شما در بخش انجمنهای گفتگو سایت دکتر رهام صادقی هستید، برای آشنایی با امکانات متنوع دیگر سایت اینجا کلیک کنید


به اينستاگرام سايت بپيونديد

دل شکستگی

  1. مشکلم شاید مضحک باشد ولی برایم یک تراژدی است
    6سال است که از همسرم که فقط و فقط سه ماه باهم بودیم جدا شده ام طلاق توافقی در ظاهر و در باطن به خواست او. بعد از 6 سال از ان ماجرا من هنوز که هنوز است نتوانسته ام با موضوع کنار بیاییم و تقریبا هر روز به او فکر می کنم به خودش به خانواده اش به اینکه الان چه می کند و .... ؛ برای توضیح بیشتر مواردی را اشاره کنم
    - قبلا از او و بعد از او هیچ پسری در زندگی من نبود و نیست هیچ پسری و او تنها تجربه ام بود
    - ازدواجی کاملا سنتی داشتیم اول عقد کردیم و بعد سه ماه نامزد بودیم که به سرانجام نرسید( خواهشا به این خاطر شماتتم نکنید )
    - خانواده هایمان کاملا به هم شبیه بودند و هر دو تحصیل کرده و فرهنگی همه چیزمان بهم می امد حتی شماره تلفنهایمان!!
    - بی تجربه گیهایی داشتم که باعث شد او از من خوشش نیایید به اشتباهات خودم کاملا واققم .
    -در نهایت علاقه از او جدا شدم به خواست او ؛او گفت که حاضر است هر چه دارد بدهد تا رابطه مان تمام شود مرا نخواست و من هم غرورم اجازه نداد به او که یک قدم هم پا پیش نگذاشت التماس کنم ( خانواده اش هم هیچ تلاشی برای بهبود رابطمان نکردند)
    و در نهایت به اجبار و بدون رضایت قلبی  و در اوج علاقه از او جدا شدم!!!
    اینک :
    -مدام به او ، زمانهای باهم بودنمان ( در سه ماه !)اتفاقات و حوادث به خانواده اش و او و او فکر میکنم!
    -بسیار دل شکسته ام طوری که یک جمله یک اهنگ یک ایه قران حتی خیلی مواقع سر نماز اشک بی اختیار از چشمانم سرازیر می شود حتی الان که این را می نویسم !
    -به مدت دو سال با نظر روانپزشک سرترالین مصرف کردم بی قراریم را تسکین داد ولی دلتنگی و دلشکستگیم را نه!
    -گاهی هم وقتی دو خانواده را مقایسه می کنم حس بازندگی شدید دست می دهد اینکه او الان با خانمش و فرزندش با هم لذت می برند و اصلابه من فکر نمی کند  ولی من هنوز معطل و ... بعد از 6 سال باز هم با او و خاطراتش کلنجار می روم اینکه مادر و پدر من با دیدن من و فشارهایم در ناراحتی و عذاب اند ولی مادر و پدر و پدر اوبی خیال و اسوده با نوه و عروسشان زندگی میکنند.
    در اخر اضافه کنم که خانواده ام بسیار همراهم هستند شغل بسیار خوبی دارم به شکر خدا و اینکه موقعیت خانوادگی و شهرستان محل زندگیم طوری است که خواهی نخواهی در خیابان و ... او یا یکی از اعضای خانواده اش را می بینم در ان لحظه دلم هری می ریزد و بعدش تا چند روز یک دیوانه ی کاملم تا اینکه کمی اوضایم بهتر شود
    اینک بگویید : شما به این مجنون و دیوانه چه راهی را پیشنهاد میدهید
     
  2. دوست عزیز از خوندن سرگذشتتون واقعا متاسف شدم
    اینکه شما شب و روز بشینید و غبطه بخورید و گذشته رو مرور کنید هیچ سودی برای شما نخواهد داشت
    اینکه ایشون عقب کشیده می تونسته دلایل بسیاری داشته باشه مثلا اینکه فرد دیگری وارد زندگی خصوصیش شده باشه
    و باز هم خوبه که همون اول کار همه چیز رو تموم کرده
    شما همینجور که خودتون گفتید موقعیت خوبی دارید سعی کنید به خواستکارای جدید فکر کنید و اگه بتونید کس دیگه ای رو داشته باشید شاید اولش سخت باشه اما اگه ماجرا رو صادقانه بگید حتما به شما کمک خواهد کرد که از این ماجرا فاصله گرفته و به زندگی برگردید
     
