هر كدام از ما ميتوانيم آموزگار باشيم
ياد دادن را ياد بگيريم
چه كسی میتواند ادعا كند كه زندگیاش پستی و بلندی نداشته یا هیچ درسی از آن نگرفته است؟ مهمترین درسی كه شما از زندگی گرفتید چیست؟ خیلی وقت پیش، مقاله زیبایی را میخواندم كه نویسنده در آن از آدمهایی در ردههای سنی مختلف همین سوال را پرسیده بود و هر كس بسته به سن و موقعیتش پاسخی به آن داده بود. كودكی 5 ساله میگفت: «من یاد گرفتهام كه هرگز نمیشود یك تكه كلم را در لیوان شیر مخفی كرد چون كلم بلافاصله روی شیر میآید و آدم را لو میدهد.» پیرمردی 70 ساله معتقد بود: «ازدواج، رخدادی است كه در آن خانواده دومت را انتخاب میكنی ، بنابراین مهمترین اتفاق زندگیات محسوب میشود» جوانی میگفت: «محبت را نباید از كسی گدایی كرد» و... .
میبینید؟ هر كدام از ما در هر مقطعی از زمان، نكاتی از زندگی آموختهایم؛ درسهایی كه گاهی مانند ماجرای كلم و شیر، ساده و گاهی مانند ماجرای محبت و اصول به دست آوردنش، پیچیده بودهاند.
میگویند یكی از راههای عاقلانه برای انتخاب مسیر درست زندگی، استفاده از تجربههای دیگران است. منظور از تجربهها، همین درسهایی است كه ما، آنها را زمانی به بهایی گزاف و زمانی با قیمتی نهچندان زیاد در طول زندگی به دست آوردهایم و گوشه ذهنمان برای روز مبادا ذخیرهشان كردهایم.
حالا فرض كنیم هر یك از ما بخواهیم این تجربیات را به كسانی كه دوستشان داریم مثل اعضای خانواده یا دوستان، منتقل كنیم تا آنها ناچار نباشند راه رفته ما را دوباره بروند و بخشی از عمرشان را صرف آموختن همین درسهای تكراری كنند.
در این شرایط چه روشی را برای انتقال تجربیات تان انتخاب میكنید؟ كم نیستند انسانهایی كه سالها زیستهاند و تجربههایی بیمانند، از زندگی كسب كردهاند، اما توانایی یاد دادن آنها را به دیگران نداشتهاند و به این ترتیب رازهایی مهم درباره زندگی را با خود به گور بردهاند.
آموختن به دیگران گرچه به ظاهر كار آسانی است، اما وقتی قدم در راهش بگذارید و آستینها را برایش بالا بزنید، میفهمید مهارتی دشوار است كه نیاز به تمرین دارد. همین سختی راه است كه آموزگاری را به شغلی مقدس و قابل احترام تبدیل كرده است. ما در این نوشتار بخشی از روشهایی را كه شما با یاد گرفتنشان میتوانید آموزگار بهتری برای اعضای خانواده و دوستانتان باشید برایتان نقل كردهایم.
عاشق باشیم
نخستين گام براي اين كه آموزگار خوبي باشيد علاقه داشتن و لذت بردن از آموزش به ديگران است. بديهي است كه اگر علاقه به ياد دادن نداشته باشيد عليرغم تلاش، نميتوانيد مبحثی را آن طور كه بايد به دیگری بياموزيد. اين علاقه را ساده نگيريد، اين همان عشقي است كه آموزگارها را وا ميدارد نكتهاي آموزشي را بارها و بارها سر كلاس تكرار كنند. همین ویژگی اخلاقی است كه سبب میشود كمتر كسی نام آموزگار محبوبش را از یاد ببرد در حالی كه خیلی از ما شاید به یاد نیاوریم نام آخرین برندگان جایزه نوبل در فلان حوزه علمی چه بوده است یا موسیقیدانهای بزرگ عصر حاضر چه كسانی هستند! چرا كه این آدمها بر خلاف آموزگارها، شهرت زیادی كسب كردهاند، اما دلی را اهلی نكردهاند.
يادتان باشد آموزگارهاي شايسته، تدريس را پیشهای لحظهاي و كوتاه مدت نميدانند و معتقدند در هر ثانيه از زندگي ميشود چيزي به ديگري ياد داد و اين توانايي، هديهاي از جانب خداوند است.
چه اشكالی دارد تقليد كنيم؟
ما براي تحصيل، ورزش، كسب مهارتهاي گوناگون و خلاصه هر فعالیتی در زندگي، خودآگاه يا ناخودآگاه الگویی داريم. اين الگو گاهي وقتها تصويري ايدهآل است كه از بهترين حالت انجام يك كار در ذهنمان ميسازيم گاهي هم يك فرد مشخص است كه از ديدگاه ما مسووليتش را به درستي انجام ميدهد. البته نوع دوم الگو بهتر است چرا كه در اين حالت، الگوي شما به حقيقت نزديكتر است و بهتر ميتوانيد اعمالش را تقليد كنيد.
شما را نميدانم اما ما دهه شصتيها به یاد داریم كه در سالهاي كودكيمان، خيلي از فيلمها و سريالهاي تلويزيون يا درباره آموزگاران ساخته ميشد يا به هر حال در آنها آموزگاري حضور داشت.
