انحراف جنسي در معناي عام آن رفتار و فانتزيهاي جنسي مخالف تصورات اخلاق عمومي است. روانكاوي معناي دقيقتر بدان ميبخشد و از زمان فرويد انحراف جنسي به معناي حاكميت يك حالت و بخش و فانتري جنسي بر كل فعاليت جنسي و عشقي فرد بيمار است.
يعني به جاي آن كه حالات و رفتارهاي اروتيكي، مثل تننمايي به معشوق (اكسهيبيسونيست، شرمگاهنمايي) نگريستن عاشقانه و يا اروتيكي و يا چشمچراني به معشوق (وويريسم) فانتريها و رفتارهاي مازوخيسيتي و ساديستي در اروتيك و عشق از گاز گرفتن معشوق تا بازي قدرت در رابطه جنسی و عشق جنسي، به سان مراحل مختلف و فانتزيهاي مختلف يك عمل جنسي و اروتيكي و در خدمت دستيابي نهايي به ارگاسم و يگانگي مشترك باشند، خود را به هدف و مقصود عمل جنسي و يا در معناي كليتر عمل عشقي تبديل ميسازند.
حتي اشكال بسيار بيمارگونه انحرافات جنسي از قبيل بچهبازي، حيوانبازي و يا رابطه جنسی با لاشهها در درون خويش حكايت از فانتزيهايي انساني در پي عشق و اروتيك ميكنند كه در مسير انحرافي و جابهجايي مطلوب تمنا قرار گرفتهاند.
قدرت نگاه فرويد و روانكاوي اما ابتدا در اين موضوع قرار دارد كه فاصله دروغين ميان انسان سالم و انسان بيمار، ميان انسان اخلاقي و انسان منحرف جنسي را ميشكند و به قول فرويد و نيز ملاني كلاين نشان ميدهد كه انسان در واقع يك «منحرف جنسي چندگانه» است۱. زيرا يكايك ما هم علائق و رفتارهاي تننمايانه، هيزچشمانه، مازوخيسيتي و ساديستي داريم و يا تكه لباسهايي از معشوق و يا ايدهآل هنري خويش را ميپرستيم و حالات ف.ت.ي.شيستي (بتوارگي) داريم.
با اين شكاندن مرز ميان اخلاق و وسوسه و تبديل هر دو به دو قدرت انسان و به سان قدرت «فرامن» و قدرتهاي ضميرناآگاه انسان، روانكاوي گام اول مهم براي شكاندن چرخه اخلاق - وسوسه و ايجاد يك فرديت يا «من» قوي را به وجود ميآورد. فرديتي كه قادر است با به دست گرفتن اين قدرتهاي خويش در خدمت «اصل واقعيت» خويش به سعادت فردي و اروتيكي و عشقي بيشتر دست يابد و مرتب تحول يابد.
در معناي روانكاوي فرويد و نيز مكتب «روانشناسي من» دخترش آنا فرويد و ديگران، انحراف جنسي در واقع ساختاري مثل نوروز دارد و نشان ميدهد كه منحرف جنسي در واقع محروميت از مادر و بهشت جاودانه و قبول قانون و گذار مثبت اديپي را پذيرفته است؛ اما هنوز در خويش فانتزيهايي در پي بازگشت به آغوش مادر و نفي پدر دارد كه نميتواند آنها را تعالي و به تمناي مدرن و فردي خويش تبديل كند. تمنايي كه مرتب قابل تحول است و فانتزيهاي نو ميآفريند.
از اين رو منحرف جنسي با تثبيت در حالات ماقبل اديپالي و تكرار اين حالات مانند حالات ساديستي و تننمايي در واقع در حال تكرار هراسهاي اديپالي خويش و فانتريهاي كودكانه خويش است و تا زماني كه به اين تحول و تبديل فانتزيها به تمناي مدرن و فاني خويش دست نيابد، محكوم به تكرار است. زيرا او از طريق اين حالات در پي حس دوباره بهشت گمشده و تمتع نارسيستي بيمرز و نفي فاني بودن و نيازمند بودن به عشق و ديالوگ با ديگري است۲.
در نسل دوم روانشناسي ما به «روانشناسي خود» روانكاواني مثل كوهوت، كهلبرگ و ديگران دست مييابيم كه در انحرافات جنسي علائم اختلالات عميق نارسيستي و ناتواني از ايجاد يك «خود» سالم و توانا به عشق به خويش وبه ديگري را، در نتيجه روابط غلط دوران كودكي ميبينند.
منحرف جنسي در اين معنا در حال تكرار سناريوهاي روابط غلط قديمي با مادر و پدر و يا چون ساديست در پي ايجاد يك احساس اعتماد به نفس شكوهمند موقت و دروغين، ايجاد يك «خود» خودبزرگبين بينياز به غير و يا به شكل مازوخيست در پي يكي شدن با تصوير بزرگشده «اولياء دروني» قوي و شكوهمند و فرار از حس پوچي و هراس دروني و غيره است۳.
در اين معنا انحراف جنسي حكايت از يك «كمبود» ميكند و يا به قول روانكاو معروف اشتولر در مواردي مثل ساديسم حكايت از «شكلي از نفرت اروتيكي» و تكرار يك كابوس كودكي خويش و نفي معشوق و تبديل ديگري به ابژه نفرت خويش ميكند۴.
با لكان ما وارد مرحله جديد نگاهي به انحراف جنسي ميشويم و در نگاه او بحث اختلال تحول دروني و اختلال روابط بروني با يكديگر به شيوهاي نو تركيب ميشوند به باور لكان منحرف جنسي مثل ساديست و مازوخيست اسير نگاه يك پدر خيالي و جبار دروني است و خويش را به ابزار بيان و ارضاي خواستهاي اين پدر خيالي و بيمرز تبديل ميكند و خود و ديگري را به ابژه تمتعهاي نارسيستي اين پدر خيالي و جبار مبدل ميسازد.
از اين رو او «پرورزيون» يا انحراف جنسي را به نام «پارورزيون» ميخواند كه در زبان فرانسوي به معناي «نماد پدر» است۵. در واقع انسان منحرف به قول لكان در مقاله معروفش «كانت و دوساد» خود را در نگاه اين «سوژه بيمار و قدرتمند» گم ميكند و دچار «آفانيزيسيس» ميشود و فرديت خويش را از دست ميدهد۶. انسان ساديست با فراافكندن ترسهاي انساني خويش بر قربانياش در واقع به قول لكان خويش را به يك «شيء» و اجراكننده آرزوي پدر جبار خيالي تبديل ميسازد.
راه رهايي از انحراف جنسي از اينرو رهايي از توهم خدا بودن يا بازگشت به گذشته و درك نياز خود به ديالوگ با «غير» و معشوق، رهايي از سناريوها و كابوسهاي كهن و از نگاه پدر جبار درون و تن دادن به جهان سمبوليك و عشق و اروتيسم فاني، قابل تحول و فردي خويش است.
مشكل اما اينجاست كه منحرف جنسي و يا در كل بيمار رواني از طريق انحراف جنسياش، تمتع و خوشياش را سامان ميدهد و بدين گونه داراي يك استحكام دروني، هر چند بيمارگونه ميشود. پس او از يك سو بايستي از بخشي از اين خوشي بيمارگونه و توهم خدا بودن بگذرد و از طرف ديگر قادر به تحول اشتياقات بيمارگونه خويش به تمناهاي مدرن ساديستي، مازوخيستي، ف.ت.ي.شيستي و غيره باشد كه تمناهايي قابل تحول و مرزدار هستند. زيرا به قول لكان تمنا و قانون دو روي يك سكه هستند.
چند نمونه از انحرافات جنسي
فرض كنيد كه در پارك قدم ميزنيد و ناگهان كسي از پشت درختي لخت بيرون ميآيد و در برابر چشمان شما به خودارضايي جنسي و يا اعمال جنسي تننمايانه ميپردازد.
در نگاه فرويد علت عمل اين تننما يا شرمگاهنما اين است كه او در اين لحظه ديگر بار كودك و در خيال خويش قدرتمند و بيمرز ميشود و مثل كودكي كه آلت تناسلياش را به والدينش نشان ميدهد و از كار خويش ذت كودكانه ميبرد، اكنون نيز اين تننما بدين وسيله در حال فرار از ترسهاي كستراسيون و ترس از معضلات اروتيك و عشق انساني و فرار از نيازمندي به ديالوگ با ديگري است.