    تشکر شده توسط : 3 کاربر
  3. hatami66 نوشته است: مشکلم شاید مضحک باشد ولی برایم یک تراژدی است
    6سال است که از همسرم که فقط و فقط سه ماه باهم بودیم جدا شده ام طلاق توافقی در ظاهر و در باطن به خواست او. بعد از 6 سال از ان ماجرا من هنوز که هنوز است نتوانسته ام با موضوع کنار بیاییم و تقریبا هر روز به او فکر می کنم به خودش به خانواده اش به اینکه الان چه می کند و .... ؛ برای توضیح بیشتر مواردی را اشاره کنم
    - قبلا از او و بعد از او هیچ پسری در زندگی من نبود و نیست هیچ پسری و او تنها تجربه ام بود
    - ازدواجی کاملا سنتی داشتیم اول عقد کردیم و بعد سه ماه نامزد بودیم که به سرانجام نرسید( خواهشا به این خاطر شماتتم نکنید )
    - خانواده هایمان کاملا به هم شبیه بودند و هر دو تحصیل کرده و فرهنگی همه چیزمان بهم می امد حتی شماره تلفنهایمان!!
    - بی تجربه گیهایی داشتم که باعث شد او از من خوشش نیایید به اشتباهات خودم کاملا واققم .
    -در نهایت علاقه از او جدا شدم به خواست او ؛او گفت که حاضر است هر چه دارد بدهد تا رابطه مان تمام شود مرا نخواست و من هم غرورم اجازه نداد به او که یک قدم هم پا پیش نگذاشت التماس کنم ( خانواده اش هم هیچ تلاشی برای بهبود رابطمان نکردند)
    و در نهایت به اجبار و بدون رضایت قلبی  و در اوج علاقه از او جدا شدم!!!
    اینک :
    -مدام به او ، زمانهای باهم بودنمان ( در سه ماه !)اتفاقات و حوادث به خانواده اش و او و او فکر میکنم!
    -بسیار دل شکسته ام طوری که یک جمله یک اهنگ یک ایه قران حتی خیلی مواقع سر نماز اشک بی اختیار از چشمانم سرازیر می شود حتی الان که این را می نویسم !
    -به مدت دو سال با نظر روانپزشک سرترالین مصرف کردم بی قراریم را تسکین داد ولی دلتنگی و دلشکستگیم را نه!
    -گاهی هم وقتی دو خانواده را مقایسه می کنم حس بازندگی شدید دست می دهد اینکه او الان با خانمش و فرزندش با هم لذت می برند و اصلابه من فکر نمی کند  ولی من هنوز معطل و ... بعد از 6 سال باز هم با او و خاطراتش کلنجار می روم اینکه مادر و پدر من با دیدن من و فشارهایم در ناراحتی و عذاب اند ولی مادر و پدر و پدر اوبی خیال و اسوده با نوه و عروسشان زندگی میکنند.
    در اخر اضافه کنم که خانواده ام بسیار همراهم هستند شغل بسیار خوبی دارم به شکر خدا و اینکه موقعیت خانوادگی و شهرستان محل زندگیم طوری است که خواهی نخواهی در خیابان و ... او یا یکی از اعضای خانواده اش را می بینم در ان لحظه دلم هری می ریزد و بعدش تا چند روز یک دیوانه ی کاملم تا اینکه کمی اوضایم بهتر شود
    اینک بگویید : شما به این مجنون و دیوانه چه راهی را پیشنهاد میدهید




    دوست عزيز
    اولا نبايد او يا اعضاي خونوادشو ببينين.
    ايشون ديگه سرگرم زندگي خودشونن و همه چي تموم شدس.
    شرايط ازدواجو در خودتون فراهم كنين.
    به اينجا هم يه سري بزنين و مشكلتونو مطرح كنين.
    اميدوارم روزگار به كام باشه.
     