بيشتر اين آموزگاران، نقشهايي مثبت داشتند و انسانهايي ايثارگر، مهربان و موفق محسوب میشدند. ويژگيهاي شخصيتي اين آدمها را زماني كه مشغول آموزش به شاگردانشان بودند يادتان ميآيد؟ همين خصوصیتها را در ذهنتان نگه داريد و سعي كنيد در رفتارتان شبيه به آنها باشيد، همان صبر و حوصله، همان لبخندهاي هميشگي و مهربانانه، همان از خودگذشتگي، همان فصاحت كلام و... .
اجازه بدهيم ديگران بپرسند
شما نميتوانيد دانستههايتان را در اختيار ديگران قرار بدهيد مگر اين كه آنها از شما اطلاعات را مطالبه كنند. اگر به اين اصل باور داشته باشيد بايد آنقدر خوش خلق باشيد كه ديگران جرات كنند درباره نادانستههايشان از شما بپرسند.
در این صورت، حق نداريد آنها را به دلیل ندانستن سرزنش كنيد، به سخره بگيريد يا تحقيركنيد و حتي در مواردي، بهتر است مخاطبانتان را به دليل جراتي كه به خرج دادهاند و سوالشان را پرسيدهاند و به شكلي غيرمستقيم به ناآگاهي درباره آن اعتراف كردهاند، تشويق كنيد.
به این نكته توجه داشته باشید كه اگر بخواهید دانش را بدون تقاضای دیگران و به زور در اختیارشان قرار بدهید احتمال دارد شنوندگان از آن استقبال چندانی نكنند و به آن بیعلاقه شوند.
البته در هر اصلی، همیشه موارد استثنايی هم وجود دارند برای مثال گاهی شما میدانید كه یكی از اعضای خانواده یا دوستانتان به خطا میرود و از آنجا كه به درستی راهش ایمان دارد از كسی تقاضای كمك یا راهنمایی نمیكند، اما شما مطمئن هستید كه اشتباه میكند در این موارد، حق دارید حتی بدون درخواست او، وارد عمل شوید و پس از جلب اعتمادش، تجربیاتتان را در اختیارش قرار دهید.
مخاطبمان دقیقا از ما چه میخواهد؟
وقتی تقاضایی مطرح میشود كاملا آن را درك كنید و دقیقا بر اساس آن، نوع پاسخ و شیوه آموزشتان را طراحی كنید.
این اصل به نظرتان خیلی ساده میآید اما بسیاری از ما، همین اصل ساده را در نظر نمیگیریم. برای مثال امكان دارد كودك تان از شما بپرسد در قبال رفتار بد همكلاسیاش در دبستان چگونه باید واكنش نشان بدهد. شما در این شرایط باید دقیقا پاسخ او را بدهید اما در شیوه نادرست، ناگهان وارد حاشیهها میشوید، برای او درباره ویژگیهای دوستان خوب و بد حرف میزنید، از خاطرات مختلف خودتان در دبستان میگویید، برایش درباره دوستان قبلیاش صحبت میكنید، از رویاهایی كه برای آیندهاش دارید حرف میزنید و دست آخر وقتی او هنوز هاج و واج نگاهتان میكند، یادتان میافتد سراغ اصل قضیه بروید و در این هنگام، به دلیل كمی وقت، كل پاسخ را، تند و كوتاه، در چند جمله خلاصه میكنید.
این واكنش نشان میدهد كه شما در این ماجرا، تقاضای طرف مقابل را به درستی درك نكردهاید یا نسبت به آن بیاهمیت بودهاید و ترجیح دادهاید اهدافی كه خودتان دنبال میكردهاید را به زور به او دیكته كنید.
درباره آموزش به بزرگسالان نیز قانون درك تقاضا صدق میكند. در این زمینه نیز نمونهای برایتان نقل میكنیم. فرض كنید همسرتان درباره ضبط صوت جدیدی كه خریداری كردهاید از شما میپرسد: «عزیزم! با كدام دگمه روشنش كنم؟» اگر بخواهید شیوه درست را انتخاب كنید، باید نوع پاسختان را با توجه به پرسش او تنظیم كنید و تحویلش بدهید اما در شیوه نادرست، شما ابتدا برایش درباره ویژگیهای آن ضبط صوت، شهرتش در بازار، روش نگهداریاش، قیمتش و.... توضیح میدهید و در اواسط صحبتهایتان، به موضوع دگمه روشن كردن میرسید، اما مهلتی برای به خاطر سپردن یا یادگرفتن این نكته به او نمیدهید و در عوض بحث را با توضیحاتی درباره چگونگی جلو و عقب بردن نوار، ضبط صدا یا به كار انداختن رادیوی آن، ادامه میدهید !
وقتشناس باشیم
همان مثال ضبط صوت و همسرتان را به یاد بیاورید. حالا فرض كنید او تعدادی مهمان دعوت كرده است و نگران رو به راه كردن اوضاع خانه است كه شما سر میرسید و میگویید: «مایل هستيد طرز كار ضبط صوت را یادت بدهم؟» فكر میكنید طرف مقابلتان چه حالی دارد و حتی اگر حاضر شود بخشی از وقتش را صرف شنیدن توضیحات شما كند، میتواند بر آنچه میگویید تمركز كند؟!
به همین دلیل است كه باید در آموزش، بهترین زمان را انتخاب كنید، زمانی كه مخاطبتان، فرصت كافی برای گوش دادن به حرفهایتان داشته باشد و مهمتر این كه در شرایط اضطرار و نگرانی نباشد.
