سلام
من 21 سالمه و اهل تهران هستم من اوایل هر مشکلی پیش میومد برام خوابم زیاد و بی رویه میشد یا اینکه انقدر راجب درس استرس میگرفتم که تاصبح خوابم نمیبرد برای همین مجبور شدم به دکتر دانشگاه مراجعه کنم و ایشون تشخیص افسردگی و اضطراب شدید داد که برای من قرص فلوکستین نوشتن مدتی گذشت و من حالم عالی شد اما فلوکستین باعث کم غذا خوردن و احساس تهوع در من میشد برای همین داریم را به سیتالوپرام تغیر دادن برای دوماه حالم خوب بود من مجبور به مهمان گرفتن در یک دانشگاه شدم که به شدت به من ضربه وارد شد من برای یه ماه از دانشگاه عقب افتاده بودم به علت درست نشدن مهمانی الان هم همه درس ها عقبم من علاقه به رشتم دارم برای همین نمراتم همیشه عالی بودن اما به علت کار زیاد و عقب افتادگی و اشنا نبودن با محیط و عدم توانایی ارتباط برقرار کردن با افراد جدید فشار زیادی روم هست انگار هیچ کاری نمیتونم انجام بدهم از تنهایی رنج میبرم و همدمی ندارم واحساس بی فایده بودن و بی ارزش بودن دارم و میان برزخ نشستم
و هنوز انقدر عقلم کار میکند که برای جبران کمبود محبت و حس خوب در زندگیم دست به دامن رابطه با جنس مخالف نشم
و بی حس شدم از یه طرف عقلم به من هشدار فعال شدن میدهد اما از طرف دیگر دلم سمت هیچ کاری نمیرود در یک کلاسی ما به بررسی روان شناختی افراد پرداختیم که متوجه شدم شاید مشکل ریشه ایی تر از این حرفا باشد من دختری بودم که حتی به خودکشی فکر نمیکردم اما الان هر روز که میگذره بیشتر ترقیب میشم که اینکار رو بکنم الان سردرگمم نمیدونم چیکار کنم فقط میدونم به امید یه کور سوی امید برای نجات خودم اومدم اینجا لطفا کمک ام کنید
در ضمن قرص هام قطع شده بود برای مدتی و الان خودم به خاطر حاله بدم سرخود مصرف میکنم
ببخشید اگر بد مطرح کردم وضیعتم رو یکمی تمرکز ندارم که بهتر توضیح دهم
من 21 سالمه و اهل تهران هستم من اوایل هر مشکلی پیش میومد برام خوابم زیاد و بی رویه میشد یا اینکه انقدر راجب درس استرس میگرفتم که تاصبح خوابم نمیبرد برای همین مجبور شدم به دکتر دانشگاه مراجعه کنم و ایشون تشخیص افسردگی و اضطراب شدید داد که برای من قرص فلوکستین نوشتن مدتی گذشت و من حالم عالی شد اما فلوکستین باعث کم غذا خوردن و احساس تهوع در من میشد برای همین داریم را به سیتالوپرام تغیر دادن برای دوماه حالم خوب بود من مجبور به مهمان گرفتن در یک دانشگاه شدم که به شدت به من ضربه وارد شد من برای یه ماه از دانشگاه عقب افتاده بودم به علت درست نشدن مهمانی الان هم همه درس ها عقبم من علاقه به رشتم دارم برای همین نمراتم همیشه عالی بودن اما به علت کار زیاد و عقب افتادگی و اشنا نبودن با محیط و عدم توانایی ارتباط برقرار کردن با افراد جدید فشار زیادی روم هست انگار هیچ کاری نمیتونم انجام بدهم از تنهایی رنج میبرم و همدمی ندارم واحساس بی فایده بودن و بی ارزش بودن دارم و میان برزخ نشستم
و هنوز انقدر عقلم کار میکند که برای جبران کمبود محبت و حس خوب در زندگیم دست به دامن رابطه با جنس مخالف نشم
و بی حس شدم از یه طرف عقلم به من هشدار فعال شدن میدهد اما از طرف دیگر دلم سمت هیچ کاری نمیرود در یک کلاسی ما به بررسی روان شناختی افراد پرداختیم که متوجه شدم شاید مشکل ریشه ایی تر از این حرفا باشد من دختری بودم که حتی به خودکشی فکر نمیکردم اما الان هر روز که میگذره بیشتر ترقیب میشم که اینکار رو بکنم الان سردرگمم نمیدونم چیکار کنم فقط میدونم به امید یه کور سوی امید برای نجات خودم اومدم اینجا لطفا کمک ام کنید
در ضمن قرص هام قطع شده بود برای مدتی و الان خودم به خاطر حاله بدم سرخود مصرف میکنم
ببخشید اگر بد مطرح کردم وضیعتم رو یکمی تمرکز ندارم که بهتر توضیح دهم