  4. سلام . آیا هپاتیت سی از طریق خون خشک منتقل میشه؟
     
  5. hatami66 نوشته است: مشکلم شاید مضحک باشد ولی برایم یک تراژدی است
    6سال است که از همسرم که فقط و فقط سه ماه باهم بودیم جدا شده ام طلاق توافقی در ظاهر و در باطن به خواست او. بعد از 6 سال از ان ماجرا من هنوز که هنوز است نتوانسته ام با موضوع کنار بیاییم و تقریبا هر روز به او فکر می کنم به خودش به خانواده اش به اینکه الان چه می کند و .... ؛ برای توضیح بیشتر مواردی را اشاره کنم
    - قبلا از او و بعد از او هیچ پسری در زندگی من نبود و نیست هیچ پسری و او تنها تجربه ام بود
    - ازدواجی کاملا سنتی داشتیم اول عقد کردیم و بعد سه ماه نامزد بودیم که به سرانجام نرسید( خواهشا به این خاطر شماتتم نکنید )
    - خانواده هایمان کاملا به هم شبیه بودند و هر دو تحصیل کرده و فرهنگی همه چیزمان بهم می امد حتی شماره تلفنهایمان!!
    - بی تجربه گیهایی داشتم که باعث شد او از من خوشش نیایید به اشتباهات خودم کاملا واققم .
    -در نهایت علاقه از او جدا شدم به خواست او ؛او گفت که حاضر است هر چه دارد بدهد تا رابطه مان تمام شود مرا نخواست و من هم غرورم اجازه نداد به او که یک قدم هم پا پیش نگذاشت التماس کنم ( خانواده اش هم هیچ تلاشی برای بهبود رابطمان نکردند)
    و در نهایت به اجبار و بدون رضایت قلبی  و در اوج علاقه از او جدا شدم!!!
    اینک :
    -مدام به او ، زمانهای باهم بودنمان ( در سه ماه !)اتفاقات و حوادث به خانواده اش و او و او فکر میکنم!
    -بسیار دل شکسته ام طوری که یک جمله یک اهنگ یک ایه قران حتی خیلی مواقع سر نماز اشک بی اختیار از چشمانم سرازیر می شود حتی الان که این را می نویسم !
    -به مدت دو سال با نظر روانپزشک سرترالین مصرف کردم بی قراریم را تسکین داد ولی دلتنگی و دلشکستگیم را نه!
    -گاهی هم وقتی دو خانواده را مقایسه می کنم حس بازندگی شدید دست می دهد اینکه او الان با خانمش و فرزندش با هم لذت می برند و اصلابه من فکر نمی کند  ولی من هنوز معطل و ... بعد از 6 سال باز هم با او و خاطراتش کلنجار می روم اینکه مادر و پدر من با دیدن من و فشارهایم در ناراحتی و عذاب اند ولی مادر و پدر و پدر اوبی خیال و اسوده با نوه و عروسشان زندگی میکنند.
    در اخر اضافه کنم که خانواده ام بسیار همراهم هستند شغل بسیار خوبی دارم به شکر خدا و اینکه موقعیت خانوادگی و شهرستان محل زندگیم طوری است که خواهی نخواهی در خیابان و ... او یا یکی از اعضای خانواده اش را می بینم در ان لحظه دلم هری می ریزد و بعدش تا چند روز یک دیوانه ی کاملم تا اینکه کمی اوضایم بهتر شود
    اینک بگویید : شما به این مجنون و دیوانه چه راهی را پیشنهاد میدهید

