سلام
می خوام در مورد مشکلی حرف بزنم که اولین باره به طور جدی مطرحش می کنم چون جرات گفتن چیزاهایی که دوست داشتم و می خواستم رو نداشتم...
می خوام از اول براتون تعریف کنم، از جایی که تو زندگیم فهمیدم مرد چیه زن چیه، از همون موقع دوست داشتم با پسرا باشم، راه برم حرف بزنم ، بدم میومد از دوستا همکلاسی هام با اون احساسات غلیظ دخترانشون با اون النگو هندی هاشون، هر چی بزرگتر می شدم این میل تو من قوی تر می شد ،همیشه سعی کردم ساده ترن لباس ممکن که زنونه نباشه تنم کنم تا کمتر اذیت بشم آ خه بدم مبیاد از این لباس ها، وقتی می گم بدم میاد یعنی در حد مرگ نفرت دارم از تصور خودم تو لباس های زنونه تو این بدلیجات و جواهری که استفاده می کنن، احساس می کنم یه دلقک می شم وسط یه سیرک!!! تا اینکه وقتی رفتم دبیرستان رفتم فوتسال اونجا بچه هایی بودن که خیلی شبیه من بودن رفتار های مردانه داشتن لوس نبودن رفتار های زننده زنونه (البته از نظر من) عاشق اونجا شده بودم از خودم بودن حالا که نمی تونستم با پسرا باشم می تونستم با شبیه اون ها باشم، فهمیدم اینا سینه هاشونو می بندن خوشحال شدم چون فهمیدم یه راهی برای من هم وجود داره اون موقع ها زیاد جرات نمی کردم اما کم کم رفتم واسه خودم باند کشی خریدم و هر وقت باشگاه می رفتم می بستمش به خودم انقد احساس غرور بهم دست می داد حتی وقتی مربی هام به حالت تمسخر می گفتن بابا تو که صاف صافی، خوشحال می شدم که صاف صاف باشم آخه همیشه دوست داشتم سینه هام شبیه مردا باشه ....
اون سال ها منظورم 15-16 سالگیه می شستم واسه روزی که به سنی برسم که باید ازدواج کنم گریه می کردم از اینکه من باید واسه یه مرد یه زن باشم...!
هر از چندگاهی منظورم وقتی که تعامل های اجتماعیم زیادمی شه، انگاری که خاکستر رو زغال رو فوت کرده باشی می سوزم اصلا دست خودم نیست خدا نکنه یکی رو ببینم که مثه همونی باشه که من همیشه دوست داشتم باشم انگار می خوام منفجر شم!
مثلا همیشه دوست داشتم پیش مردا بشینم حرفاشونو می فهمیدم اما هر چی بزرگتر شدم بیشتر مجبور شدم زن ها رو تحمل کنم!!! منظورم نشستن پیششون شنیدن به حرفاشونه ، برا خودشون جذابه اما من اکثرا نمی فهمم چرا این جورین اینا!!!
چند بار سعی کردم به خواهرم بگم اما همش می گه فکر می کنی ، بزرگ کردی واسه خودت! حتی پیش مشاور هم رفتم اما مشاور با هام دهن به دهن می رفت و همش می خواست انکار کنه من هم دیگه نرفتم!
الان هم نمی دونم چی کار کنم...! نمی دونم چیم ! من مثه دختر ها ضعیفم ، خیلی از نشونه های دخترونه دارم شده به مردها از اون دید هم نگاه کنم اما این چیز ها رو تو وجودم دارم! بارهاخواستم این ها رو تو وجودم دفن کنم اما باز می بینم بدتر از قبل بیرون می زنه نمی دونم تو این سن چی کار می تونم بکنم
راستش اینم هست: من خواب جنسی زیاد نمی بینم اما یه 2-3 باری که دیدم با یه زن بودم یعنی جسم خودم زنونه بود طرفم هم یه زن بود! صبح وقتی بیدار می شدم وحشت داشتم فکر کنم، می ترسیدم نکنه من یه منحرف باشم ، نکنه...!
می دونید خسته شدم جدا از همه این ها اگه بدونید چقدر احساس گناه می کنم!!! نمی دونم دلیل میل شدیدم به داشتن هیکل مردونه و پوشیدن لباس های اونا برای چیه...! گاهی انقد دیوونه می شم که دلم می خواد چنگ بزنمو سینه هامو از جا بکنم
البته بگم من مشکلی با پوشش بقیه خانوم ها ندارم یعنی اینجوری نیست که بگم همه باید مردونه بپوشن ، اما هر وقت فکر می کنم یعنی یه روز هم من باید این جوری باشم ، تنم می لرزه... و نفرت همه وجودمو می گیره
ادعای بزرگیه می ترسم حتی بهش فکر کنم می ترسم نکنه راست باشه، هر از چند گاهی میام تو اینترنت و راجع به دوجنسی می خونم و بعد می گم دیدی نه تو نیستی تو این جوری نیستی و باز دوباره...دلم می خواست درددل کنم ... می دونم رفتارهام طبیعی نیست، چه درست باشه چه غلط باید همین جوری زندگی کنم!!! آخه خجالت می کشم از این خواسته ها...هیچ ایده ای هم ندارم چرا اینجوریم... تو این 2-3 سال گذشته خیلی سعی کردم خودم رو طبیعی کنم زن بودن رو دوست داشته باشم اما بازم ازم می زنه بیرون دیشب تا صبح در حال گریه کردن بودم... آخه دلم می خواست همون لحظه یه تیشرت پسرونه تنم کنم!!!
امیدوارم بتونم از راهنماییتون استفاده کنم...