او با اينكار اما هم خويش را اسير يك حالت اروتيكي ميسازد و هم ناتوان از ديالوگ با معشوق و تحول در تمناي اروتيكي و عشقي خويش است. در نگاه روانشناسي «خود» اين تننما تنها به علت ترسهاي اديپالي اين كار را نميكند؛ زيرا او براي ارضاي خواست خويش احتياج به ترس و خشم طرف مقابل دارد و اين صحنه در واقع تكرار يك سناريو و كابوس دوران كودكي و يا ناشي از عدم شكلگيري يك «خود» نارسيستي سالم است. تننما در اين لحظه به كمك ترس ديگران خويش را ديگر بار بزرگ و شكوهنمد و قوي و زيبا احساس ميكند و بر ترسها و ضعفههاي انساني خويش و هراس خويش از پوچي درون و ناتواني از عشقورزي و ديالوگ چيره ميشود.
نگاه لكان ما را به درك عميقتر معضل تننما نزديك ميسازد. در واقع تننما دقيقاً همان لحظه كه مينگرد، نيز نگريسته ميشود؛ اما نه تنها توسط شخص مقابل، بلكه ديگري در واقعه آينهاي است كه از درون آن، پدر خيالي و جبار درونش به او مينگرد و او به خيال خويش در حال اجراي خواست او و برآوردن اشتياق او و يكي شدن با او از اين طريق است.
نگاه اين پدر خيالي طرف مقابل واقعي است و نه فرد ديگر. در واقع تننما به زبان بيزباني با عمل خويش به اين پدر خيالي ميگويد:«ببين كه چگونه خواستت و اشتياقت را برآورده ميكنم و فرزند خلف تو هستم و جزيي از تو.»
او اينگونه در پي بازگشت به يگانگي با مادر و بيمرزي و نفي هراسهاي انساني خويش از ديالوگ و ارتباط انساني است كه هميشه با دلهره و عشق و ترس همراه است. زيرا هميشه فاصلهاي ميان انسان با خود، يا انسان با «غير» وجود دارد و يگانگي هميشگي ممكن نيست؛ بلكه تنها ميتوان مرتب به روايتي نو از بازي عشق و اروتيك و ديالوگ دست يافت. زيرا سوژه فاني و تمناي مرزدار و قانون لازم و ملزوم يكديگرند.
نظرات فرويد در باب ساديسم و مازوخيسم در طي زمان صاحب تحولاتي ميشود و سرانجام از سال 1920 به بعد از سه نوع مازوخيسم سالم و نيز از پيوند مازوخيسم و ساديسم با رانش مرگ سخن ميگويد. اما رانش مرگ ضد رانش زندگي نيست؛ بلكه در پيوند ديالكتيكي با رانش زندگي قرار دارد.
اختلالات ساديستي و مازوخيستي وقتي به وجود ميآيد كه اين پيوند ديالكتيكي به هم ميخورد. در واقع ساديست فانتزيهاي خويش در پي يگانگي با مادر و نفي پدر را بر مازوخيست و يا ديگري فراافكني ميكند و با ايجاد رابطه آقا/برده، خوب/بد در واقع هم فانتزيهايش را ارضا ميكند و هم به اسم «فرامن» اين فانتزيها را تنبيه ميكند.
از اين رو ساديست و در حالت بدتر آن ساديست تجاوزگر و مجرم جنسي در واقع به قول لكان با اين شيوه سياه/سفيد كردن زندگي ميخواهد بر برزخي بودن خويش به عنوان فاعل جسماني منقسم و داراي فاصله با خويش و ديگري، بر دلهره و هراس و ميل عشق ناشي از اين فاصله و نياز به ارتباط و ديالوگ انساني خويش چيره شود و ميخواهد با يكي شدن با «سوژه مطلق و پدر جبار» در واقع خدا شود.
او بدين وسيله خويش را به ابزار ارضاي آرزومندي اين پدر جبار دروني و از دست دادن فرديت خويش مبتلا ميسازد. مازوخيست به علت احساس گناه ناشي از داشتن فانتزيهاي نفي پدر و بازگشت به آغوش مادر، در واقع بدن خويش را به تبلور اين فانتزيها تبديل ميسازد و با تنبيه خويش هم به ارضاي اين خواستها و هم به مجازات خويش به علت داشتن اين تمناها دست ميزند؛ به جاي آن كه هر چه بيشتر اين فانتزيها را به عشق و اورتيك زنده و قابل به تحول و به خشم مدرن تبديل سازد.
از طرف ديگر مازوخيست با اين عمل در واقع شروع به كنترل ديگران و ساديست نيز ميكند. از اين رو ساديست و مازوخيست قابل دگرديسي به يكديگرند. در معناي لكاني در واقع مازوخيست با تبديل كردن جسم خويش به محل تبلور و ابراز خشونت، با زبان بيزباني گرفتارياش در مرحله آينه و نارسيستي را نشان ميدهد و گويي با زبان بيزباني به پدر جبار درون ميگويد كه ببين چگونه آرزوهاي تو را برآورده ميكنم و از اين طريق به خوشي و تمتع دست مييابد. زيرا او با قبول اين درد و اجراي خواست پدر جبار درون با او يكي ميشود و قادر به حس يگانگي جاودانه و قدرت و لذت بيمرز و رانشي است.
در اين سناريو هم ساديست و هم مازوخيست در معناي تفكر مكتب «روانشناسي خود» در حال تكرار كابوسهاي دوران كودكي و يا در پي ايجاد يك احساس بزرگي نارسيستي دروني از طريق حكمراني بر ديگران و يا درد كشيدن و يكي شدن با «ايماژ اوليا دروني» هستند.
مشكل اما اين است كه آنها خويش و ديگري را به ابزار و ابژه و به تكرار بيمارگونه فانتزيهايي تبديل ميسازند و اينگونه ناتوان از دستيابي به درجات والاتر از تمناي عشقي و اروتيكي و بلوغ ميگردند.
در باب كانيباليسم كه در واقع يك عشق نارسيستي در پي يگانه شدن با معشوق است تا پدوفيلي و ف.ت.ي.شيسم و غيره ميتوان به همين گونه معضلات را توضيح داد كه من اين كار را به مقالات بعدي در اين زمينه واگذار ميكنم كه جداگانه به هر انحراف جنسي ميپردازم، در كنار ديگر مقالاتم در باب بحران هويت و نقد. يا علاقهمندان در بخش دوم مبحثم در باب «آسيبشناسي همآغوشي ايرانيان با اروتيسم مدرن» ميتوانند به درك عميقتر اين موضوعات نائل آيند.
تحولي نو در معناي روانكاوانه انحراف جنسي
مسير نگاه فرويد تا لكان نميتوانست به جاي ديگري ببنجامد، به جز آن كه در تحول بعدي روانكاوي حالت تكروايتي نگاه به رابطه جنسي شكسته شود و تحت تأثير تحولات روانكاوي و جنبشهاي آزاديخواه جنسي، روابط سالم مازوخيستي و ساديستي يا ف.ت.ي.شيتي و غيره كه بر اساس علاقه و عشق آزادانه دو فرد صورت ميگيرد، به عنوان روابط سالم پذيرفته شوند.
از اين رو از سال 1994 بحثهاي جديدي در اين زمينه شروع ميشود و سرانجام از سال 2000 در كتاب مرجع روانكاوي و روانپزشكي مربوط به بيماريهاي رواني و جسمي يعني «د.اس.ام .3 - تجديد نظر» انحرافات جنسي از دستهي «اختلال فونكسيون جنسي» خارج ميشوند و به عنوان دستهي «پارافيلي» در نظر گرفته ميشوند.
يعني به عنوان مثال مازوخيسم تنها وقتي بيماري محسوب ميشود كه شخص بيمار به شخصه از اين گرايشهاي خويش در عذاب باشد و حدااقل شش ماه فانتزيهاي مازوخيستي جنسي به شخصه ناراحتكنندهاي مثل ميل مجروح كردن خويش و غيره داشته باشد۷.
