؟
ترحم: تو خيلي سعي كردي و معلم ميتوانست به تو ارفاق كند!
و موعظههاي اخلاقي تكراري از ديگر راههاي سركوب احساسات بچههاست.
به جاي اين برخوردها سعي كنيد همدردي كنيد، به كودك به خاطر احساسش حق دهيد نه به خاطر كاري كه كرده.
به حرفهاي او بدون پيشداوري گوش دهيد و خود را در مقابل حرفهايش كنجكاو نشان دهد.
منبع : http://www.jamejamonline.ir/papertext.aspx?newsnum=100894724698