سلام دوستان
بنده 3 سال است خواستگار خانمی هستم.
اشنایی ما از دوستی ایشان با خواهر بنده شروع شد. بسیار خانم با شخصیت و سالمی هستند و من هم نه یک دل بلکه صد دل ایشونو میخواهم و رابطه عشقی ما دوطرفه است. خانواده بنده به همراه من 6 ماه بعد از اولین دیدار تصادفی به خواستگاری ایشون رفتیم البته بعد از اطمینان یافتن از مناسب بودن شخصیتمون برای یکدیگر. مادر ایشون مخالفت کردند و با کلی پیگیری و واسطه اوردن همچنان بعد از 3 سال حاضر نیستند بنده رو به عنوان داماد خانوادشون قبول کنند. جالبه که بزرگ فامیلشون که عموی طرف بنده هستند یکی از واسطه های من بودند که بسیار هم اصرار بر این وصلت دارند. علت مخالفت ایشون تفاوت مالی بین خانواده من و ایشون هست ایشون پولدارتر هستند. دختر خانم 28 سال سن دارند ا و کاملا عاقل شدن و تحصیلاتشونم تمام کردند ولی مادرشون گوششون اصلا به خواسته ایشون بدهکار نیست! دوستان خیلی داغونم! من واقعا ایشونو دوست دارم و همینطور ایشون هم منو شدیدا دوست دارند! و حتی دربار جزیی ترین مسائل زندگی با هم توافق پیدا کردیم( البته در حد الان)نمیدونم میتونید درک کنید که اصلا نمیتونم درباره اتمام این رابطه فکر کنم یا نه!
نمیدونم جای درستی این مطلب رو زدم یا نه! اگر اشتباهی زدم از همگی و مدیریت محترم معذرت میخوام.
امیدوارم بتونید با صحبتها و راهنمایی های صحیح خودتون کمکی به من بکنید.
HaMiD_PeRsIa نوشته است:
سلام دوستان
بنده 3 سال است خواستگار خانمی هستم.
اشنایی ما از دوستی ایشان با خواهر بنده شروع شد. بسیار خانم با شخصیت و سالمی هستند و من هم نه یک دل بلکه صد دل ایشونو میخواهم و رابطه عشقی ما دوطرفه است. خانواده بنده به همراه من 6 ماه بعد از اولین دیدار تصادفی به خواستگاری ایشون رفتیم البته بعد از اطمینان یافتن از مناسب بودن شخصیتمون برای یکدیگر. مادر ایشون مخالفت کردند و با کلی پیگیری و واسطه اوردن همچنان بعد از 3 سال حاضر نیستند بنده رو به عنوان داماد خانوادشون قبول کنند. جالبه که بزرگ فامیلشون که عموی طرف بنده هستند یکی از واسطه های من بودند که بسیار هم اصرار بر این وصلت دارند. علت مخالفت ایشون تفاوت مالی بین خانواده من و ایشون هست ایشون پولدارتر هستند. دختر خانم 28 سال سن دارند ا و کاملا عاقل شدن و تحصیلاتشونم تمام کردند ولی مادرشون گوششون اصلا به خواسته ایشون بدهکار نیست! دوستان خیلی داغونم! من واقعا ایشونو دوست دارم و همینطور ایشون هم منو شدیدا دوست دارند! و حتی دربار جزیی ترین مسائل زندگی با هم توافق پیدا کردیم( البته در حد الان)نمیدونم میتونید درک کنید که اصلا نمیتونم درباره اتمام این رابطه فکر کنم یا نه!
نمیدونم جای درستی این مطلب رو زدم یا نه! اگر اشتباهی زدم از همگی و مدیریت محترم معذرت میخوام.
امیدوارم بتونید با صحبتها و راهنمایی های صحیح خودتون کمکی به من بکنید.
ممنون
سلام
دوست عزیز البته با توجه به سنم من بی تجربم نمیتونم راهنماییتون کنم اما نظر شخصیمو میگم
اگه با هم تفاهم نداشتید باز میشد گفت شاید شما میخواید همسرتون اونطوری که شما میخواید بشه نه اونطوری که هست و اونوقت مادر این خانم موافقت نمیکرد حق داشت ولی الان واقعا بگم اگه بخاطر پول و مادیات داره عشق دو تا جوون و ایندشونرو زیر پا میذاره خیلی بی معرفتیه!!!!
بعد یه سوال :شما از عدم وجود خواستگار دیگه ای که نسبت نزدیکی با این دختر خانم داشته باشه مطمئنید(مثلا پسر خاله،پسر دایی و...)؟؟؟
انشالله مشکلتون حل شه
موفق باشید
jiji عزيز
بحث سر اختلاف طبقاتيه!
البته من هم اينكار رو درست نمي دونم كه بعد از 3 سال مادر اين دختر خانم تازه بخواند مخالفت كنند اگرهم به فكر اين فاصله بودند بايد زودتر اقدام ميكردند و مخالفتشون رو ابراز مي كردند.
اما به هر حال اختلاف طبقاتي اون هم از نظر مالي مي تونه خيلي ناراحت كننده واسترس زا باشه هم براي دختر كه 28 سال تو رفاه بوده وحالا كه بايدقيد خيلي از چيزهايي رو كه داشته رو بزنه وهم براي پسر كه مرتب تو اين فكر كه چطور بيشتر پول در بياره كه همسرش راحت باشه .