سرشاخهباشيم نه تنه درخت
سرشاخههاي تازه سبز شده درختان را ديدهايد؟ آنها نرم و انعطافپذيرند. براي آنها فرقي نميكند ديوار يا سيم خارداري سر راه شان باشد به هر حال ميتوانند خودشان را با موقعيت تازه وفق دهند. راهشان را كج كنند يا خم شوند يا پيچ و تاب بخورند و خلاصه مسير درست را براي رويش پيدا میكنند، اما همين شاخهها پس از مدتي وقتي چوبي ميشوند، ديگر نميتوانند به همين راحتي خودشان را با شرايط مختلف سازگار كنند و همين وضعيت باعث ميشود بشكنند.
اين مثال را زديم كه بفهمید يك آموزگار خوب بايد انعطافپذير باشد تا بتواند خودش را با شرايط شاگردش سازگار كند و در غير اين صورت مثل شاخهاي خشك ميشكند و زحمتش به هدر ميرود.
منظور ما از سازگار شدن با شرايط شاگردتان اين است كه با توجه به رده سني، هوش و حوصلهاش به او آموزش بدهيد. براي مثال شما نميتوانيد تجربهاي درباره پيدا كردن يك دوست خوب را، در قالب سخنراني يك ساعته براي كودكي 7 ساله توضيح بدهيد چون او فقط مدت كوتاهي طاقت میآورد به صحبتهايتان گوش كند.
كودكان توضیحات را در قالب مثال و داستان بهتر درك میكنند، بنابراین بهتر است اطلاعات را مثل لقمههای صبحانه در ابعاد كوچك و آرامآرام به آنها ارائه كنید. آموزگار خوب برای كودكان باید قصهگو و همبازی پر انرژی باشد.
و اما سالمندان، آنها نیاز به توضیح بیشتر و دقیق تری درباره یك مبحث دارند و احتمال دارد به دلیل كهولت، چندین بار یك موضوع مشخص را از شما بپرسند و در اواسط صحبتهایتان كسل یا خوابآلود شوند، آنها سختتر میتوانند چیزی را به خاطر بسپرند یا محاسبه و تحلیل كنند و بر این اساس، آموزگار خوب برای سالمندان باید بتواند خودش را در هر لحظه جای آنها بگذارد و سطح توانمندی و حوصلهشان را هوشمندانه بسنجد.
جوانها بر خلاف این دو گروه، رغبتی به توضیح اضافه، داستانپردازی و نصیحتهای صریح و طولانی ندارند. اگر در خانه جوان یا نوجوانی دارید كه میخواهید نكتهای را به او بیاموزید باید در نهایت دقت، سعی كنید برایش نقش یك آئینه را داشته باشید. منظورمان این است كه باید از اصطلاحات زبانی روزمرهاش، فرآیند فكر كردنش، علائقش و سرگرمیهایش آگاه باشید. به این ترتیب میشود نتیجه گرفت كه آموزگار خوب برای جوانها باید در وهله اول رفیقی یكرنگ برایشان محسوب شود.
با توجه به این نكات، لازم است وقتی در موقعیت یاد دادن قرار میگیرید، اول از خود بپرسید: «چه چیز را، با چه روشی، در چه سطحی و به چه نوع مخاطبی میخواهم بیاموزم؟»
مرجع رو كنیم
بد نیست اگر در حین آموزش به دیگران، گاهی گفتههایتان را با استناد به مراجعی، معتبرتر كنید. فرض كنیم مشغول آموزش روش صحیح برنامهریزی در امور خانواده، به همسرتان هستید. مسلما شما این اطلاعات را از كتاب، رادیو، تلویزیون یا روزنامه كسب كردهاید یا پای گفتههای فردی آگاه در این زمینه نشستهاید، در این شرایط اگر در طول گفتوگو اشارهای هم به مراجع كسب اطلاعاتتان داشته باشید، او بهتر و بیشتر به شما اعتماد خواهد كرد.
خلق و خویمان را عوض كنیم
انتخاب كلمات مناسب و چگونگی بیان آنها در تدریس نقشی مهم بازی میكند. آموزگار خوب باید آرام و شمرده صحبت كند و در فواصل میان جملاتش، لحظاتی كوتاه مكث كند تا مخاطب فرصت اندیشیدن به آنچه میگوید را داشته باشد.
او همچنین باید بتواند صدایش را كنترل كند. هیچ دقت كردهاید آدمهایی كه با طول موجی ثابت و بدون بلند و كوتاه شدن صدایشان صحبت میكنند چه زود مخاطبانشان را از دست میدهند؟ یك آموزگار خوب، باید سخنوری حرفهای باشد و برای این كار، نه تنها وظیفه دارد بلندی صدایش را در طول آموزش تغییر بدهد، بلكه به مرور زمان یاد میگیرد، نگاهش را میان شاگردانش تقسیم كند و از حركت دستهایش هم در توضیح مطالب كمك بگیرد.بر خلاف تصور عموم، همیشه آن كه بیشترین اطلاعات را دارد بهترین آموزگار نیست، بلكه برترین آموزگار، بهترین روش برای یاد دادن و دوست داشتنیترین خلق و خو را دارد، اوست كه در خاطرهها میماند، دیگران پذیرایش میشوند و آنچه یاد میدهد را تا پایان عمر آویزه گوششان میكنند.
