سلام ، دوست من ! شاید این چیزی که می خوام بگم کاملا اشتباه باشه اما یادمه شما یک چیزی در مورد مادرمهسا نوشته بودی که اون یک جمله به من می گه شما در خونه با جو آروم و دوستانه ای روبرو نیستی و اگر این باشه من بیشتر مجاب میشم که رگ و ریشه های افسردگی در شما دیده میشه
علاقه شما به مهسا ، چیز بدی نیست اگر مانع زندگیت نشه که شده
احیانا حس نمی کنی هیچکس درکت نمی کنه یا دوستت نداره ؟
اگر این باشه طبیعتا زیاد با اهالی خانواده دیالوگ نداری و این باعث میشه بری توی اتاقت و در و ببندی و به مهسا فکر کنی ، در خیالت هر روز عاشقتر بشی
حالا باید چی کار کنی ؟
بذار اول بگم چی کار نباید بکنی .
کاری که نباید بکنی "خودکشی " هست ، حتی در قالب فکر
تو فکر می کنی اگر خودکشی کنی دنیا متوقف میشه ؟ نه عزیزم ، ایام بدون من و تو هم می گذره ، اتفاقا خوب هم می گذره ...
چون درکت می کنم پس بحث ضعیف و قوی و گناه و ... رو مطرح نمی کنم اصلا . فشار مشکلات گاهی انقدر زیاده - روی دوش من و تو - که آدم به خودش میگه " چکار کنم که مشکلاتم تموم بشه " بعد ممکنه به خودش جواب بده : " خودکشی " . اگر بگم تا به امروز هیچوقت به خودکشی فکر نکردم ، بهت دروغ گفتم . منم مثل خودت بحرانهایی رو طی کردم تا به امروز رسیدم که می تونم بهت بگم : فکر نکن روو به غروبه زندگی / اگه عاشق باشی ، خوبه زندگی ...
چرا گاهی وقتا ما به خودکشی فکر می کنیم ؟ چون ظاهرا با اینکار همه چیز حل میشه اما عزیزم این دقیقا صورت مسئله رو پاک کردنه . شما باید بشینی و ببینی واقعا چطور میشه مشکلات رو حل کنی . حل کنی نه حذف کنی !
وقتی ما هدف و بخصوص انگیزه لازم رو برای جنگیدن و بهتر کردن وضع نداریم ، نا خودآگاه می ریم سراغ مسائلی مثل خودکشی که فکر کردن بهش هم کار درستی نیست
پس اولا کاری که نمی کنی " فکر کردن به خودکشی " هست .
بعد از اون باید به خانواده ات بیشتر اطمینان کنی و باور کنی تنها نیستی .
عزیزم باورکن توی این دنیای بزرگ هیچکس باندازه پدر و مادر تو رو دوست ندارن . معنی این حرف من این نیست که اونا هیچوقت اشتباه نمی کنن و یا برخورداشون با تو همیشه درست بوده . نه اصلا . اما دانیال جان باور کن اونا همیشه اون کاری رو انجام می دن که فکر می کنن به نفع توئه . دقت کن که گفتم " فکر می کنن به نفع توئه "
ممکنه به خودت بگی این چه فایده ای داره ؟ دوستی خاله خرسه !!
اولا وقتی میگم اونا همیشه هم درست عمل نکردن ، معنیش این نیست که هیچوقت درست عمل نکردن . هیچکس کامل نیست . ممکنه پدر و مادر تو 20 نباشن اما 16 هم بد نیست حتی 14 هم قبوله و اصلا
دنی جان بذار بهت بگم که " خاله خرسه " یکی از مظلوم های تاریخ بشریت هست ! اصلا این ضعف فرهنگ ماست که همیشه نقاط منفی رو می بینیم و پررنگ می کنیم . بنده ی خدا خاله خرسه موجود فوق العاده دوست داشتنی بود . چون همیشه توی ذهنش خیر و صلاح دوستاش رو می خواست و برای دوستانش هرکاری از دستش بر می اومد انجام می داد . یه لحظه چشمات رو ببند ، تصور کن دوستی داری که توی منطق و فکر خودش ، همیشه خیر و صلاح تو رو می خواد و هرکاری در این رابطه از دستش بر بیاد حاضره برات انجام بده .