    سلام دوست عزیز
    ضمن عرض تاسف از سرگذشت شما،باید بگم هرچه که بوده تموم شده و از طرفی اینو بدونید که دنیا به آخرش نرسیده!!مگه هر ازدواجی ،ختم به خیر شده و یا میشه که اینطور خودتونو اذیت میکنید؟؟اتفاقاً یکی از دوستان اداری ماجرایی همچون شمارو داشت با این تفاوت که ایشون با پسره عقدی نبسته بود!فقط عاشقش شده بود!اما پسره به ایشون هیچ علاقه ای نشون نمیداد!و بهشون خیلی سرد بود!سالها گذشت و این دختر خانم ضمن عاشق بودنش میگفت دیگه ازدواج نمیکنم یااین پسره  و یا هیچ کس!!نهایتاً پسره با دختری دیگه ازدواج کرد و این دخترخانم بسیار غمگین شد! در حدود یکسالی از این ماجرا گذشت!اما سال پیش خواستگاری از خارج از کشور پیداشد و ایشونو به همسری برگزید!حال به گفته این دخترخانم تازه متوجه شدن که همسر یعنی چه!! ایشون ابراز میداشتند که از وقتی همسرشون رو پیدا کردن تازه متوجه شدن که اگر با اون پسر قبلی ازدواج میکردن احتمال طلاقشون در کوتاهترین مدت وجود داشته!و اینکه چه خصوصیات بدی که پسر قبلی داشته که با قیاس با همسرشون ایشون ندارن!
    غرض از این قصه واقعی این بود که دوست عزیز،هیچگاه از تفضل الهی ناامید نباشید!و چون خداوند لحظه ای بدی بنده هاشو نمیخواد قطعاً شک نکنید وقوع این قضیه شما به نفعتون بوده!پس اگه به این یقین برسید که هرچی در زندگی ما آدمها رخ میده بر اساس مصلحته خودمونه!(البته باید به این امر ایمان داشته باشیم که مواردی که کما بیش دسته خودمون نیست!یک اراده دیگه ای هست که اونو مقدر میکنه!) در نتیجه زندگیمون راحت تر میگذره! مطمئن باشید مورد شما هم همینطوره!فقط باید کمی صبر کنید همه چیز درست میشه!البته توصیه میکنم از این مطلب درس بگیرید و برای همسر آینده اتون دیگه اون توقعات رو نداشته باشید تا زندگی خوبی رو تجربه کنید!منظورم اینه که درزندگی ،زن و مرد باید کمی و کاستی هاشونو باهم و درکنار پر کنند!! یادمون نره ما انسانها موجودات کاملی نیستیم!بلکه در کنار هم میتونیم  تقریباً کامل بشیم!پس سطح توقعات رو بیارید پایین و با مردی که لیاقتتونو داره ازدواج کنید و زیاد بهشون سخت نگیرید.اونوقت خواهید دید که این سرگذشت در نهایت به مصلحتتون بوده!
    و کلام آخر اینکه دیگه غصه نخورید و قدر سلامتیتونو بدونید که نعمت گرانقدریست!همه چیز حل میشه نگران نباشید
    موفق باشید.
     
    تشکر شده توسط : 6 کاربر
  6. دوست عزیز. چرا خودتون رو دوست ندارید؟ داری خودت را برای کسی از بین میبری که برای دوست داشتن شما ، ارزش قائل نبوده. آن آقا خودش و زندگیش رو دوست داشته و خودش را درگیر زندگی بدون عشق نکرده. آدم عاقلی بوده و کار عاقلانه ای کرده . از او نباید رنجیده خاطر باشید. چه بسا اگر واقعیت رو به شما نمی گفت .با شما ظاهرا زندگی می کرد ولی هرگز دلش با شما نبود . این حس و این زندگی خوشایند هیچ کسی نیست. دختر خوب پس غرورت کجا رفته؟
    مراقب باشید چون دارید فرصت های خوب زندگیتون رو از دست می دهید.
    هیچ کس بهتر از خودتون نمی تونه به شما کمک کنه. تصمیم بگیرید با خودتون و زندگیتون مهربون باشید.                           به قول قدیمی ها :  برای كسی بمیر كه برات تب كنه .
    از صمیم قلب آرزو دارم از این حال و هوا در بیایید. براتون روزهای خوبی آرزو می کنم.
     