در نگاه بسياري از روانكاوان و رابطه جنسیولوگها در تحول بعدي نگاه روانكاوي كلاً اين دسته نيز برداشته ميشود و جاي خويش را به قبول يك تنوع جنسي و جنسيتي ميدهد كه بر اساس حق انتخاب گرايش خويش و ارتباط آزادانه و بر بستر احترام به خواست خويش و معشوق حركت و رشد ميكند. زيرا تنوع فانتزي و تمنا در قالب يك فانتزي حاكم نيز ممكن است و از طرف ديگر اين روابط بر اساس خواست آزادانه دو طرف است.
از اين رو ما با تمناي مرزدار و قابل تحول روبهرو هستيم كه روي ديگرش قانون و احترام به خواست خويش و ديگري است و نه نفي قانون و احترام به خواست خويش و ديگري و يا تكرار ابدي حالات مشابه در حالت انحراف جنسي.
ميتوان انحرافات جنسي را از نگاه ديگري نيز سنجيد و به جاي آن كه به عمق و علت انحراف پرداخت، به سطح و حالت فانتزي جنسي و انحراف جنسي پرداخت. زندگي يك بازي عشق و قدرت است و جسم انسان به قول نگاه دلوز - گواتاري يك ماشين توليد آرزو است.
در اين بازي عشق و قدرت زندگي و توليد مداوم اشتياقات نو، انحرافات جنسي در واقع تلاش جسم براي ايجاد «بدنهاي بدون اندام نو» و شكستن روايات و ساختار سنتي و يا مدرن بدن ماست. هر بدن در واقع بيانگر يك روايت و يك ساختار نيز هست.
از اين رو بدن سنتي يا مدرن و يا انواع و اشكال بدن بر بستر تاريخ فردي وجود دارد و در بدن ما روايت و ساختار فردي و جمعي ما نهفته است. انحرافات جنسي در واقع لحظه «حضور تمنا و تشديد و قدرت زندگي و جسم» است و از اين رو اين فانتزي ها بسيار قدرتمند و حتي سحرآميزند. آنها ساختار و روايت كهن بدن را ميشكنند و شروع به ايجاد روايتي نو و ساختاري نو ميكنند.
از اين رو به قول دلوز/گواتاري مازوخيستي كه ميخواهد بدنش بانداژ و طناببندي شود، در حال يك عمل اديپالي نيست؛ بلكه در حين اين عمل در حال لمس شدت حضور اشتياق و تمناي خويش و زندگي است و همين تمنا در حالت تحول طبيعياش بايستي شروع به ايجاد تمناهاي نو كند كه از ديالوگ ميان دو نفر و دو معشوق به وجود ميآيد و ميتواند به مسيرهاي مختلف رود.
در حالت انحراف جنسي هر تمناي نو و فانتزي نو دچار اسارت در روايت كهن خير/شري سنتي يا مدرن ميشود و به اين شكل به خويش نگاه ميكند، به جاي اين كه به خويش و راهش و ايجاد تمنا و تحول نو وفادار بماند. اين «بدن بدون اندام» نو اين گونه بيمار ميشود و تمناي بعدي به جاي اين كه ديگر بار جسم را با «حضور تمنا و تشديد قدرت زندگي» پر سازد، عملاً خالي ميشود و دچار دور باطل و اسير افسون نگاه روايت كهن ميگردد و محكوم به تكرار ميگردد۸.
باري موضوع در هر حال ايجاد جسمهاي سمبوليك خويش و روايات فاني خويش از زندگي و عشق و اروتيك و تن دادن به تمناها و فانتزيهاي مختلف خويش است. زيرا درس نهايي روانكاوي و به ويژه روانكاوي لكان اين است كه فانتزيهاي ما، از فانتزي مازوخيستي تا نارسيستي يا ف.ت.ي.شيستي، در واقع تمناهاي قانونمند و سالمي هستند و ناتواني ما از تبديل شدن به «فاعل جسماني منقسم» فاني و قبول نيازمندي خويش به ديالوگ و به «غير»، در واقع اين فانتزيها را بيمارگونه و اهريمني يا به حالت هانيبال كانيبال مدرن و بيمرز در ميآورد. مهم آري گويي به خويش و بيماريها و انحرافات خويش و تبديل آنها به قدرتهاي مدرن و فاني خويش از طريق رواندرماني و روشنگري جنسي است.
منحرف ايراني
در واقع مهمترين انحراف جنسي در فرهنگ ايراني، تبديل جسم خويش به دو بخش «اخلاق مطلق و ستمگر» و بخش «سگ نفس خطرناك» است. زيرا اين نگاه دوآليستي در واقع حكايت از ناتواني از دستيابي به مرحله ديالوگ و تلفيق فردي بشري و حكايت از گرفتاري در جستجوي يگانگي با مادر و پدر خيالي و ناتواني از ايجاد فاصله و ايجاد جهان سمبوليك و فاني خويش است.
از اين رو فرهنگ ايراني دچار يك تماميتخواهي و تمتع دروني و تكرار اجبارگونه است. زيرا اخلاقيات مطلقنگر او و وسوسه مطلقخواه او در واقع دو روي يك سكه هستند و هر دو در پي تمتع و لذت مطلق نارسيستي و تشنگي قدرت و تكرار رانشي خواست خويشند.
از اين رو گرفتاري در اين چرخه خطرناك وسوسه/گناه و ناتواني از ايجاد فرديت و فاصله خويش و ناتواني از ايجاد روايات نو و مدرن و متناسب با سعادت فردي و جمعي خويش از سنت و غيره، در واقع انحراف جنسي و روحي كلكتيو و علت اصلي بحران جنسي و روحي جامعه ماست.
اين تحول با آريگويي به جسم سمبوليك و فانتزيهاي خويش و توانايي پذيرش آنها در جهان فردي و مدرن خويش و تبديل شدن به انواع و اشكال «جسم خندان چندلايه» و يا «فاعل جسماني منقسم لكان» ممكن است. مشكل بحثهاي ايراني در باب انحرافات جنسي و مباحث جنسي و يا حتي مبحثي مثل بحث در باب خودارضايي در واقع به دو شكل ذيل است:
۱- يا فرد گرفتار انحراف جنسي، اعتياد به خودارضايي و يا حتي فرد روشنگر، مانند برخي از نظرات آقاي هادي ناصري، هنوز به اشكال مختلف دچار هراس از جسم و فانتزيهاي خويش و ناتوان به گذار از هراس سنتي و گذار از چرخه وسوسه/گناه است و اينگونه به بازتوليد سنت و بحران كمك ميرساند، چه بخواهد يا نخواهد.
۲- يا نظرات مدرن و علمي مثل بحث خانم كاهن در باب «خودارضايي» يا بحث آقاي شميسا در باب «شاهدبازي در فرهنگ ايراني» قادر به بيان عميق تفاوتهاي فرهنگي و ايجاد راه حلهاي مدرن، تلفيقي و متناسب با اين فرهنگ براي عبور از بحران جنسي و ايجاد شرايط عبور از انحرافات جنسي مختلف نيستند.
براي مثال بحث خوب و مدرن خانم كاهن در باب «خودارضايي» نميتواند به بيان اين موضوع بپردازد كه اعتياد به خودارضايي در جامعه ايران هم ناشي از اين چرخه وسوسه/گناه و نبود روابط سالم است و هم ناشي از رشد بحران هويتي و فروپاشي اخلاق سنتي و رشد اضطراب و فشار در جامعه.
با آن كه به خوبي به موضوع رابطه اضطراب و استمنا اشاره ميكند. جامعه ما مثل هميشه به شيوه افراطي سياه/سفيدي عمل ميكند و اكنون به اصطلاح از اوج معنويات ستمگر گذشته به قهقراي حالت مصرفي افراطي امروزي در حال افتادن است.
اين فرهنگ با تكرار خطاي مداومش از حالت كاهن و عارف ضد جسم گذشته به حالت عارف و كاهن لجامگسيخته امروزي تبديل ميشود كه نمادش را در اعتياد به خودارضايي و بيماريهاي انحرافي و غيره در جامعه نيز ميبينيم. نمادش را در عشق تراژيك گذشته و عشق پوچ و مصرفي در حال رشد امروزي ميبينيم و يا تلاش براي شكاندن هر مرز و قانوني.