بخدا من دلم می خواست دور و برم پر می بود از خاله خرسه ، بجای آدمهایی که لبخند روی لباشونه و خنجر توی دستاشون !
پس خانواده ات رو همینطوری که هست دوست داشته باش
بخاطر خوبی هاشون سپاسگزار باش و بخاطر کاستی هاشون ببخششون . هیچکس کامل نیست . نه پدر مادر تو ، نه پدر مادر من ، نه من و نه تو
کار بعدی اینه که یکم به زندگیت سرو سامون بده گلم
تو دو سال دیگه بسلامتی می ری دانشگاه و اونجا عشقها و موقعیت های جدیدتری سر راهت هست . اصلا همین مهسا . درسته که می گن عشق یکسره مایه دردسره ولی تو برای رسیدن به همین مهسا خانم ، دو راه داری
1- همونی که خودت گفتی ، بذاری از خونه در بری و بری پیشش که فوقش اگر موفق هم بشی نه اون یه پسر فراری رو قبول می کنه نه خانواده اش و نه اصلا در شان تو هست چنین کاری
2- به خودت بگی ، راه رسیدن به مهسا اینه که من دانشگاه قبول بشم ، تحصیل بکنم و کم کم بتونم حرفهای برای گفتن داشته باشم اونوقت بجای فرار کردن و ... می تونم خیلی محکم تر و مطمئن تر برم سراغش
در مورد مهسا خیلی نصیحتت نمی کنم . شاید منم یکروزی مثل تو عاشق بودم ، فقط اگر بتونی بذاریش کنار زندگیت و نه روبروی زندگیت ، بنظرم به خودت لطف کردی .
یعنی نمی گم فراموشش کن و حذفش کن و ... اتفاقا بد نیست باشه ، توی این روزگاری که تو از همه چیز شاکی هستی شاید همین مهسا و عشقش ، انگیزه خوبی باشه واسه جلوتر رفتن و مقاومت و ایستادگی اما نذار همه چیز زندگیت مهسا باشه
به مهسا فکر کن اما
از اتاقت بیرون بیا
آهنگ شاد گوش بده
مهمونی برو
درستو بخون
و ...
یه کار دیگه که باید بکنی ، ورزشه
به چشم درمان بهش نگاه کن ، البته محیط ورزشتم درست انتخاب کن ، با این حالت پاشی بری باشگاههای زیرزمینی غیراستاندارد ، ظرف دو روز هزار جور آمپول و قرص بهت توصیه می شه که یکی از یکی بدتره
ولی باور کن نفس ورزش معجزه می کنه
هم خودش تحول عجیب و قریبی درت ایجاد می کنه هم توی ورزش انقدر آدمهای جور واجور می بینی که روحیه ات مضاعف شارژ میشه .
حالا اینکه بری بدویی یا بری بدنسازی یا فوتبال یا دوچرخه و ... این دیگه به سلیقه ات بر می گرده اما دو تا کار رو نکن
1- اصلا به چشم یه چیز بی اهمیت بهش نگاه نکن و مشمول ذمه انگشتای منی اگر بعد از اینهمه کیبورد نوردی ورزش رو نذاری توی برنامه ات
2- ورزش رو به مفهوم تحرک بدنی انجام بده ، دیگه لوس نشی بری سراغ شطرنج و منچ و مارپله . یه تکونی به خودت بده خلاصه
کار بعدی هم اینه که
یکم روی تغذیه ات کار کنی
غذاهای چرب رو یکم محدود کن . بطور موقت برو سه روق ( 30 تا ) ب کمپلکس بگیر و روزی یدونه بخور . ویتامینهای گروه ب برای سلامتی عمومی خوبه و از طرفی کمی هم روی هیجان و استرس و افسردگی موثره ( روزی یدونه کافیه )
سبزی و میوه رو هم بذار توی برنامه ات . میوه های شاد بخور ! انبه ( که آخرت میوه هست ) یا هرچیزی که خیلی دوست داری
بعد از اون سعی کن از همه چیز لذت ببری حتی از مشکلات
شاید حرفم کمی احمقانه بنظر برسه اما من خودم یه مدتی امتحان کردم فوق العاده جواب می داد . یادمه داشتم می رفتم امتحان بدم ، ماشین زد بهم پرت شدم وسط گل و شل ! انقدر وضعیت افتضاح بود که زدم زیر خنده . فرصت هیچ کاری نبود پس با همون حالت وحشتناک که شبیه شرک شده بودم رفتم سرجلسه و کلی با بچه ها خندیدیم .
