مشکلم شاید مضحک باشد ولی برایم یک تراژدی است
6سال است که از همسرم که فقط و فقط سه ماه باهم بودیم جدا شده ام طلاق توافقی در ظاهر و در باطن به خواست او. بعد از 6 سال از ان ماجرا من هنوز که هنوز است نتوانسته ام با موضوع کنار بیاییم و تقریبا هر روز به او فکر می کنم به خودش به خانواده اش به اینکه الان چه می کند و .... ؛ برای توضیح بیشتر مواردی را اشاره کنم
- قبلا از او و بعد از او هیچ پسری در زندگی من نبود و نیست هیچ پسری و او تنها تجربه ام بود
- ازدواجی کاملا سنتی داشتیم اول عقد کردیم و بعد سه ماه نامزد بودیم که به سرانجام نرسید( خواهشا به این خاطر شماتتم نکنید )
- خانواده هایمان کاملا به هم شبیه بودند و هر دو تحصیل کرده و فرهنگی همه چیزمان بهم می امد حتی شماره تلفنهایمان!!
- بی تجربه گیهایی داشتم که باعث شد او از من خوشش نیایید به اشتباهات خودم کاملا واققم .
-در نهایت علاقه از او جدا شدم به خواست او ؛او گفت که حاضر است هر چه دارد بدهد تا رابطه مان تمام شود مرا نخواست و من هم غرورم اجازه نداد به او که یک قدم هم پا پیش نگذاشت التماس کنم ( خانواده اش هم هیچ تلاشی برای بهبود رابطمان نکردند)
و در نهایت به اجبار و بدون رضایت قلبی و در اوج علاقه از او جدا شدم!!!
اینک :
-مدام به او ، زمانهای باهم بودنمان ( در سه ماه !)اتفاقات و حوادث به خانواده اش و او و او فکر میکنم!
-بسیار دل شکسته ام طوری که یک جمله یک اهنگ یک ایه قران حتی خیلی مواقع سر نماز اشک بی اختیار از چشمانم سرازیر می شود حتی الان که این را می نویسم !
-به مدت دو سال با نظر روانپزشک سرترالین مصرف کردم بی قراریم را تسکین داد ولی دلتنگی و دلشکستگیم را نه!
-گاهی هم وقتی دو خانواده را مقایسه می کنم حس بازندگی شدید دست می دهد اینکه او الان با خانمش و فرزندش با هم لذت می برند و اصلابه من فکر نمی کند ولی من هنوز معطل و ... بعد از 6 سال باز هم با او و خاطراتش کلنجار می روم اینکه مادر و پدر من با دیدن من و فشارهایم در ناراحتی و عذاب اند ولی مادر و پدر و پدر اوبی خیال و اسوده با نوه و عروسشان زندگی میکنند.
در اخر اضافه کنم که خانواده ام بسیار همراهم هستند شغل بسیار خوبی دارم به شکر خدا و اینکه موقعیت خانوادگی و شهرستان محل زندگیم طوری است که خواهی نخواهی در خیابان و ... او یا یکی از اعضای خانواده اش را می بینم در ان لحظه دلم هری می ریزد و بعدش تا چند روز یک دیوانه ی کاملم تا اینکه کمی اوضایم بهتر شود
اینک بگویید : شما به این مجنون و دیوانه چه راهی را پیشنهاد میدهید
6سال است که از همسرم که فقط و فقط سه ماه باهم بودیم جدا شده ام طلاق توافقی در ظاهر و در باطن به خواست او. بعد از 6 سال از ان ماجرا من هنوز که هنوز است نتوانسته ام با موضوع کنار بیاییم و تقریبا هر روز به او فکر می کنم به خودش به خانواده اش به اینکه الان چه می کند و .... ؛ برای توضیح بیشتر مواردی را اشاره کنم
- قبلا از او و بعد از او هیچ پسری در زندگی من نبود و نیست هیچ پسری و او تنها تجربه ام بود
- ازدواجی کاملا سنتی داشتیم اول عقد کردیم و بعد سه ماه نامزد بودیم که به سرانجام نرسید( خواهشا به این خاطر شماتتم نکنید )
- خانواده هایمان کاملا به هم شبیه بودند و هر دو تحصیل کرده و فرهنگی همه چیزمان بهم می امد حتی شماره تلفنهایمان!!
- بی تجربه گیهایی داشتم که باعث شد او از من خوشش نیایید به اشتباهات خودم کاملا واققم .
-در نهایت علاقه از او جدا شدم به خواست او ؛او گفت که حاضر است هر چه دارد بدهد تا رابطه مان تمام شود مرا نخواست و من هم غرورم اجازه نداد به او که یک قدم هم پا پیش نگذاشت التماس کنم ( خانواده اش هم هیچ تلاشی برای بهبود رابطمان نکردند)
و در نهایت به اجبار و بدون رضایت قلبی و در اوج علاقه از او جدا شدم!!!
اینک :
-مدام به او ، زمانهای باهم بودنمان ( در سه ماه !)اتفاقات و حوادث به خانواده اش و او و او فکر میکنم!
-بسیار دل شکسته ام طوری که یک جمله یک اهنگ یک ایه قران حتی خیلی مواقع سر نماز اشک بی اختیار از چشمانم سرازیر می شود حتی الان که این را می نویسم !
-به مدت دو سال با نظر روانپزشک سرترالین مصرف کردم بی قراریم را تسکین داد ولی دلتنگی و دلشکستگیم را نه!
-گاهی هم وقتی دو خانواده را مقایسه می کنم حس بازندگی شدید دست می دهد اینکه او الان با خانمش و فرزندش با هم لذت می برند و اصلابه من فکر نمی کند ولی من هنوز معطل و ... بعد از 6 سال باز هم با او و خاطراتش کلنجار می روم اینکه مادر و پدر من با دیدن من و فشارهایم در ناراحتی و عذاب اند ولی مادر و پدر و پدر اوبی خیال و اسوده با نوه و عروسشان زندگی میکنند.
در اخر اضافه کنم که خانواده ام بسیار همراهم هستند شغل بسیار خوبی دارم به شکر خدا و اینکه موقعیت خانوادگی و شهرستان محل زندگیم طوری است که خواهی نخواهی در خیابان و ... او یا یکی از اعضای خانواده اش را می بینم در ان لحظه دلم هری می ریزد و بعدش تا چند روز یک دیوانه ی کاملم تا اینکه کمی اوضایم بهتر شود
اینک بگویید : شما به این مجنون و دیوانه چه راهی را پیشنهاد میدهید