بر همین اساس، برای تبدیل شدن به آموزگاری حرفهای در خانه، خلقی باز و طبعی لطیف، چهرهای بشاش و صبری زیاد، صورتی مزین به لبخند و دلی بیگانه با خشم را به ویژگیهای شخصیتان بیفزایید.
در ضمن این هشدار را جدی بگیرید كه خانواده و دوستان و آشنایان نیز، حاضر نیستند غرور و خودخواهی را بپذیرند. حتی اگر بهترین درسهای زندگی را برای آموختن با خود به ارمغان آورده باشید تا وقتی فروتنی پیشه نكنید، دیگران تنهایتان میگذارند.
اعتماد به نفس داشته باشيم
چه طور وقتی هنوز خودتان به خودتان اعتماد ندارید، انتظار دارید دیگران به شما اعتماد كنند و چیزی را از شما بیاموزند؟ برای این كه آموزگار خوبی باشید، ابتدا حس اعتماد به نفس را در خود تقویت كنید. ما در قسمت قبلی از تواضع و فروتنی برایتان گفتیم اما بعضیها آن را با ناچیز شمردن خود اشتباه میگیرند. این كه ما به كارمان، توانمندیمان و درستی آنچه میگوییم ایمان داشته باشیم باعث میشود، دیگران نیز ما را به عنوان فردی مناسب برای آموزش دادن، انتخاب كنند.
خلاقیت داشته باشیم
یك آموزگار حرفهای، همیشه تكنیكی معین را برای انتقال اطلاعاتش به كار نمیبرد، بلكه در هر لحظه، خلاقیتش را فرا میخواند تا از او بپرسد: «آیا راهی برای انتقال بهتر و متفاوت اطلاعات وجود دار ؟».
بگذارید این موضوع را با مثالهایی آشكارتر كنم. چندی پیش مادری به تحریریه روزنامه آمد كه موفق شده بود به فرزند معلولش صحبت كردن بیاموزد و او را تا جایی برساند كه بتواند تحصیلاتش را تا مقاطع بسیار بالا ادامه دهد.
دخترك معلولی كه حالا به دانشگاه میرفت، همان بیماری بود كه سالها پیش از آن، پزشكان به مادرش هشدار داده بودند هیچ چیز یاد نخواهد گرفت و تا پایان عمر زندگی نباتی خواهد داشت، اما گوش مادر به این حرفها بدهكار نبود و میخواست تاثیر آموزش را به پزشكان ثابت كند. بنابراین خودش با روشهایی خلاقانه وظیفه آموزش دخترك را كه هنوز زبان باز نكرده بود، عهدهدار شد.
او میخواست كودكش را وادار به سخن گفتن كند بنابراین اشیاي گوناگون را نقاشی میكرد و آنها را به قسمتهای مختلف خانه میآویخت و تا چندین سال، بدون این كه نتیجهای بگیرد كلمات را تلفظ میكرد. همین زن، برای خودش لباس بازی دوخته بود و بچههای همسایهها را به خانه میآورد و وادار به بازی میكرد تا دخترش ترغیب شود و در بازیها شركت كند یا دستكم حرفی بزند.این روند حدود 5 ـ 4 سال طول كشید و دخترك حتی كلمهای بر زبان نیاورد، اما زن آموزشش را قطع نكرد تا سرانجام روزی كودك لب به سخن گشود و بسختی به لوله گاز كرمرنگ خانه اشاره كرد و رنگش را گفت!
پدرها و مادرهای زیادی وجود دارند كه همراه كودكانشان بازی میكنند تا نكتهای را به آنها بیاموزند، پدران و مادرانی كه حتی برای آموزش بستن بند كفش به بچهها، شعر یا داستانی شیرین میسازند و... . ما نام اینها را خلاقیت میگذاریم، اما فكر نكنید خلاقیت را فقط باید برای آموزش به كودكان به كار برد، آموزش به سالمندان، جوانان و نوجوانان هم روشهای خاص خودش را میطلبد.
چند بار سعی كردهاید به مادربزرگتان یاد بدهید هر كدام از قرصهایش را در چه ساعتی از روز بخورد؟ ما دوستی را میشناسیم كه با روشی خلاقانه این موضوع را یكبار و برای همیشه به مادربزرگش یاد داد. او برای این كار، یك مقوای بزرگ، در ابعاد روزنامه دیواریهایی كه دوران كودكی درست میكردیم، خرید و مادر بزرگ را در هر ساعتی از روز در حال خوردن یك رنگ از قرصها نقاشی كرد و زیرش شرح ماجرا را در چند كلمه با ماژیك نوشت و موثر بود.
چاشنی شوخطبعی
حس شوخطبعی مثل چاشنی آموزش غذا، نكتهای كلیدی است كه بدون آن، فرآيند يادگيري و ياد دادن، خستهكننده میشود. شوخیهای آموزگار در ذهن شاگردانش يا شوخ طبعي والدين براي فرزندان گاهی تبدیل به كدهایی برای به خاطر سپردن یك مبحث يا اطلاعات زندگي میشوند.شوخیهای مودبانه، وقتی چیزی را به دیگری یاد میدهید، نه تنها محیط خانه را با نشاط میكند، نگرانی دیگران از مواجهه با موضوعی كه دربارهاش نمیدانند را كاهش میدهد و برایشان آرامش به ارمغان میآورد، ضمن آن كه انسانهای شاد آمادگی بیشتری برای آموختن دارند.
