سلام
ببخشید یه کم طولانیه اما واقعا به کمکتون احتیاج دارم... خیلیییی
بگذارید شرایط خودم رو مرحله به مرحله براتون توصیف کنم و بعدش سوالم رو بگم:
1-یه زن 29 سال ام که 4 ساله ازدواج کردم. اوایل ازدواجمون هیچ مشکلی تو رابطه جنسی با همسرم نداشتم. خیلی همه چیز عالی بود. متنوع و لذت بخش. اما این حالت توی همسرم بعد از 2-3 سال کم کم رنگ باخت. جوری که اونی که اولهاش روزی 2 بار هم طلب می کرد، بعد 3 سال دو ماه در میون هم طلب نمی کرد.
2-جالبه رابطه دوستانه و صمیمانه ما در طی این 4 سال هر روز بهتر از دیروز شده. یعنی واقعا از لحاظ روحی به هم نزدیکیم و خیلی صمیمی هستیم و واقعا هم رو دوست داریم. با توجه به اینکه چند سال برای رسیدن به هم تلاش کرده بودیم. و همه ما رو یه زوج خیلی خوشبخت می بینن که واقعا همینطور هم هست. باور کنین روزی 40 بار همسرم بغلم می کنه، می بوسدم و بهم می گه دوستم داره. کلا کارهای عاشقانه و رمانتیک هم زیاد می کنه. منظورم اینه که از این لحاظهای عاطفی مشکلی نداریم و خوب با هم سازگاریم.
3-تا اینکه من باردار شدم. بارداری من رابطه ما رو به هم نزدیک تر کرد و اتفاقا زندگی عاشقانه مون رو تقویت کرد اما زندگی جنسی دو ماه در میون ما! به صفر رسید! الان 8 ماهه که کنار هم مثل خواهر و برادر می خوابیم!! البته خیلی وقتها هم هست که توی بغل هم بخوابیم اما این توی بغل هم بودن بیشتر جنبه عاطفی داره برامون نه جنسی.
4-من توی این مدت خیلی بهم فشار اومده از لحاظ جنسی و خیلی اوقات مجبور شدم خودارضایی کنم که خیلی هم بدم می یومد ولی چه کنم! واقعا بهم فشار می اومد
5-فکر می کردم نکنه همسرم از جای دیگه داره نیاز جنسیش برطرف می شه! اما دیدم نه! جای دیگه ای نیست... اهل خلاف و خیانت به من هم نیست. کما اینکه در رفتارش هم چنین نشونه هایی نمی بینم. گفتم منو خیلی دوست داره...
6-توی خواب خیلی شبها نعوظ هم داره. یکی دو باری هم توی این چند ماه محتلم شده. توی اولین باری که بدون جلوگیری نزدیکی کردیم هم من باردار شدم. از اینا نتیجه گرفتم که احتمالا مشکل جنسی هم نداره.
7-توی آخرین بارهایی که نزدیکی داشتیم خیلی با لذت این کارو نمی کرد. زود آلتش می افتاد. می گفت خسته ام واسه اینه. یا بعدها هم که می خواستم به آلتش دست بزنم می گفت نکن درد می گره. انگار یه دردی داشت. بهش گفتم اگه مشکلی هست بریم دکتر. می گفتم آخه مگه می شه یه مردی این همه مدت نیاز به نزدیکی نداشته باشه؟ میل نداشته باشه؟ می گفت من میل دارم اما خسته ام! شبها که می آم خونه جون ندارم. در صورتی که به نظر من مشکل خستگی نبود. چون خیلی روزهایی هم که خونه بود و می خوابید بازم نمی خواست. می گه چون تو شبها نمی آی با من بخوابی! آره من به خاطر بارداریم شبها کلا خوابم نمی بره و بیدار می مونم. اما بازم خیلی شبها شده که با او و همزمان با هم می خوابیم اما باز هم به من کاری نداره. چند بار من ازش رابطه خواستم اما بهونه آورد. کلا در این مورد اگر هم بخوام نارضایتی اعلام کنم ازم ناراحت می شه. جالبه که به نظر نمی یاد خودش از چیزی ناراضی باشه! اما من واقعا اولاش ضربه روحی خوردم. فکر می کردم دیگه منو نمی خواد و گریه می کردم. الان عادی تر شده برام. چون می دونم که موضوع دوست نداشتن نیست. هرچی که هست سر این نیست که منو دوست نداره! مطمئنم
8-داره کم کم یادم می ره اصلا زن و شوهر با هم یه کارایی هم باید بکنن! واقعا موندم اشکال از کجاست؟ هرچی فکر می کنم و مطالعه می کنم نمی فهمم چی شد که اینجوری شد!
حالا سوالم: 1- بی میلی شوهر من از کجا ممکنه باشه؟؟؟؟؟ آخه چرا یه دفعه ای اینجوری شد؟؟؟ یعنی واقعا ممکنه مردی 8 ماه بگذره و نیاز به نزدیکی نداشته باشه؟؟؟ اهل دکتر و مشاور اومدن هم نیست. واقعا من چکار باید بکنم؟؟؟ دلیلش چه چیزهایی ممکنه باشه؟ ممکنه مریض باشه؟؟ درد آلت از چیا ممکنه باشه؟؟
2- اصولا این زندگی مثل زندگی ما دارای مشکله؟؟؟؟ اگر زن و مردی خودشون این رابطه رو کم طلب کنن و براشون هم اشکالی نداشته باشه و بقیه چیزها اوکی باشه... این مشکله؟؟ و ایراد داره؟؟؟
گیج شدم به خدا. کمکم کنید
ببخشید یه کم طولانیه اما واقعا به کمکتون احتیاج دارم... خیلیییی
بگذارید شرایط خودم رو مرحله به مرحله براتون توصیف کنم و بعدش سوالم رو بگم:
1-یه زن 29 سال ام که 4 ساله ازدواج کردم. اوایل ازدواجمون هیچ مشکلی تو رابطه جنسی با همسرم نداشتم. خیلی همه چیز عالی بود. متنوع و لذت بخش. اما این حالت توی همسرم بعد از 2-3 سال کم کم رنگ باخت. جوری که اونی که اولهاش روزی 2 بار هم طلب می کرد، بعد 3 سال دو ماه در میون هم طلب نمی کرد.