    تشکر شده توسط : 2 کاربر
  7. hatami66 نوشته است: مشکلم شاید مضحک باشد ولی برایم یک تراژدی است
    6سال است که از همسرم که فقط و فقط سه ماه باهم بودیم جدا شده ام طلاق توافقی در ظاهر و در باطن به خواست او. بعد از 6 سال از ان ماجرا من هنوز که هنوز است نتوانسته ام با موضوع کنار بیاییم و تقریبا هر روز به او فکر می کنم به خودش به خانواده اش به اینکه الان چه می کند و .... ؛ برای توضیح بیشتر مواردی را اشاره کنم
    - قبلا از او و بعد از او هیچ پسری در زندگی من نبود و نیست هیچ پسری و او تنها تجربه ام بود
    - ازدواجی کاملا سنتی داشتیم اول عقد کردیم و بعد سه ماه نامزد بودیم که به سرانجام نرسید( خواهشا به این خاطر شماتتم نکنید )
    - خانواده هایمان کاملا به هم شبیه بودند و هر دو تحصیل کرده و فرهنگی همه چیزمان بهم می امد حتی شماره تلفنهایمان!!
    - بی تجربه گیهایی داشتم که باعث شد او از من خوشش نیایید به اشتباهات خودم کاملا واققم .
    -در نهایت علاقه از او جدا شدم به خواست او ؛او گفت که حاضر است هر چه دارد بدهد تا رابطه مان تمام شود مرا نخواست و من هم غرورم اجازه نداد به او که یک قدم هم پا پیش نگذاشت التماس کنم ( خانواده اش هم هیچ تلاشی برای بهبود رابطمان نکردند)
    و در نهایت به اجبار و بدون رضایت قلبی  و در اوج علاقه از او جدا شدم!!!
    اینک :
    -مدام به او ، زمانهای باهم بودنمان ( در سه ماه !)اتفاقات و حوادث به خانواده اش و او و او فکر میکنم!
    -بسیار دل شکسته ام طوری که یک جمله یک اهنگ یک ایه قران حتی خیلی مواقع سر نماز اشک بی اختیار از چشمانم سرازیر می شود حتی الان که این را می نویسم !
    -به مدت دو سال با نظر روانپزشک سرترالین مصرف کردم بی قراریم را تسکین داد ولی دلتنگی و دلشکستگیم را نه!
    -گاهی هم وقتی دو خانواده را مقایسه می کنم حس بازندگی شدید دست می دهد اینکه او الان با خانمش و فرزندش با هم لذت می برند و اصلابه من فکر نمی کند  ولی من هنوز معطل و ... بعد از 6 سال باز هم با او و خاطراتش کلنجار می روم اینکه مادر و پدر من با دیدن من و فشارهایم در ناراحتی و عذاب اند ولی مادر و پدر و پدر اوبی خیال و اسوده با نوه و عروسشان زندگی میکنند.
    در اخر اضافه کنم که خانواده ام بسیار همراهم هستند شغل بسیار خوبی دارم به شکر خدا و اینکه موقعیت خانوادگی و شهرستان محل زندگیم طوری است که خواهی نخواهی در خیابان و ... او یا یکی از اعضای خانواده اش را می بینم در ان لحظه دلم هری می ریزد و بعدش تا چند روز یک دیوانه ی کاملم تا اینکه کمی اوضایم بهتر شود
    اینک بگویید : شما به این مجنون و دیوانه چه راهی را پیشنهاد میدهید

    دوست عزیز
    واقعا از شرایط حاکم بر زندگیتون متاسف شدم اما بنظرم دگه تمومش کنید.اولین قدم واقعا فکر کردن به 1 نفر دیگه اس.کسی که بشناسید و معیارهاتون رو داشته باشه بعد سعی کنید تو چندین جلسه باهاش صحبت کنید تا اون احساس علاقه شروع به رشد کنه.
    باور کنید در شرایط حاکم ورزش،تغذیه سالم و کار بهترین هاست به اضافه انتخاب شخص مناسب دیگه برای زندگیتون.1 لطف هم به خودتون بکنید تمامی آهنگها،صداها و عکسها و حتی دفتر چه یادداشت و غیره رو که یادآور اون خاطراته با شهامت در یک لحظه دور بریزید یا پاک کنید و هرگز بهشون برنگردید و توصیه میکنم با آهنگهای جدید برا خودتون خاطرات جدید بسازید.
    نمیدونید وقتی همه چی رو دور میریزید و دیگه نمیتونید برگردید چه احساس خوبیه.دور یعنی آشغالی و نه انباری یادتون باشه
    پیروز باشید
     
    تشکر شده توسط : 3 کاربر
  8. aida_h نوشته است: سلام . آیا هپاتیت سی از طریق خون خشک منتقل میشه؟

    خیر دوست عزیز
    خون خشک چون ویروس فکر میکنم چند ساعت بعد در دمای معمولی میمیره و در دمای بالا مثل فور و ...ظرف 20 تا 25 دقیقه.
    البته اگر خون  تازه خشک شده با زخم تماس داشته باشه که بتونه از طریق عروق جذب بشه خطرناک هست.
     
تمام زمانها بر حسب GMT + 3.5 Hours می‌باشند
صفحه 1 از 1


پرش به:  

شما نمی توانید در این بخش موضوع جدید پست کنید
شما نمی توانید در این بخش به موضوعها پاسخ دهید
شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش ویرایش کنید
شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش حذف کنید
شما نمی توانید در این بخش رای دهید

Powered by phpBB ©



Forums ©

.: مسئوليت مطالب، تبليغات و محصولات ديگر سايتها به عهده خودشان است :.
.:: برداشت از مطالب اين سايت فقط با کسب مجوز از مدیریت و با ذکر مبنع و آدرس به صورت لینک بلامانع است ::.
.::: کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به دکتر رهام صادقی بوده و هرگونه سواستفاده از آن طبق ماده 12 قانون جرایم رایانه ای قابل پیگیری است :::.


ارسال ایمیل به دکتر رهام صادقی


مدت زمان ایجاد صفحه : 0.38 ثانیه (68)