منبع : جام جم آنلاین
ياد دادن را ياد بگيريم
چه كسی میتواند ادعا كند كه زندگیاش پستی و بلندی نداشته یا هیچ درسی از آن نگرفته است؟ مهمترین درسی كه شما از زندگی گرفتید چیست؟ خیلی وقت پیش، مقاله زیبایی را میخواندم كه نویسنده در آن از آدمهایی در ردههای سنی مختلف همین سوال را پرسیده بود و هر كس بسته به سن و موقعیتش پاسخی به آن داده بود. كودكی 5 ساله میگفت: «من یاد گرفتهام كه هرگز نمیشود یك تكه كلم را در لیوان شیر مخفی كرد چون كلم بلافاصله روی شیر میآید و آدم را لو میدهد.» پیرمردی 70 ساله معتقد بود: «ازدواج، رخدادی است كه در آن خانواده دومت را انتخاب میكنی ، بنابراین مهمترین اتفاق زندگیات محسوب میشود» جوانی میگفت: «محبت را نباید از كسی گدایی كرد» و... .
میبینید؟ هر كدام از ما در هر مقطعی از زمان، نكاتی از زندگی آموختهایم؛ درسهایی كه گاهی مانند ماجرای كلم و شیر، ساده و گاهی مانند ماجرای محبت و اصول به دست آوردنش، پیچیده بودهاند.
میگویند یكی از راههای عاقلانه برای انتخاب مسیر درست زندگی، استفاده از تجربههای دیگران است. منظور از تجربهها، همین درسهایی است كه ما، آنها را زمانی به بهایی گزاف و زمانی با قیمتی نهچندان زیاد در طول زندگی به دست آوردهایم و گوشه ذهنمان برای روز مبادا ذخیرهشان كردهایم.
حالا فرض كنیم هر یك از ما بخواهیم این تجربیات را به كسانی كه دوستشان داریم مثل اعضای خانواده یا دوستان، منتقل كنیم تا آنها ناچار نباشند راه رفته ما را دوباره بروند و بخشی از عمرشان را صرف آموختن همین درسهای تكراری كنند.
در این شرایط چه روشی را برای انتقال تجربیات تان انتخاب میكنید؟ كم نیستند انسانهایی كه سالها زیستهاند و تجربههایی بیمانند، از زندگی كسب كردهاند، اما توانایی یاد دادن آنها را به دیگران نداشتهاند و به این ترتیب رازهایی مهم درباره زندگی را با خود به گور بردهاند.
آموختن به دیگران گرچه به ظاهر كار آسانی است، اما وقتی قدم در راهش بگذارید و آستینها را برایش بالا بزنید، میفهمید مهارتی دشوار است كه نیاز به تمرین دارد. همین سختی راه است كه آموزگاری را به شغلی مقدس و قابل احترام تبدیل كرده است. ما در این نوشتار بخشی از روشهایی را كه شما با یاد گرفتنشان میتوانید آموزگار بهتری برای اعضای خانواده و دوستانتان باشید برایتان نقل كردهایم.
عاشق باشیم
نخستين گام براي اين كه آموزگار خوبي باشيد علاقه داشتن و لذت بردن از آموزش به ديگران است. بديهي است كه اگر علاقه به ياد دادن نداشته باشيد عليرغم تلاش، نميتوانيد مبحثی را آن طور كه بايد به دیگری بياموزيد. اين علاقه را ساده نگيريد، اين همان عشقي است كه آموزگارها را وا ميدارد نكتهاي آموزشي را بارها و بارها سر كلاس تكرار كنند. همین ویژگی اخلاقی است كه سبب میشود كمتر كسی نام آموزگار محبوبش را از یاد ببرد در حالی كه خیلی از ما شاید به یاد نیاوریم نام آخرین برندگان جایزه نوبل در فلان حوزه علمی چه بوده است یا موسیقیدانهای بزرگ عصر حاضر چه كسانی هستند! چرا كه این آدمها بر خلاف آموزگارها، شهرت زیادی كسب كردهاند، اما دلی را اهلی نكردهاند.
يادتان باشد آموزگارهاي شايسته، تدريس را پیشهای لحظهاي و كوتاه مدت نميدانند و معتقدند در هر ثانيه از زندگي ميشود چيزي به ديگري ياد داد و اين توانايي، هديهاي از جانب خداوند است.
چه اشكالی دارد تقليد كنيم؟
ما براي تحصيل، ورزش، كسب مهارتهاي گوناگون و خلاصه هر فعالیتی در زندگي، خودآگاه يا ناخودآگاه الگویی داريم. اين الگو گاهي وقتها تصويري ايدهآل است كه از بهترين حالت انجام يك كار در ذهنمان ميسازيم گاهي هم يك فرد مشخص است كه از ديدگاه ما مسووليتش را به درستي انجام ميدهد. البته نوع دوم الگو بهتر است چرا كه در اين حالت، الگوي شما به حقيقت نزديكتر است و بهتر ميتوانيد اعمالش را تقليد كنيد.
شما را نميدانم اما ما دهه شصتيها به یاد داریم كه در سالهاي كودكيمان، خيلي از فيلمها و سريالهاي تلويزيون يا درباره آموزگاران ساخته ميشد يا به هر حال در آنها آموزگاري حضور داشت.