از اين رو يكايك ما نيروهاي مدرن نيز در مسير دستيابي به اروتيسم و عشق مدرن خويش و يا نگاه مدرن خويش، محكوم به گذار از اين تمتع و چرخه نارسيستي مطلقگرا و يا محكوم به نفي تحول مدرن خويش هستيم. ميتوان در نگاه بسياري از هنرمندان معاصر ايراني و در عرصه اروتيسم و عشق مدرن نمودهاي اين خودبزرگبيني نارسيستي جديد و در واقع تكرار سنت قديمي مطلقنگري را ديد كه من در دو كتاب اينترنتيام به نام «همآغوشي جان و روان ايراني با اروتيسم مدرن و پسامدرن» در تقريباً 250 صحفه با تشريح نظرات بسياري از هنرمندان معاصر، اين معضلات و تكرار خطاي گذشته و ناتواني از دستيابي به گذار نهايي و خلاقيت هنري چندلايه بهتر را نشان ميدهم۹.
راه عبور از اين وضعيت دقيقاً روشنگري جنسي و آريگويي به جسم و بيان راههاي عبور از بحران جنسي متناسب با تحولات كشور است.
تلاش براي تبديل كردن اين خودارضايي بيمارگونه و مالامال از احساس گناه به درك و توانايي ارضاي تمناي اروتيكي خويش و خودارضايي سالم خويش از يك سو و از سوي ديگر كمك به رشد ايجاد فرديت قادر به عبور از اين حالات مطلقخواهانه است كه ميتواند هم به افراد امكان يافتن اروتيسم و عشق سالم و نيز ايجاد تحول فردي و فرهنگي را دهد.
چنين فرديت سالم و قادر به عبور از مطلقگرايي ايراني و قادر به ديالوگ با خويش و ديگري، ميتواند به اشكال مختلف به معضلات قشرهاي مختلف پاسخ دهد. چنين روانكاو مدرن ايراني ميتواند در پاسخ به بيماران مسلمان خويش (با توجه به اين كه در روايت كنوني از اسلام، خودارضايي براي آنها مكروه و يا حرام قلمداد ميشود) بگويد: «كه اين حالات آنها بيانگر نيازمندي عميق دروني آنها به اروتيسم وعشق سالم و نيز به يك فرديت قوي و قادر به ديالوگ مدرن است.»
از اين رو از يك سو به آنها پيشنهاد كند كه در حد امكانات مذهبي خويش مانند ازدواج موقت و غيره به تمناهاي خويش تن دهند و هم اگر ديگر بار دچار اين حالات شدند، خويش را سرزنش نكنند و راه حلي مدرن و متناسب با شرايط خويش بياببند و بدون زنجيرزني اخلاقي خويش، براي درمان به رواندرماني تن دهند.
اين گونه اين روانكاو و رابطه جنسیولوگ مدرن متناسب با شرايط و متناسب با تحولات قشرهاي مختلف، راه حلهاي مختلف مطرح ميكند و يا كمك به ايجاد چالش و گفتمان مدرن در اين زمينه ميان نيروهاي مختلف و يافتن راه هاي تحول مختلف ميكند.
يك نمونه آن طرح من در باب «ازدواج موقت و روشنگري جنسي» و يا پيشنهادم براي ايجاد بحث عميقتر در اين زمينه در سايت زمانه و در ميان نگاههاي مختلف اسلامي، علمي و كارشناسان مختلف است. اين بحث اوليه زمينه خوبي براي اين مسير چالش مدرن آينده است.
با چنين نگاهي نيز بر خلاف دكتر شميسا ميتوان ديد كه شاهدبازي ايراني، نمادي از همجنسخواهي نيست و همجنسخواهي به قول فوكو محصول دوران مدرن است. شاهدبازي ايراني جايگزين شدن پسر به جاي دختر به علت محدوديت ايران، همراه با حالات همواروتيك و نيز حالات «بچهبازي» ايراني است و دقيقاً در مرحله مدرنيت ايراني اين شاهدبازي هرچه بيشتر به لواطگري و تجاوز به كودكان تبديل ميشود. در كنار آن نيز مسير دوآليسم همجنسخواهي/دگرجنسخواهي مدرن در حال رشد است كه بايستي جداگانه بررسي شود.
نظرات خانم افسانه نجمآبادي در اين زمينهها بسيار جالب و قابل تمعق است. از اين رو بچهبازي ايراني هم ناشي از نبود روابط سالم اروتيكي و عشقي ميان دو جنس است و هم نمادي از معضل بحران هويتي و جنسي از سوي ديگر. اين بچهبازي امروز هم تكرار كابوس دوران كودكي به عنوان قرباني است و هم فرافكني خواستهاي همواروتيك خويش و يا باصطلاح ايراني فانتزي هاي مفعولانه خويش بر ديگران.
از سوي ديگر «شاهدبازي» كهن و بچهبازي امروزي در واقع تلاش ديگربار براي بازگشت به بهشت كودكانه و مادرانه و ديگر بار خدا بودن و يكي بودن با ديگري است. زيرا اين بچهها و شاهدان به دليل ظرافت روحي و جسميشان در واقع به تبلور ميل «وحدت وجود» ايراني تبديل ميشوند و بنابراين تعجبي هم ندارد كه در خانقاهها و ميان عرفا و يا پادشاهان نقشي قوي بازي كردهاند و يا به محض بالغ شدن و ريش درآوردن قدرت و جذاببت جنسي خويش را از دست ميدادند و اكنون خود به فاعل تبديل ميشدند.
مشكل جامعه ما گرفتاري مداوم در اين دو حالت «كاهن و عارف اخلاقي و يا عاشق روحمند و هراسان از جسم» مطلقگرا و حالت متقابلش يعني «كاهن و عارف لجامگسيخته و بدون مرز» و دگرديسي مداوم و تراژيك آنها در اشكال مسخشده سنتي، مدرن يا پسامدرني است. چيرگي بر اين دو حالت بدون آريگويي به فرديت جسماني خويش و بدون ايجاد اروتيسم و عشق مدرن ايران و قبول فاني بودن و نيازمندي خويش به ديالوگ در عشق و اروتيك غيرممكن است.
از اين رو يكي از كارهاي ديگر من، تلاش براي ايجاد اين مفاهيم مدرن عشق و اروتيسم ايراني در مباحثي مثل آفوريسمهاي روانكاوي/فلسفي «اسرار مگو» است كه در لينك ذيل نمونهاي از آن در باب مبحث اروتيسم ميتواند خواننده علاقهمند به اين مباحث بخواند تا به تفاوت نگاه من و نقد نگاه من بهتر نائل آيد۱۰.
باري به باور من راه درست و مدرن، ايجاد اين روايات نو و مدرن و فاني از اروتيسم و عشق مدرن و چندلايه ايراني و رهايي از اين چرخه كاهن اخلاقي/كاهن لجامگسيخته است كه ايجادگر فرديت و جهان مدرن و فرهنگ سالم و زمينهساز پيشگيري از انحرافات جنسي و تجاوزات جنسي در كنار ساختارهاي حقوقي و قانوني است.
اين عاشقان و عارفان زميني آريگوي به جسم سمبوليك خويش و قادر به ديالوگ، ايجادگران جهان رنگارنگ اروتيسم و عشق زميني ايرانياند و پاياندهندگان به بحران كنوني. بي آن كه بخواهيم بگوييم كه با اين تحول براي هميشه بحران و يا انحراف جنسي از بين خواهد رفت. زيرا هر انحراف جنسي و يا بيماري رواني داراي هستهاي غير قابل تفسير است كه علامت آزادي بشري است و بايستي به قول لكان و ژيژك او را چون خود دوست داشت و گاه به گاه به او اجازه بيان سحر و راز خويش داد.