2-جالبه رابطه دوستانه و صمیمانه ما در طی این 4 سال هر روز بهتر از دیروز شده. یعنی واقعا از لحاظ روحی به هم نزدیکیم و خیلی صمیمی هستیم و واقعا هم رو دوست داریم. با توجه به اینکه چند سال برای رسیدن به هم تلاش کرده بودیم. و همه ما رو یه زوج خیلی خوشبخت می بینن که واقعا همینطور هم هست. باور کنین روزی 40 بار همسرم بغلم می کنه، می بوسدم و بهم می گه دوستم داره. کلا کارهای عاشقانه و رمانتیک هم زیاد می کنه. منظورم اینه که از این لحاظهای عاطفی مشکلی نداریم و خوب با هم سازگاریم.
3-تا اینکه من باردار شدم. بارداری من رابطه ما رو به هم نزدیک تر کرد و اتفاقا زندگی عاشقانه مون رو تقویت کرد اما زندگی جنسی دو ماه در میون ما! به صفر رسید! الان 8 ماهه که کنار هم مثل خواهر و برادر می خوابیم!! البته خیلی وقتها هم هست که توی بغل هم بخوابیم اما این توی بغل هم بودن بیشتر جنبه عاطفی داره برامون نه جنسی.
4-من توی این مدت خیلی بهم فشار اومده از لحاظ جنسی و خیلی اوقات مجبور شدم خودارضایی کنم که خیلی هم بدم می یومد ولی چه کنم! واقعا بهم فشار می اومد
5-فکر می کردم نکنه همسرم از جای دیگه داره نیاز جنسیش برطرف می شه! اما دیدم نه! جای دیگه ای نیست... اهل خلاف و خیانت به من هم نیست. کما اینکه در رفتارش هم چنین نشونه هایی نمی بینم. گفتم منو خیلی دوست داره...
6-توی خواب خیلی شبها نعوظ هم داره. یکی دو باری هم توی این چند ماه محتلم شده. توی اولین باری که بدون جلوگیری نزدیکی کردیم هم من باردار شدم. از اینا نتیجه گرفتم که احتمالا مشکل جنسی هم نداره.
7-توی آخرین بارهایی که نزدیکی داشتیم خیلی با لذت این کارو نمی کرد. زود آلتش می افتاد. می گفت خسته ام واسه اینه. یا بعدها هم که می خواستم به آلتش دست بزنم می گفت نکن درد می گره. انگار یه دردی داشت. بهش گفتم اگه مشکلی هست بریم دکتر. می گفتم آخه مگه می شه یه مردی این همه مدت نیاز به نزدیکی نداشته باشه؟ میل نداشته باشه؟ می گفت من میل دارم اما خسته ام! شبها که می آم خونه جون ندارم. در صورتی که به نظر من مشکل خستگی نبود. چون خیلی روزهایی هم که خونه بود و می خوابید بازم نمی خواست. می گه چون تو شبها نمی آی با من بخوابی! آره من به خاطر بارداریم شبها کلا خوابم نمی بره و بیدار می مونم. اما بازم خیلی شبها شده که با او و همزمان با هم می خوابیم اما باز هم به من کاری نداره. چند بار من ازش رابطه خواستم اما بهونه آورد. کلا در این مورد اگر هم بخوام نارضایتی اعلام کنم ازم ناراحت می شه. جالبه که به نظر نمی یاد خودش از چیزی ناراضی باشه! اما من واقعا اولاش ضربه روحی خوردم. فکر می کردم دیگه منو نمی خواد و گریه می کردم. الان عادی تر شده برام. چون می دونم که موضوع دوست نداشتن نیست. هرچی که هست سر این نیست که منو دوست نداره! مطمئنم
8-داره کم کم یادم می ره اصلا زن و شوهر با هم یه کارایی هم باید بکنن! واقعا موندم اشکال از کجاست؟ هرچی فکر می کنم و مطالعه می کنم نمی فهمم چی شد که اینجوری شد!
حالا سوالم: 1- بی میلی شوهر من از کجا ممکنه باشه؟؟؟؟؟ آخه چرا یه دفعه ای اینجوری شد؟؟؟ یعنی واقعا ممکنه مردی 8 ماه بگذره و نیاز به نزدیکی نداشته باشه؟؟؟ اهل دکتر و مشاور اومدن هم نیست. واقعا من چکار باید بکنم؟؟؟ دلیلش چه چیزهایی ممکنه باشه؟ ممکنه مریض باشه؟؟ درد آلت از چیا ممکنه باشه؟؟
2- اصولا این زندگی مثل زندگی ما دارای مشکله؟؟؟؟ اگر زن و مردی خودشون این رابطه رو کم طلب کنن و براشون هم اشکالی نداشته باشه و بقیه چیزها اوکی باشه... این مشکله؟؟ و ایراد داره؟؟؟
گیج شدم به خدا. کمکم کنید