اضطراب و طپش قلب بعد از خوشحالی و حس رله بودن کارها

دوستان من یه مساله ای که دو ساله پیدا کردم اینه که وقتی یه کاری رو انجام میدم و خوشحال میشم ازش یا مثلا میرم با دوستم بیرون و مثلا از این با هم بودن حس خوبی پیدا میکنم
بعدش که میام خونه مثلا اگه ظهر باشه و بخوام بخوابم یه جور اضطراب نمیذاره بخوابم...
نمیدونم چجوری توضیح بدم...

ولی وقتی یه اتفاق خوبی هم بیفته به کامم زهر مار میشه و بعدش یه جور افسردگی میگیرم.

سر همین اصلا نمیتونم به چیزی حس خوشحالی نشون بدم...
حتی اگه حالتم بدون دلیل خوشحال باشه هم اینجوری میشم..........

مثلا اگه آخر شب از جایی برگردم که خوشحال کننده بوده برام اگه بخوام بخوابم اضطراب و افکار زیا اون نمیذاره بخوابم و شاید تا یک ساعت بیدار بمونم...

نمیدونم خوب توضیح دادم یا نه
لطفا کمکم کنید.

ببینید گاهی ما انسان ها مخصوصا اونهایی که کمی احساساتی اند به خاطر اینکه شاید روزی فرابرسه که خوشبختی هامون رو از دست بدیم مدام نگرانیم وقتی بیشتر احساس خوشبختی می کنیم بیشتر نگران میشیم سعی کنید قدر داشته هاتونو بدونین و خدا روشکرکنید ببینیدگاهی آسایش زندگی ما صرف تامین وسایل آسایشمون میشه اینو یادتون بمونه سعی کنید مراقب داشته هاتون باشید ولی نگرانشون نشید چون کسی که از همه دنیا مهربونتره هوامونو داره.

من خوب منظور شما را متوجه نشدم شما از چه کاری احساس شادی میکنید که همون کار نمیزاره بخوابید
من اینطور برداشت کردم شما به سمت کاری میرید جلو که انجامش شما را خوشحال میکنه و بعدش دچار اضطراب میشید
شاید من اشتباه کنم اما میتونه مثل داستان زیر باشه
از یه نفر ناراحت باشی و از پشت بهش خنجر بزنی و از اینکه انتقام گرفتی راضی و خوشحال باشی
و شب نتونی بخوابی چون به این اندازه حقش نبود یا اینکه حالا اون بد بوده من هم بهش بد کردم حالا ما با هم چه تفاوتی میکنیم شاید من بدتر باشم

من از صحبتهای شما خوب متوجه نشدم که شما چه کاری را میگید که این خاصیت را داشته باشه و داستان بالا را برای خودم ساختم فکر میکنم اگه بیشتر توضیح بدید که مثلا چه کارهایی باعث ایجاد چنین حالتی در شما میشه بقیه بهتر بتونند بهتون جواب بدن

مرسی
ولی ببینید مثلا همین امروز رو براتون بگم
من یه سری رفتم بیرون واسه انجام یه سری کارایی و تا حدودی انجام شد
و بعد اومدم خونه و با انرژی اومدم نشستم پست پی سی حدود ساعت 2
بعد از دقایقی گشتن و صفحات و خوندن پیامهای دوستام یه انرژی بیشتری گرفتم
ولی بعدش که خواستم بخوایم این انرژی زیاد باعث شد که من تو خواب که خوابمم نبرد همش طپش قلب داشته باشم و
اضطراب نذاره بخوابم.
نمیدونم چیه این؟؟؟؟؟
شاید چیزی نباشه که بتونه منو خوشحال کنه به اون صورت چون دیدم به دنیا طوریه که هیچ چیز منو نمیتونه به مرز هیجان برسونه..ینی جنبم زیاده یه جورایی..

بازم دوستان حرفی دارن بگن ببینیم میتونیم یه نتیجه ای بگیرم
که این هیجان بی دلیل چیه در من بعضی وقتا.