۱و۴- Moderne Psychoanalyse.Kutter.S.230.233
۲- واژگان فرويد. پل لوران-اسون. ترجمه دكتر موللي. ص.38
۳- Heinz Kohut.Narzissmus.S.27
۵- Zizek. Liebe Dein Symptom, wie Dich selbst.108
۶- lacan. Schriften II.146.149
۷- DSM-IV-TR-S.633
۸- http://www.mindmotor.com/core/?p=321
۹- http://www.newproline.com/ modules.php?name=News&file=article&sid=299
۱۰- http://asre-nou.net/1384/shahrivar/ 14/m-asrare-mago6.html
به نقل از:
http://www.daneshju.ir/forum/f888/t79788.html
يعني به جاي آن كه حالات و رفتارهاي اروتيكي، مثل تننمايي به معشوق (اكسهيبيسونيست، شرمگاهنمايي) نگريستن عاشقانه و يا اروتيكي و يا چشمچراني به معشوق (وويريسم) فانتريها و رفتارهاي مازوخيسيتي و ساديستي در اروتيك و عشق از گاز گرفتن معشوق تا بازي قدرت در رابطه جنسی و عشق جنسي، به سان مراحل مختلف و فانتزيهاي مختلف يك عمل جنسي و اروتيكي و در خدمت دستيابي نهايي به ارگاسم و يگانگي مشترك باشند، خود را به هدف و مقصود عمل جنسي و يا در معناي كليتر عمل عشقي تبديل ميسازند.
حتي اشكال بسيار بيمارگونه انحرافات جنسي از قبيل بچهبازي، حيوانبازي و يا رابطه جنسی با لاشهها در درون خويش حكايت از فانتزيهايي انساني در پي عشق و اروتيك ميكنند كه در مسير انحرافي و جابهجايي مطلوب تمنا قرار گرفتهاند.
قدرت نگاه فرويد و روانكاوي اما ابتدا در اين موضوع قرار دارد كه فاصله دروغين ميان انسان سالم و انسان بيمار، ميان انسان اخلاقي و انسان منحرف جنسي را ميشكند و به قول فرويد و نيز ملاني كلاين نشان ميدهد كه انسان در واقع يك «منحرف جنسي چندگانه» است۱. زيرا يكايك ما هم علائق و رفتارهاي تننمايانه، هيزچشمانه، مازوخيسيتي و ساديستي داريم و يا تكه لباسهايي از معشوق و يا ايدهآل هنري خويش را ميپرستيم و حالات ف.ت.ي.شيستي (بتوارگي) داريم.
با اين شكاندن مرز ميان اخلاق و وسوسه و تبديل هر دو به دو قدرت انسان و به سان قدرت «فرامن» و قدرتهاي ضميرناآگاه انسان، روانكاوي گام اول مهم براي شكاندن چرخه اخلاق - وسوسه و ايجاد يك فرديت يا «من» قوي را به وجود ميآورد. فرديتي كه قادر است با به دست گرفتن اين قدرتهاي خويش در خدمت «اصل واقعيت» خويش به سعادت فردي و اروتيكي و عشقي بيشتر دست يابد و مرتب تحول يابد.
در معناي روانكاوي فرويد و نيز مكتب «روانشناسي من» دخترش آنا فرويد و ديگران، انحراف جنسي در واقع ساختاري مثل نوروز دارد و نشان ميدهد كه منحرف جنسي در واقع محروميت از مادر و بهشت جاودانه و قبول قانون و گذار مثبت اديپي را پذيرفته است؛ اما هنوز در خويش فانتزيهايي در پي بازگشت به آغوش مادر و نفي پدر دارد كه نميتواند آنها را تعالي و به تمناي مدرن و فردي خويش تبديل كند. تمنايي كه مرتب قابل تحول است و فانتزيهاي نو ميآفريند.
از اين رو منحرف جنسي با تثبيت در حالات ماقبل اديپالي و تكرار اين حالات مانند حالات ساديستي و تننمايي در واقع در حال تكرار هراسهاي اديپالي خويش و فانتريهاي كودكانه خويش است و تا زماني كه به اين تحول و تبديل فانتزيها به تمناي مدرن و فاني خويش دست نيابد، محكوم به تكرار است. زيرا او از طريق اين حالات در پي حس دوباره بهشت گمشده و تمتع نارسيستي بيمرز و نفي فاني بودن و نيازمند بودن به عشق و ديالوگ با ديگري است۲.
در نسل دوم روانشناسي ما به «روانشناسي خود» روانكاواني مثل كوهوت، كهلبرگ و ديگران دست مييابيم كه در انحرافات جنسي علائم اختلالات عميق نارسيستي و ناتواني از ايجاد يك «خود» سالم و توانا به عشق به خويش وبه ديگري را، در نتيجه روابط غلط دوران كودكي ميبينند.
منحرف جنسي در اين معنا در حال تكرار سناريوهاي روابط غلط قديمي با مادر و پدر و يا چون ساديست در پي ايجاد يك احساس اعتماد به نفس شكوهمند موقت و دروغين، ايجاد يك «خود» خودبزرگبين بينياز به غير و يا به شكل مازوخيست در پي يكي شدن با تصوير بزرگشده «اولياء دروني» قوي و شكوهمند و فرار از حس پوچي و هراس دروني و غيره است۳.
در اين معنا انحراف جنسي حكايت از يك «كمبود» ميكند و يا به قول روانكاو معروف اشتولر در مواردي مثل ساديسم حكايت از «شكلي از نفرت اروتيكي» و تكرار يك كابوس كودكي خويش و نفي معشوق و تبديل ديگري به ابژه نفرت خويش ميكند۴.
با لكان ما وارد مرحله جديد نگاهي به انحراف جنسي ميشويم و در نگاه او بحث اختلال تحول دروني و اختلال روابط بروني با يكديگر به شيوهاي نو تركيب ميشوند به باور لكان منحرف جنسي مثل ساديست و مازوخيست اسير نگاه يك پدر خيالي و جبار دروني است و خويش را به ابزار بيان و ارضاي خواستهاي اين پدر خيالي و بيمرز تبديل ميكند و خود و ديگري را به ابژه تمتعهاي نارسيستي اين پدر خيالي و جبار مبدل ميسازد.
از اين رو او «پرورزيون» يا انحراف جنسي را به نام «پارورزيون» ميخواند كه در زبان فرانسوي به معناي «نماد پدر» است۵. در واقع انسان منحرف به قول لكان در مقاله معروفش «كانت و دوساد» خود را در نگاه اين «سوژه بيمار و قدرتمند» گم ميكند و دچار «آفانيزيسيس» ميشود و فرديت خويش را از دست ميدهد۶. انسان ساديست با فراافكندن ترسهاي انساني خويش بر قربانياش در واقع به قول لكان خويش را به يك «شيء» و اجراكننده آرزوي پدر جبار خيالي تبديل ميسازد.
راه رهايي از انحراف جنسي از اينرو رهايي از توهم خدا بودن يا بازگشت به گذشته و درك نياز خود به ديالوگ با «غير» و معشوق، رهايي از سناريوها و كابوسهاي كهن و از نگاه پدر جبار درون و تن دادن به جهان سمبوليك و عشق و اروتيسم فاني، قابل تحول و فردي خويش است.
مشكل اما اينجاست كه منحرف جنسي و يا در كل بيمار رواني از طريق انحراف جنسياش، تمتع و خوشياش را سامان ميدهد و بدين گونه داراي يك استحكام دروني، هر چند بيمارگونه ميشود. پس او از يك سو بايستي از بخشي از اين خوشي بيمارگونه و توهم خدا بودن بگذرد و از طرف ديگر قادر به تحول اشتياقات بيمارگونه خويش به تمناهاي مدرن ساديستي، مازوخيستي، ف.ت.ي.شيستي و غيره باشد كه تمناهايي قابل تحول و مرزدار هستند. زيرا به قول لكان تمنا و قانون دو روي يك سكه هستند.
چند نمونه از انحرافات جنسي
فرض كنيد كه در پارك قدم ميزنيد و ناگهان كسي از پشت درختي لخت بيرون ميآيد و در برابر چشمان شما به خودارضايي جنسي و يا اعمال جنسي تننمايانه ميپردازد.
در نگاه فرويد علت عمل اين تننما يا شرمگاهنما اين است كه او در اين لحظه ديگر بار كودك و در خيال خويش قدرتمند و بيمرز ميشود و مثل كودكي كه آلت تناسلياش را به والدينش نشان ميدهد و از كار خويش ذت كودكانه ميبرد، اكنون نيز اين تننما بدين وسيله در حال فرار از ترسهاي كستراسيون و ترس از معضلات اروتيك و عشق انساني و فرار از نيازمندي به ديالوگ با ديگري است.