بيشتر اين آموزگاران، نقشهايي مثبت داشتند و انسانهايي ايثارگر، مهربان و موفق محسوب میشدند. ويژگيهاي شخصيتي اين آدمها را زماني كه مشغول آموزش به شاگردانشان بودند يادتان ميآيد؟ همين خصوصیتها را در ذهنتان نگه داريد و سعي كنيد در رفتارتان شبيه به آنها باشيد، همان صبر و حوصله، همان لبخندهاي هميشگي و مهربانانه، همان از خودگذشتگي، همان فصاحت كلام و... .
اجازه بدهيم ديگران بپرسند
شما نميتوانيد دانستههايتان را در اختيار ديگران قرار بدهيد مگر اين كه آنها از شما اطلاعات را مطالبه كنند. اگر به اين اصل باور داشته باشيد بايد آنقدر خوش خلق باشيد كه ديگران جرات كنند درباره نادانستههايشان از شما بپرسند.
در این صورت، حق نداريد آنها را به دلیل ندانستن سرزنش كنيد، به سخره بگيريد يا تحقيركنيد و حتي در مواردي، بهتر است مخاطبانتان را به دليل جراتي كه به خرج دادهاند و سوالشان را پرسيدهاند و به شكلي غيرمستقيم به ناآگاهي درباره آن اعتراف كردهاند، تشويق كنيد.
به این نكته توجه داشته باشید كه اگر بخواهید دانش را بدون تقاضای دیگران و به زور در اختیارشان قرار بدهید احتمال دارد شنوندگان از آن استقبال چندانی نكنند و به آن بیعلاقه شوند.
البته در هر اصلی، همیشه موارد استثنايی هم وجود دارند برای مثال گاهی شما میدانید كه یكی از اعضای خانواده یا دوستانتان به خطا میرود و از آنجا كه به درستی راهش ایمان دارد از كسی تقاضای كمك یا راهنمایی نمیكند، اما شما مطمئن هستید كه اشتباه میكند در این موارد، حق دارید حتی بدون درخواست او، وارد عمل شوید و پس از جلب اعتمادش، تجربیاتتان را در اختیارش قرار دهید.
مخاطبمان دقیقا از ما چه میخواهد؟
وقتی تقاضایی مطرح میشود كاملا آن را درك كنید و دقیقا بر اساس آن، نوع پاسخ و شیوه آموزشتان را طراحی كنید.
این اصل به نظرتان خیلی ساده میآید اما بسیاری از ما، همین اصل ساده را در نظر نمیگیریم. برای مثال امكان دارد كودك تان از شما بپرسد در قبال رفتار بد همكلاسیاش در دبستان چگونه باید واكنش نشان بدهد. شما در این شرایط باید دقیقا پاسخ او را بدهید اما در شیوه نادرست، ناگهان وارد حاشیهها میشوید، برای او درباره ویژگیهای دوستان خوب و بد حرف میزنید، از خاطرات مختلف خودتان در دبستان میگویید، برایش درباره دوستان قبلیاش صحبت میكنید، از رویاهایی كه برای آیندهاش دارید حرف میزنید و دست آخر وقتی او هنوز هاج و واج نگاهتان میكند، یادتان میافتد سراغ اصل قضیه بروید و در این هنگام، به دلیل كمی وقت، كل پاسخ را، تند و كوتاه، در چند جمله خلاصه میكنید.
این واكنش نشان میدهد كه شما در این ماجرا، تقاضای طرف مقابل را به درستی درك نكردهاید یا نسبت به آن بیاهمیت بودهاید و ترجیح دادهاید اهدافی كه خودتان دنبال میكردهاید را به زور به او دیكته كنید.
درباره آموزش به بزرگسالان نیز قانون درك تقاضا صدق میكند. در این زمینه نیز نمونهای برایتان نقل میكنیم. فرض كنید همسرتان درباره ضبط صوت جدیدی كه خریداری كردهاید از شما میپرسد: «عزیزم! با كدام دگمه روشنش كنم؟» اگر بخواهید شیوه درست را انتخاب كنید، باید نوع پاسختان را با توجه به پرسش او تنظیم كنید و تحویلش بدهید اما در شیوه نادرست، شما ابتدا برایش درباره ویژگیهای آن ضبط صوت، شهرتش در بازار، روش نگهداریاش، قیمتش و.... توضیح میدهید و در اواسط صحبتهایتان، به موضوع دگمه روشن كردن میرسید، اما مهلتی برای به خاطر سپردن یا یادگرفتن این نكته به او نمیدهید و در عوض بحث را با توضیحاتی درباره چگونگی جلو و عقب بردن نوار، ضبط صدا یا به كار انداختن رادیوی آن، ادامه میدهید !
وقتشناس باشیم
همان مثال ضبط صوت و همسرتان را به یاد بیاورید. حالا فرض كنید او تعدادی مهمان دعوت كرده است و نگران رو به راه كردن اوضاع خانه است كه شما سر میرسید و میگویید: «مایل هستيد طرز كار ضبط صوت را یادت بدهم؟» فكر میكنید طرف مقابلتان چه حالی دارد و حتی اگر حاضر شود بخشی از وقتش را صرف شنیدن توضیحات شما كند، میتواند بر آنچه میگویید تمركز كند؟!
به همین دلیل است كه باید در آموزش، بهترین زمان را انتخاب كنید، زمانی كه مخاطبتان، فرصت كافی برای گوش دادن به حرفهایتان داشته باشد و مهمتر این كه در شرایط اضطرار و نگرانی نباشد.