مرسی
می خوام در مورد مشکلی حرف بزنم که اولین باره به طور جدی مطرحش می کنم چون جرات گفتن چیزاهایی که دوست داشتم و می خواستم رو نداشتم...
می خوام از اول براتون تعریف کنم، از جایی که تو زندگیم فهمیدم مرد چیه زن چیه، از همون موقع دوست داشتم با پسرا باشم، راه برم حرف بزنم ، بدم میومد از دوستا همکلاسی هام با اون احساسات غلیظ دخترانشون با اون النگو هندی هاشون، هر چی بزرگتر می شدم این میل تو من قوی تر می شد ،همیشه سعی کردم ساده ترن لباس ممکن که زنونه نباشه تنم کنم تا کمتر اذیت بشم آ خه بدم مبیاد از این لباس ها، وقتی می گم بدم میاد یعنی در حد مرگ نفرت دارم از تصور خودم تو لباس های زنونه تو این بدلیجات و جواهری که استفاده می کنن، احساس می کنم یه دلقک می شم وسط یه سیرک!!! تا اینکه وقتی رفتم دبیرستان رفتم فوتسال اونجا بچه هایی بودن که خیلی شبیه من بودن رفتار های مردانه داشتن لوس نبودن رفتار های زننده زنونه (البته از نظر من) عاشق اونجا شده بودم از خودم بودن حالا که نمی تونستم با پسرا باشم می تونستم با شبیه اون ها باشم، فهمیدم اینا سینه هاشونو می بندن خوشحال شدم چون فهمیدم یه راهی برای من هم وجود داره اون موقع ها زیاد جرات نمی کردم اما کم کم رفتم واسه خودم باند کشی خریدم و هر وقت باشگاه می رفتم می بستمش به خودم انقد احساس غرور بهم دست می داد حتی وقتی مربی هام به حالت تمسخر می گفتن بابا تو که صاف صافی، خوشحال می شدم که صاف صاف باشم آخه همیشه دوست داشتم سینه هام شبیه مردا باشه ....
اون سال ها منظورم 15-16 سالگیه می شستم واسه روزی که به سنی برسم که باید ازدواج کنم گریه می کردم از اینکه من باید واسه یه مرد یه زن باشم...!
هر از چندگاهی منظورم وقتی که تعامل های اجتماعیم زیادمی شه، انگاری که خاکستر رو زغال رو فوت کرده باشی می سوزم اصلا دست خودم نیست خدا نکنه یکی رو ببینم که مثه همونی باشه که من همیشه دوست داشتم باشم انگار می خوام منفجر شم!
مثلا همیشه دوست داشتم پیش مردا بشینم حرفاشونو می فهمیدم اما هر چی بزرگتر شدم بیشتر مجبور شدم زن ها رو تحمل کنم!!! منظورم نشستن پیششون شنیدن به حرفاشونه ، برا خودشون جذابه اما من اکثرا نمی فهمم چرا این جورین اینا!!!
چند بار سعی کردم به خواهرم بگم اما همش می گه فکر می کنی ، بزرگ کردی واسه خودت! حتی پیش مشاور هم رفتم اما مشاور با هام دهن به دهن می رفت و همش می خواست انکار کنه من هم دیگه نرفتم!
الان هم نمی دونم چی کار کنم...! نمی دونم چیم ! من مثه دختر ها ضعیفم ، خیلی از نشونه های دخترونه دارم شده به مردها از اون دید هم نگاه کنم اما این چیز ها رو تو وجودم دارم! بارهاخواستم این ها رو تو وجودم دفن کنم اما باز می بینم بدتر از قبل بیرون می زنه نمی دونم تو این سن چی کار می تونم بکنم
راستش اینم هست: من خواب جنسی زیاد نمی بینم اما یه 2-3 باری که دیدم با یه زن بودم یعنی جسم خودم زنونه بود طرفم هم یه زن بود! صبح وقتی بیدار می شدم وحشت داشتم فکر کنم، می ترسیدم نکنه من یه منحرف باشم ، نکنه...!
می دونید خسته شدم جدا از همه این ها اگه بدونید چقدر احساس گناه می کنم!!! نمی دونم دلیل میل شدیدم به داشتن هیکل مردونه و پوشیدن لباس های اونا برای چیه...! گاهی انقد دیوونه می شم که دلم می خواد چنگ بزنمو سینه هامو از جا بکنم
البته بگم من مشکلی با پوشش بقیه خانوم ها ندارم یعنی اینجوری نیست که بگم همه باید مردونه بپوشن ، اما هر وقت فکر می کنم یعنی یه روز هم من باید این جوری باشم ، تنم می لرزه... و نفرت همه وجودمو می گیره
ادعای بزرگیه می ترسم حتی بهش فکر کنم می ترسم نکنه راست باشه، هر از چند گاهی میام تو اینترنت و راجع به دوجنسی می خونم و بعد می گم دیدی نه تو نیستی تو این جوری نیستی و باز دوباره...دلم می خواست درددل کنم ... می دونم رفتارهام طبیعی نیست، چه درست باشه چه غلط باید همین جوری زندگی کنم!!! آخه خجالت می کشم از این خواسته ها...هیچ ایده ای هم ندارم چرا اینجوریم... تو این 2-3 سال گذشته خیلی سعی کردم خودم رو طبیعی کنم زن بودن رو دوست داشته باشم اما بازم ازم می زنه بیرون دیشب تا صبح در حال گریه کردن بودم... آخه دلم می خواست همون لحظه یه تیشرت پسرونه تنم کنم!!!
امیدوارم بتونم از راهنماییتون استفاده کنم...
مرسی