او با اينكار اما هم خويش را اسير يك حالت اروتيكي ميسازد و هم ناتوان از ديالوگ با معشوق و تحول در تمناي اروتيكي و عشقي خويش است. در نگاه روانشناسي «خود» اين تننما تنها به علت ترسهاي اديپالي اين كار را نميكند؛ زيرا او براي ارضاي خواست خويش احتياج به ترس و خشم طرف مقابل دارد و اين صحنه در واقع تكرار يك سناريو و كابوس دوران كودكي و يا ناشي از عدم شكلگيري يك «خود» نارسيستي سالم است. تننما در اين لحظه به كمك ترس ديگران خويش را ديگر بار بزرگ و شكوهنمد و قوي و زيبا احساس ميكند و بر ترسها و ضعفههاي انساني خويش و هراس خويش از پوچي درون و ناتواني از عشقورزي و ديالوگ چيره ميشود.
نگاه لكان ما را به درك عميقتر معضل تننما نزديك ميسازد. در واقع تننما دقيقاً همان لحظه كه مينگرد، نيز نگريسته ميشود؛ اما نه تنها توسط شخص مقابل، بلكه ديگري در واقعه آينهاي است كه از درون آن، پدر خيالي و جبار درونش به او مينگرد و او به خيال خويش در حال اجراي خواست او و برآوردن اشتياق او و يكي شدن با او از اين طريق است.
نگاه اين پدر خيالي طرف مقابل واقعي است و نه فرد ديگر. در واقع تننما به زبان بيزباني با عمل خويش به اين پدر خيالي ميگويد:«ببين كه چگونه خواستت و اشتياقت را برآورده ميكنم و فرزند خلف تو هستم و جزيي از تو.»
او اينگونه در پي بازگشت به يگانگي با مادر و بيمرزي و نفي هراسهاي انساني خويش از ديالوگ و ارتباط انساني است كه هميشه با دلهره و عشق و ترس همراه است. زيرا هميشه فاصلهاي ميان انسان با خود، يا انسان با «غير» وجود دارد و يگانگي هميشگي ممكن نيست؛ بلكه تنها ميتوان مرتب به روايتي نو از بازي عشق و اروتيك و ديالوگ دست يافت. زيرا سوژه فاني و تمناي مرزدار و قانون لازم و ملزوم يكديگرند.
نظرات فرويد در باب ساديسم و مازوخيسم در طي زمان صاحب تحولاتي ميشود و سرانجام از سال 1920 به بعد از سه نوع مازوخيسم سالم و نيز از پيوند مازوخيسم و ساديسم با رانش مرگ سخن ميگويد. اما رانش مرگ ضد رانش زندگي نيست؛ بلكه در پيوند ديالكتيكي با رانش زندگي قرار دارد.
اختلالات ساديستي و مازوخيستي وقتي به وجود ميآيد كه اين پيوند ديالكتيكي به هم ميخورد. در واقع ساديست فانتزيهاي خويش در پي يگانگي با مادر و نفي پدر را بر مازوخيست و يا ديگري فراافكني ميكند و با ايجاد رابطه آقا/برده، خوب/بد در واقع هم فانتزيهايش را ارضا ميكند و هم به اسم «فرامن» اين فانتزيها را تنبيه ميكند.
از اين رو ساديست و در حالت بدتر آن ساديست تجاوزگر و مجرم جنسي در واقع به قول لكان با اين شيوه سياه/سفيد كردن زندگي ميخواهد بر برزخي بودن خويش به عنوان فاعل جسماني منقسم و داراي فاصله با خويش و ديگري، بر دلهره و هراس و ميل عشق ناشي از اين فاصله و نياز به ارتباط و ديالوگ انساني خويش چيره شود و ميخواهد با يكي شدن با «سوژه مطلق و پدر جبار» در واقع خدا شود.
او بدين وسيله خويش را به ابزار ارضاي آرزومندي اين پدر جبار دروني و از دست دادن فرديت خويش مبتلا ميسازد. مازوخيست به علت احساس گناه ناشي از داشتن فانتزيهاي نفي پدر و بازگشت به آغوش مادر، در واقع بدن خويش را به تبلور اين فانتزيها تبديل ميسازد و با تنبيه خويش هم به ارضاي اين خواستها و هم به مجازات خويش به علت داشتن اين تمناها دست ميزند؛ به جاي آن كه هر چه بيشتر اين فانتزيها را به عشق و اورتيك زنده و قابل به تحول و به خشم مدرن تبديل سازد.
از طرف ديگر مازوخيست با اين عمل در واقع شروع به كنترل ديگران و ساديست نيز ميكند. از اين رو ساديست و مازوخيست قابل دگرديسي به يكديگرند. در معناي لكاني در واقع مازوخيست با تبديل كردن جسم خويش به محل تبلور و ابراز خشونت، با زبان بيزباني گرفتارياش در مرحله آينه و نارسيستي را نشان ميدهد و گويي با زبان بيزباني به پدر جبار درون ميگويد كه ببين چگونه آرزوهاي تو را برآورده ميكنم و از اين طريق به خوشي و تمتع دست مييابد. زيرا او با قبول اين درد و اجراي خواست پدر جبار درون با او يكي ميشود و قادر به حس يگانگي جاودانه و قدرت و لذت بيمرز و رانشي است.
در اين سناريو هم ساديست و هم مازوخيست در معناي تفكر مكتب «روانشناسي خود» در حال تكرار كابوسهاي دوران كودكي و يا در پي ايجاد يك احساس بزرگي نارسيستي دروني از طريق حكمراني بر ديگران و يا درد كشيدن و يكي شدن با «ايماژ اوليا دروني» هستند.
مشكل اما اين است كه آنها خويش و ديگري را به ابزار و ابژه و به تكرار بيمارگونه فانتزيهايي تبديل ميسازند و اينگونه ناتوان از دستيابي به درجات والاتر از تمناي عشقي و اروتيكي و بلوغ ميگردند.
در باب كانيباليسم كه در واقع يك عشق نارسيستي در پي يگانه شدن با معشوق است تا پدوفيلي و ف.ت.ي.شيسم و غيره ميتوان به همين گونه معضلات را توضيح داد كه من اين كار را به مقالات بعدي در اين زمينه واگذار ميكنم كه جداگانه به هر انحراف جنسي ميپردازم، در كنار ديگر مقالاتم در باب بحران هويت و نقد. يا علاقهمندان در بخش دوم مبحثم در باب «آسيبشناسي همآغوشي ايرانيان با اروتيسم مدرن» ميتوانند به درك عميقتر اين موضوعات نائل آيند.
تحولي نو در معناي روانكاوانه انحراف جنسي
مسير نگاه فرويد تا لكان نميتوانست به جاي ديگري ببنجامد، به جز آن كه در تحول بعدي روانكاوي حالت تكروايتي نگاه به رابطه جنسي شكسته شود و تحت تأثير تحولات روانكاوي و جنبشهاي آزاديخواه جنسي، روابط سالم مازوخيستي و ساديستي يا ف.ت.ي.شيتي و غيره كه بر اساس علاقه و عشق آزادانه دو فرد صورت ميگيرد، به عنوان روابط سالم پذيرفته شوند.
از اين رو از سال 1994 بحثهاي جديدي در اين زمينه شروع ميشود و سرانجام از سال 2000 در كتاب مرجع روانكاوي و روانپزشكي مربوط به بيماريهاي رواني و جسمي يعني «د.اس.ام .3 - تجديد نظر» انحرافات جنسي از دستهي «اختلال فونكسيون جنسي» خارج ميشوند و به عنوان دستهي «پارافيلي» در نظر گرفته ميشوند.
يعني به عنوان مثال مازوخيسم تنها وقتي بيماري محسوب ميشود كه شخص بيمار به شخصه از اين گرايشهاي خويش در عذاب باشد و حدااقل شش ماه فانتزيهاي مازوخيستي جنسي به شخصه ناراحتكنندهاي مثل ميل مجروح كردن خويش و غيره داشته باشد۷.