سرشاخهباشيم نه تنه درخت
سرشاخههاي تازه سبز شده درختان را ديدهايد؟ آنها نرم و انعطافپذيرند. براي آنها فرقي نميكند ديوار يا سيم خارداري سر راه شان باشد به هر حال ميتوانند خودشان را با موقعيت تازه وفق دهند. راهشان را كج كنند يا خم شوند يا پيچ و تاب بخورند و خلاصه مسير درست را براي رويش پيدا میكنند، اما همين شاخهها پس از مدتي وقتي چوبي ميشوند، ديگر نميتوانند به همين راحتي خودشان را با شرايط مختلف سازگار كنند و همين وضعيت باعث ميشود بشكنند.
اين مثال را زديم كه بفهمید يك آموزگار خوب بايد انعطافپذير باشد تا بتواند خودش را با شرايط شاگردش سازگار كند و در غير اين صورت مثل شاخهاي خشك ميشكند و زحمتش به هدر ميرود.
منظور ما از سازگار شدن با شرايط شاگردتان اين است كه با توجه به رده سني، هوش و حوصلهاش به او آموزش بدهيد. براي مثال شما نميتوانيد تجربهاي درباره پيدا كردن يك دوست خوب را، در قالب سخنراني يك ساعته براي كودكي 7 ساله توضيح بدهيد چون او فقط مدت كوتاهي طاقت میآورد به صحبتهايتان گوش كند.
كودكان توضیحات را در قالب مثال و داستان بهتر درك میكنند، بنابراین بهتر است اطلاعات را مثل لقمههای صبحانه در ابعاد كوچك و آرامآرام به آنها ارائه كنید. آموزگار خوب برای كودكان باید قصهگو و همبازی پر انرژی باشد.
و اما سالمندان، آنها نیاز به توضیح بیشتر و دقیق تری درباره یك مبحث دارند و احتمال دارد به دلیل كهولت، چندین بار یك موضوع مشخص را از شما بپرسند و در اواسط صحبتهایتان كسل یا خوابآلود شوند، آنها سختتر میتوانند چیزی را به خاطر بسپرند یا محاسبه و تحلیل كنند و بر این اساس، آموزگار خوب برای سالمندان باید بتواند خودش را در هر لحظه جای آنها بگذارد و سطح توانمندی و حوصلهشان را هوشمندانه بسنجد.
جوانها بر خلاف این دو گروه، رغبتی به توضیح اضافه، داستانپردازی و نصیحتهای صریح و طولانی ندارند. اگر در خانه جوان یا نوجوانی دارید كه میخواهید نكتهای را به او بیاموزید باید در نهایت دقت، سعی كنید برایش نقش یك آئینه را داشته باشید. منظورمان این است كه باید از اصطلاحات زبانی روزمرهاش، فرآیند فكر كردنش، علائقش و سرگرمیهایش آگاه باشید. به این ترتیب میشود نتیجه گرفت كه آموزگار خوب برای جوانها باید در وهله اول رفیقی یكرنگ برایشان محسوب شود.
با توجه به این نكات، لازم است وقتی در موقعیت یاد دادن قرار میگیرید، اول از خود بپرسید: «چه چیز را، با چه روشی، در چه سطحی و به چه نوع مخاطبی میخواهم بیاموزم؟»
مرجع رو كنیم
بد نیست اگر در حین آموزش به دیگران، گاهی گفتههایتان را با استناد به مراجعی، معتبرتر كنید. فرض كنیم مشغول آموزش روش صحیح برنامهریزی در امور خانواده، به همسرتان هستید. مسلما شما این اطلاعات را از كتاب، رادیو، تلویزیون یا روزنامه كسب كردهاید یا پای گفتههای فردی آگاه در این زمینه نشستهاید، در این شرایط اگر در طول گفتوگو اشارهای هم به مراجع كسب اطلاعاتتان داشته باشید، او بهتر و بیشتر به شما اعتماد خواهد كرد.
خلق و خویمان را عوض كنیم
انتخاب كلمات مناسب و چگونگی بیان آنها در تدریس نقشی مهم بازی میكند. آموزگار خوب باید آرام و شمرده صحبت كند و در فواصل میان جملاتش، لحظاتی كوتاه مكث كند تا مخاطب فرصت اندیشیدن به آنچه میگوید را داشته باشد.
او همچنین باید بتواند صدایش را كنترل كند. هیچ دقت كردهاید آدمهایی كه با طول موجی ثابت و بدون بلند و كوتاه شدن صدایشان صحبت میكنند چه زود مخاطبانشان را از دست میدهند؟ یك آموزگار خوب، باید سخنوری حرفهای باشد و برای این كار، نه تنها وظیفه دارد بلندی صدایش را در طول آموزش تغییر بدهد، بلكه به مرور زمان یاد میگیرد، نگاهش را میان شاگردانش تقسیم كند و از حركت دستهایش هم در توضیح مطالب كمك بگیرد.بر خلاف تصور عموم، همیشه آن كه بیشترین اطلاعات را دارد بهترین آموزگار نیست، بلكه برترین آموزگار، بهترین روش برای یاد دادن و دوست داشتنیترین خلق و خو را دارد، اوست كه در خاطرهها میماند، دیگران پذیرایش میشوند و آنچه یاد میدهد را تا پایان عمر آویزه گوششان میكنند.