حالا لازم نیست بری وسط خیابون که ماشین بزنه بهت و ... بخندی
ولی برای خودت تفریح درست کن
مثلا من وقتی از سر کار میام خونه هیچ چیزی برام مثل درست کردن آب میوه لذت بخش نیست . 4000 هزار بارم به اهل بیت اعلام کردم لطفا اینو درست کنید که من میام حاضر باشه اما 4001 بار پشت گوش انداختن . خب من میام میوه رو می شورم یخ خورد می کنم و می ریزم توی مخلوط کن و یک حالی می کنم که نگوووو ...
خلاصه با خودت و کارات حال کن
بعد می بینی دنیا باهات حال می کنه . جدی می گم
و مهم تر از همه اینها ، خدا ، تا خدا هست نه تو تنهایی و نه من ، دانیال جان
این داستانک رو حتما خوندی اما بازهم بخون
تصوری داشتم ...
خیال میکردم که در کنار ساحل با خدا قدم می زنم
در میان آسمان تصویری از زندگیم جلوه گر شد
در هر قسمت دو جای پا بر روی شن ها دیدم
یکی متعلق به من و دیگری به خدا
وقتی آخرین صحنه زندگیم نمایان شد
بازگشتم و به جای پای روی شن ها نگریستم
دیدم که چندین زمان در طول زندگانیم یک جای پا بیشتر نیست
همچنین دریافتم که این در سخت ترین و غمناک ترین لحظات زندگیم اتفاق افتاده است
این موضوع مرا براستی میرنجاند پس برای رفع ابهامم از خدا سوال کردم.
خداوندا فرمودی که اگر به تو ایمان بیاورم، هیچ گاه مرا تنها نخواهی گذاشت
اما دیدم که در سخت ترین لحظات زندگیم فقط یک جای پا بیشتر نیست
نمیدانم چرا در زمانی که بیشترین نیاز را به تو داشتم، تنهایم گذاشتی
خدا فرمود: تو را دوست دارم و هرگز تنهایت نمی گذارم
اگر در مواقع سختی و رنج فقط یک جای پا می بینی
در آن لحظات تو را بدوش کشیدم!!!
منکه هربار این روایت یادم میاد . شرمنده همه گله هام از خدا می شم ...
در آخر توصیه اصلیم رو بگم گلم
برو پیش مشاور و حرف بزن
حرف بزنی خالی می شی و مشاور علاوه بر اینکه گوش خوب و قابل اطمینانیه
راهکارای خوبی هم بلده که شما رو از بحران خارج کنه .
نا امید نباش ، همه ما روزهایی داشتیم که حس می کردیم پایان دنیاس اما نبوده
روزها از پس هم میان و میرن ، و چشم می زنی بهم می بینی که انقدر همه چیز سرجاشه و همه چیز خوبه که باورت نمیشه یکروزی به خودکشی حتی فکر کردی
پس بخودت بگو :
یا راهی خواهم یافت یا راهی خواهم ساخت ... و شروع کن
من الان انگشتم درد گرفته شدید و اگر ادامه بدم کارم به خودکشی می کشه
مراقب خودت باش رفیق