در نگاه بسياري از روانكاوان و رابطه جنسیولوگها در تحول بعدي نگاه روانكاوي كلاً اين دسته نيز برداشته ميشود و جاي خويش را به قبول يك تنوع جنسي و جنسيتي ميدهد كه بر اساس حق انتخاب گرايش خويش و ارتباط آزادانه و بر بستر احترام به خواست خويش و معشوق حركت و رشد ميكند. زيرا تنوع فانتزي و تمنا در قالب يك فانتزي حاكم نيز ممكن است و از طرف ديگر اين روابط بر اساس خواست آزادانه دو طرف است.
از اين رو ما با تمناي مرزدار و قابل تحول روبهرو هستيم كه روي ديگرش قانون و احترام به خواست خويش و ديگري است و نه نفي قانون و احترام به خواست خويش و ديگري و يا تكرار ابدي حالات مشابه در حالت انحراف جنسي.
ميتوان انحرافات جنسي را از نگاه ديگري نيز سنجيد و به جاي آن كه به عمق و علت انحراف پرداخت، به سطح و حالت فانتزي جنسي و انحراف جنسي پرداخت. زندگي يك بازي عشق و قدرت است و جسم انسان به قول نگاه دلوز - گواتاري يك ماشين توليد آرزو است.
در اين بازي عشق و قدرت زندگي و توليد مداوم اشتياقات نو، انحرافات جنسي در واقع تلاش جسم براي ايجاد «بدنهاي بدون اندام نو» و شكستن روايات و ساختار سنتي و يا مدرن بدن ماست. هر بدن در واقع بيانگر يك روايت و يك ساختار نيز هست.
از اين رو بدن سنتي يا مدرن و يا انواع و اشكال بدن بر بستر تاريخ فردي وجود دارد و در بدن ما روايت و ساختار فردي و جمعي ما نهفته است. انحرافات جنسي در واقع لحظه «حضور تمنا و تشديد و قدرت زندگي و جسم» است و از اين رو اين فانتزي ها بسيار قدرتمند و حتي سحرآميزند. آنها ساختار و روايت كهن بدن را ميشكنند و شروع به ايجاد روايتي نو و ساختاري نو ميكنند.
از اين رو به قول دلوز/گواتاري مازوخيستي كه ميخواهد بدنش بانداژ و طناببندي شود، در حال يك عمل اديپالي نيست؛ بلكه در حين اين عمل در حال لمس شدت حضور اشتياق و تمناي خويش و زندگي است و همين تمنا در حالت تحول طبيعياش بايستي شروع به ايجاد تمناهاي نو كند كه از ديالوگ ميان دو نفر و دو معشوق به وجود ميآيد و ميتواند به مسيرهاي مختلف رود.
در حالت انحراف جنسي هر تمناي نو و فانتزي نو دچار اسارت در روايت كهن خير/شري سنتي يا مدرن ميشود و به اين شكل به خويش نگاه ميكند، به جاي اين كه به خويش و راهش و ايجاد تمنا و تحول نو وفادار بماند. اين «بدن بدون اندام» نو اين گونه بيمار ميشود و تمناي بعدي به جاي اين كه ديگر بار جسم را با «حضور تمنا و تشديد قدرت زندگي» پر سازد، عملاً خالي ميشود و دچار دور باطل و اسير افسون نگاه روايت كهن ميگردد و محكوم به تكرار ميگردد۸.
باري موضوع در هر حال ايجاد جسمهاي سمبوليك خويش و روايات فاني خويش از زندگي و عشق و اروتيك و تن دادن به تمناها و فانتزيهاي مختلف خويش است. زيرا درس نهايي روانكاوي و به ويژه روانكاوي لكان اين است كه فانتزيهاي ما، از فانتزي مازوخيستي تا نارسيستي يا ف.ت.ي.شيستي، در واقع تمناهاي قانونمند و سالمي هستند و ناتواني ما از تبديل شدن به «فاعل جسماني منقسم» فاني و قبول نيازمندي خويش به ديالوگ و به «غير»، در واقع اين فانتزيها را بيمارگونه و اهريمني يا به حالت هانيبال كانيبال مدرن و بيمرز در ميآورد. مهم آري گويي به خويش و بيماريها و انحرافات خويش و تبديل آنها به قدرتهاي مدرن و فاني خويش از طريق رواندرماني و روشنگري جنسي است.
منحرف ايراني
در واقع مهمترين انحراف جنسي در فرهنگ ايراني، تبديل جسم خويش به دو بخش «اخلاق مطلق و ستمگر» و بخش «سگ نفس خطرناك» است. زيرا اين نگاه دوآليستي در واقع حكايت از ناتواني از دستيابي به مرحله ديالوگ و تلفيق فردي بشري و حكايت از گرفتاري در جستجوي يگانگي با مادر و پدر خيالي و ناتواني از ايجاد فاصله و ايجاد جهان سمبوليك و فاني خويش است.
از اين رو فرهنگ ايراني دچار يك تماميتخواهي و تمتع دروني و تكرار اجبارگونه است. زيرا اخلاقيات مطلقنگر او و وسوسه مطلقخواه او در واقع دو روي يك سكه هستند و هر دو در پي تمتع و لذت مطلق نارسيستي و تشنگي قدرت و تكرار رانشي خواست خويشند.
از اين رو گرفتاري در اين چرخه خطرناك وسوسه/گناه و ناتواني از ايجاد فرديت و فاصله خويش و ناتواني از ايجاد روايات نو و مدرن و متناسب با سعادت فردي و جمعي خويش از سنت و غيره، در واقع انحراف جنسي و روحي كلكتيو و علت اصلي بحران جنسي و روحي جامعه ماست.
اين تحول با آريگويي به جسم سمبوليك و فانتزيهاي خويش و توانايي پذيرش آنها در جهان فردي و مدرن خويش و تبديل شدن به انواع و اشكال «جسم خندان چندلايه» و يا «فاعل جسماني منقسم لكان» ممكن است. مشكل بحثهاي ايراني در باب انحرافات جنسي و مباحث جنسي و يا حتي مبحثي مثل بحث در باب خودارضايي در واقع به دو شكل ذيل است:
۱- يا فرد گرفتار انحراف جنسي، اعتياد به خودارضايي و يا حتي فرد روشنگر، مانند برخي از نظرات آقاي هادي ناصري، هنوز به اشكال مختلف دچار هراس از جسم و فانتزيهاي خويش و ناتوان به گذار از هراس سنتي و گذار از چرخه وسوسه/گناه است و اينگونه به بازتوليد سنت و بحران كمك ميرساند، چه بخواهد يا نخواهد.
۲- يا نظرات مدرن و علمي مثل بحث خانم كاهن در باب «خودارضايي» يا بحث آقاي شميسا در باب «شاهدبازي در فرهنگ ايراني» قادر به بيان عميق تفاوتهاي فرهنگي و ايجاد راه حلهاي مدرن، تلفيقي و متناسب با اين فرهنگ براي عبور از بحران جنسي و ايجاد شرايط عبور از انحرافات جنسي مختلف نيستند.
براي مثال بحث خوب و مدرن خانم كاهن در باب «خودارضايي» نميتواند به بيان اين موضوع بپردازد كه اعتياد به خودارضايي در جامعه ايران هم ناشي از اين چرخه وسوسه/گناه و نبود روابط سالم است و هم ناشي از رشد بحران هويتي و فروپاشي اخلاق سنتي و رشد اضطراب و فشار در جامعه.
با آن كه به خوبي به موضوع رابطه اضطراب و استمنا اشاره ميكند. جامعه ما مثل هميشه به شيوه افراطي سياه/سفيدي عمل ميكند و اكنون به اصطلاح از اوج معنويات ستمگر گذشته به قهقراي حالت مصرفي افراطي امروزي در حال افتادن است.
اين فرهنگ با تكرار خطاي مداومش از حالت كاهن و عارف ضد جسم گذشته به حالت عارف و كاهن لجامگسيخته امروزي تبديل ميشود كه نمادش را در اعتياد به خودارضايي و بيماريهاي انحرافي و غيره در جامعه نيز ميبينيم. نمادش را در عشق تراژيك گذشته و عشق پوچ و مصرفي در حال رشد امروزي ميبينيم و يا تلاش براي شكاندن هر مرز و قانوني.