بر همین اساس، برای تبدیل شدن به آموزگاری حرفهای در خانه، خلقی باز و طبعی لطیف، چهرهای بشاش و صبری زیاد، صورتی مزین به لبخند و دلی بیگانه با خشم را به ویژگیهای شخصیتان بیفزایید.
در ضمن این هشدار را جدی بگیرید كه خانواده و دوستان و آشنایان نیز، حاضر نیستند غرور و خودخواهی را بپذیرند. حتی اگر بهترین درسهای زندگی را برای آموختن با خود به ارمغان آورده باشید تا وقتی فروتنی پیشه نكنید، دیگران تنهایتان میگذارند.
اعتماد به نفس داشته باشيم
چه طور وقتی هنوز خودتان به خودتان اعتماد ندارید، انتظار دارید دیگران به شما اعتماد كنند و چیزی را از شما بیاموزند؟ برای این كه آموزگار خوبی باشید، ابتدا حس اعتماد به نفس را در خود تقویت كنید. ما در قسمت قبلی از تواضع و فروتنی برایتان گفتیم اما بعضیها آن را با ناچیز شمردن خود اشتباه میگیرند. این كه ما به كارمان، توانمندیمان و درستی آنچه میگوییم ایمان داشته باشیم باعث میشود، دیگران نیز ما را به عنوان فردی مناسب برای آموزش دادن، انتخاب كنند.
خلاقیت داشته باشیم
یك آموزگار حرفهای، همیشه تكنیكی معین را برای انتقال اطلاعاتش به كار نمیبرد، بلكه در هر لحظه، خلاقیتش را فرا میخواند تا از او بپرسد: «آیا راهی برای انتقال بهتر و متفاوت اطلاعات وجود دار ؟».
بگذارید این موضوع را با مثالهایی آشكارتر كنم. چندی پیش مادری به تحریریه روزنامه آمد كه موفق شده بود به فرزند معلولش صحبت كردن بیاموزد و او را تا جایی برساند كه بتواند تحصیلاتش را تا مقاطع بسیار بالا ادامه دهد.
دخترك معلولی كه حالا به دانشگاه میرفت، همان بیماری بود كه سالها پیش از آن، پزشكان به مادرش هشدار داده بودند هیچ چیز یاد نخواهد گرفت و تا پایان عمر زندگی نباتی خواهد داشت، اما گوش مادر به این حرفها بدهكار نبود و میخواست تاثیر آموزش را به پزشكان ثابت كند. بنابراین خودش با روشهایی خلاقانه وظیفه آموزش دخترك را كه هنوز زبان باز نكرده بود، عهدهدار شد.
او میخواست كودكش را وادار به سخن گفتن كند بنابراین اشیاي گوناگون را نقاشی میكرد و آنها را به قسمتهای مختلف خانه میآویخت و تا چندین سال، بدون این كه نتیجهای بگیرد كلمات را تلفظ میكرد. همین زن، برای خودش لباس بازی دوخته بود و بچههای همسایهها را به خانه میآورد و وادار به بازی میكرد تا دخترش ترغیب شود و در بازیها شركت كند یا دستكم حرفی بزند.این روند حدود 5 ـ 4 سال طول كشید و دخترك حتی كلمهای بر زبان نیاورد، اما زن آموزشش را قطع نكرد تا سرانجام روزی كودك لب به سخن گشود و بسختی به لوله گاز كرمرنگ خانه اشاره كرد و رنگش را گفت!
پدرها و مادرهای زیادی وجود دارند كه همراه كودكانشان بازی میكنند تا نكتهای را به آنها بیاموزند، پدران و مادرانی كه حتی برای آموزش بستن بند كفش به بچهها، شعر یا داستانی شیرین میسازند و... . ما نام اینها را خلاقیت میگذاریم، اما فكر نكنید خلاقیت را فقط باید برای آموزش به كودكان به كار برد، آموزش به سالمندان، جوانان و نوجوانان هم روشهای خاص خودش را میطلبد.
چند بار سعی كردهاید به مادربزرگتان یاد بدهید هر كدام از قرصهایش را در چه ساعتی از روز بخورد؟ ما دوستی را میشناسیم كه با روشی خلاقانه این موضوع را یكبار و برای همیشه به مادربزرگش یاد داد. او برای این كار، یك مقوای بزرگ، در ابعاد روزنامه دیواریهایی كه دوران كودكی درست میكردیم، خرید و مادر بزرگ را در هر ساعتی از روز در حال خوردن یك رنگ از قرصها نقاشی كرد و زیرش شرح ماجرا را در چند كلمه با ماژیك نوشت و موثر بود.
چاشنی شوخطبعی
حس شوخطبعی مثل چاشنی آموزش غذا، نكتهای كلیدی است كه بدون آن، فرآيند يادگيري و ياد دادن، خستهكننده میشود. شوخیهای آموزگار در ذهن شاگردانش يا شوخ طبعي والدين براي فرزندان گاهی تبدیل به كدهایی برای به خاطر سپردن یك مبحث يا اطلاعات زندگي میشوند.شوخیهای مودبانه، وقتی چیزی را به دیگری یاد میدهید، نه تنها محیط خانه را با نشاط میكند، نگرانی دیگران از مواجهه با موضوعی كه دربارهاش نمیدانند را كاهش میدهد و برایشان آرامش به ارمغان میآورد، ضمن آن كه انسانهای شاد آمادگی بیشتری برای آموختن دارند.
منبع : جام جم آنلاین