از اين رو يكايك ما نيروهاي مدرن نيز در مسير دستيابي به اروتيسم و عشق مدرن خويش و يا نگاه مدرن خويش، محكوم به گذار از اين تمتع و چرخه نارسيستي مطلقگرا و يا محكوم به نفي تحول مدرن خويش هستيم. ميتوان در نگاه بسياري از هنرمندان معاصر ايراني و در عرصه اروتيسم و عشق مدرن نمودهاي اين خودبزرگبيني نارسيستي جديد و در واقع تكرار سنت قديمي مطلقنگري را ديد كه من در دو كتاب اينترنتيام به نام «همآغوشي جان و روان ايراني با اروتيسم مدرن و پسامدرن» در تقريباً 250 صحفه با تشريح نظرات بسياري از هنرمندان معاصر، اين معضلات و تكرار خطاي گذشته و ناتواني از دستيابي به گذار نهايي و خلاقيت هنري چندلايه بهتر را نشان ميدهم۹.
راه عبور از اين وضعيت دقيقاً روشنگري جنسي و آريگويي به جسم و بيان راههاي عبور از بحران جنسي متناسب با تحولات كشور است.
تلاش براي تبديل كردن اين خودارضايي بيمارگونه و مالامال از احساس گناه به درك و توانايي ارضاي تمناي اروتيكي خويش و خودارضايي سالم خويش از يك سو و از سوي ديگر كمك به رشد ايجاد فرديت قادر به عبور از اين حالات مطلقخواهانه است كه ميتواند هم به افراد امكان يافتن اروتيسم و عشق سالم و نيز ايجاد تحول فردي و فرهنگي را دهد.
چنين فرديت سالم و قادر به عبور از مطلقگرايي ايراني و قادر به ديالوگ با خويش و ديگري، ميتواند به اشكال مختلف به معضلات قشرهاي مختلف پاسخ دهد. چنين روانكاو مدرن ايراني ميتواند در پاسخ به بيماران مسلمان خويش (با توجه به اين كه در روايت كنوني از اسلام، خودارضايي براي آنها مكروه و يا حرام قلمداد ميشود) بگويد: «كه اين حالات آنها بيانگر نيازمندي عميق دروني آنها به اروتيسم وعشق سالم و نيز به يك فرديت قوي و قادر به ديالوگ مدرن است.»
از اين رو از يك سو به آنها پيشنهاد كند كه در حد امكانات مذهبي خويش مانند ازدواج موقت و غيره به تمناهاي خويش تن دهند و هم اگر ديگر بار دچار اين حالات شدند، خويش را سرزنش نكنند و راه حلي مدرن و متناسب با شرايط خويش بياببند و بدون زنجيرزني اخلاقي خويش، براي درمان به رواندرماني تن دهند.
اين گونه اين روانكاو و رابطه جنسیولوگ مدرن متناسب با شرايط و متناسب با تحولات قشرهاي مختلف، راه حلهاي مختلف مطرح ميكند و يا كمك به ايجاد چالش و گفتمان مدرن در اين زمينه ميان نيروهاي مختلف و يافتن راه هاي تحول مختلف ميكند.
يك نمونه آن طرح من در باب «ازدواج موقت و روشنگري جنسي» و يا پيشنهادم براي ايجاد بحث عميقتر در اين زمينه در سايت زمانه و در ميان نگاههاي مختلف اسلامي، علمي و كارشناسان مختلف است. اين بحث اوليه زمينه خوبي براي اين مسير چالش مدرن آينده است.
با چنين نگاهي نيز بر خلاف دكتر شميسا ميتوان ديد كه شاهدبازي ايراني، نمادي از همجنسخواهي نيست و همجنسخواهي به قول فوكو محصول دوران مدرن است. شاهدبازي ايراني جايگزين شدن پسر به جاي دختر به علت محدوديت ايران، همراه با حالات همواروتيك و نيز حالات «بچهبازي» ايراني است و دقيقاً در مرحله مدرنيت ايراني اين شاهدبازي هرچه بيشتر به لواطگري و تجاوز به كودكان تبديل ميشود. در كنار آن نيز مسير دوآليسم همجنسخواهي/دگرجنسخواهي مدرن در حال رشد است كه بايستي جداگانه بررسي شود.
نظرات خانم افسانه نجمآبادي در اين زمينهها بسيار جالب و قابل تمعق است. از اين رو بچهبازي ايراني هم ناشي از نبود روابط سالم اروتيكي و عشقي ميان دو جنس است و هم نمادي از معضل بحران هويتي و جنسي از سوي ديگر. اين بچهبازي امروز هم تكرار كابوس دوران كودكي به عنوان قرباني است و هم فرافكني خواستهاي همواروتيك خويش و يا باصطلاح ايراني فانتزي هاي مفعولانه خويش بر ديگران.
از سوي ديگر «شاهدبازي» كهن و بچهبازي امروزي در واقع تلاش ديگربار براي بازگشت به بهشت كودكانه و مادرانه و ديگر بار خدا بودن و يكي بودن با ديگري است. زيرا اين بچهها و شاهدان به دليل ظرافت روحي و جسميشان در واقع به تبلور ميل «وحدت وجود» ايراني تبديل ميشوند و بنابراين تعجبي هم ندارد كه در خانقاهها و ميان عرفا و يا پادشاهان نقشي قوي بازي كردهاند و يا به محض بالغ شدن و ريش درآوردن قدرت و جذاببت جنسي خويش را از دست ميدادند و اكنون خود به فاعل تبديل ميشدند.
مشكل جامعه ما گرفتاري مداوم در اين دو حالت «كاهن و عارف اخلاقي و يا عاشق روحمند و هراسان از جسم» مطلقگرا و حالت متقابلش يعني «كاهن و عارف لجامگسيخته و بدون مرز» و دگرديسي مداوم و تراژيك آنها در اشكال مسخشده سنتي، مدرن يا پسامدرني است. چيرگي بر اين دو حالت بدون آريگويي به فرديت جسماني خويش و بدون ايجاد اروتيسم و عشق مدرن ايران و قبول فاني بودن و نيازمندي خويش به ديالوگ در عشق و اروتيك غيرممكن است.
از اين رو يكي از كارهاي ديگر من، تلاش براي ايجاد اين مفاهيم مدرن عشق و اروتيسم ايراني در مباحثي مثل آفوريسمهاي روانكاوي/فلسفي «اسرار مگو» است كه در لينك ذيل نمونهاي از آن در باب مبحث اروتيسم ميتواند خواننده علاقهمند به اين مباحث بخواند تا به تفاوت نگاه من و نقد نگاه من بهتر نائل آيد۱۰.
باري به باور من راه درست و مدرن، ايجاد اين روايات نو و مدرن و فاني از اروتيسم و عشق مدرن و چندلايه ايراني و رهايي از اين چرخه كاهن اخلاقي/كاهن لجامگسيخته است كه ايجادگر فرديت و جهان مدرن و فرهنگ سالم و زمينهساز پيشگيري از انحرافات جنسي و تجاوزات جنسي در كنار ساختارهاي حقوقي و قانوني است.
اين عاشقان و عارفان زميني آريگوي به جسم سمبوليك خويش و قادر به ديالوگ، ايجادگران جهان رنگارنگ اروتيسم و عشق زميني ايرانياند و پاياندهندگان به بحران كنوني. بي آن كه بخواهيم بگوييم كه با اين تحول براي هميشه بحران و يا انحراف جنسي از بين خواهد رفت. زيرا هر انحراف جنسي و يا بيماري رواني داراي هستهاي غير قابل تفسير است كه علامت آزادي بشري است و بايستي به قول لكان و ژيژك او را چون خود دوست داشت و گاه به گاه به او اجازه بيان سحر و راز خويش داد.
۱و۴- Moderne Psychoanalyse.Kutter.S.230.233
۲- واژگان فرويد. پل لوران-اسون. ترجمه دكتر موللي. ص.38
۳- Heinz Kohut.Narzissmus.S.27
۵- Zizek. Liebe Dein Symptom, wie Dich selbst.108
۶- lacan. Schriften II.146.149
۷- DSM-IV-TR-S.633
۸- http://www.mindmotor.com/core/?p=321
۹- http://www.newproline.com/ modules.php?name=News&file=article&sid=299
۱۰- http://asre-nou.net/1384/shahrivar/ 14/m-asrare-mago6.html
به نقل از:
http://www.daneshju.ir/forum/f888/t79788.html