تمام اينها تو گذشت زمان خودشون رو بيشتر نشون ميدند و نه تنها عادت نمي كنند بلكه به اين مسئله كه از اولش به درد هم نمي خوردند بيشتر حساس ميشند.
من مخالفت اين خانوم رو الان و بعد از3 سال تاييد نمي كنم اما ميشه گفت تا اندازه ايي كار ايشون درسته.در حقيقت ايشون بنا به تجربياتشون چيزهايي رو مي بينند كه شما به خاطر احساساتتون نمي بينيد و اون هم چيزي نيست جز آينده.
درسته كه الان شما و اين خانوم درگير احساساتتون هستيد اما بهتر به اين فكر كنيد كه زندگي چيزي بيشتر از دوست داشتن از ته دله،حتي خيلي بيشتر از اين 3 سالي كه گذشت، يك عمره...
حميد عزيز
سعي كنيد براي يك عمر زندگي خودتون ، شريكتون و احتمالا اونهايي كه در آينده وارد زندگي شما ميشند عاقلانه تصميم بگيريد.
با تشکر از شما دوستان گرامی.
نه ایشون خاستگار اینگونه ای ندارند.
دوست گرامی بعد از سه سال ما همه این سنگها رو با هم واکنده ایم. ایشون زیاد توی نخ مادیات نیستند و انسانی بسیار ساده هستند و از ظاهرشون محاله بتونید حدس بزنید در چه حد مالی هستند. من نمیگم مادرشون اشتباه حتمی میگند بلکه منظور من اینه که ما دیگه اونقدر کم سن نیستیم که عقلمون به این مسائل نرسه. داداشهای ایشون باور کنید اگر به باباشون بسته نبودند روزگارشون بهتر از من نبود. منم روزگارم بد نیست ولی به اندازه بابای ایشون که نمیتونم ثروت داشته باشمک اونم توی این روزگار. من تحقیق کاملی کردم و دیدم پدرشون زمانی که ازدواج کردند توی 2 تا اتاق خانه پدری گذروندند. من فکر میکنم ایشون چون الان دیگه سنی گذروندند چیزی به نام عشق و دوست داشتن رو مسخره میکنند و همون استین نو بخور پلو رو ترجیح میدهند. نمیدونید چه حال و احوالی دارم
roya26 نوشته است:
jiji عزيز
بحث سر اختلاف طبقاتيه!
البته من هم اينكار رو درست نمي دونم كه بعد از 3 سال مادر اين دختر خانم تازه بخواند مخالفت كنند اگرهم به فكر اين فاصله بودند بايد زودتر اقدام ميكردند و مخالفتشون رو ابراز مي كردند.
اما به هر حال اختلاف طبقاتي اون هم از نظر مالي مي تونه خيلي ناراحت كننده واسترس زا باشه هم براي دختر كه 28 سال تو رفاه بوده وحالا كه بايدقيد خيلي از چيزهايي رو كه داشته رو بزنه وهم براي پسر كه مرتب تو اين فكر كه چطور بيشتر پول در بياره كه همسرش راحت باشه .
تمام اينها تو گذشت زمان خودشون رو بيشتر نشون ميدند و نه تنها عادت نمي كنند بلكه به اين مسئله كه از اولش به درد هم نمي خوردند بيشتر حساس ميشند.
من مخالفت اين خانوم رو الان و بعد از3 سال تاييد نمي كنم اما ميشه گفت تا اندازه ايي كار ايشون درسته.در حقيقت ايشون بنا به تجربياتشون چيزهايي رو مي بينند كه شما به خاطر احساساتتون نمي بينيد و اون هم چيزي نيست جز آينده.
درسته كه الان شما و اين خانوم درگير احساساتتون هستيد اما بهتر به اين فكر كنيد كه زندگي چيزي بيشتر از دوست داشتن از ته دله،حتي خيلي بيشتر از اين 3 سالي كه گذشت، يك عمره...
حميد عزيز
سعي كنيد براي يك عمر زندگي خودتون ، شريكتون و احتمالا اونهايي كه در آينده وارد زندگي شما ميشند عاقلانه تصميم بگيريد.
با آرزوي شادي براي تمام هم ميهنانم
HaMiD_PeRsIa نوشته است:
با تشکر از شما دوستان گرامی.
نه ایشون خاستگار اینگونه ای ندارند.
دوست گرامی بعد از سه سال ما همه این سنگها رو با هم واکنده ایم. ایشون زیاد توی نخ مادیات نیستند و انسانی بسیار ساده هستند و از ظاهرشون محاله بتونید حدس بزنید در چه حد مالی هستند. من نمیگم مادرشون اشتباه حتمی میگند بلکه منظور من اینه که ما دیگه اونقدر کم سن نیستیم که عقلمون به این مسائل نرسه. داداشهای ایشون باور کنید اگر به باباشون بسته نبودند روزگارشون بهتر از من نبود. منم روزگارم بد نیست ولی به اندازه بابای ایشون که نمیتونم ثروت داشته باشمک اونم توی این روزگار. من تحقیق کاملی کردم و دیدم پدرشون زمانی که ازدواج کردند توی 2 تا اتاق خانه پدری گذروندند. من فکر میکنم ایشون چون الان دیگه سنی گذروندند چیزی به نام عشق و دوست داشتن رو مسخره میکنند و همون استین نو بخور پلو رو ترجیح میدهند. نمیدونید چه حال و احوالی دارم
بازم سلام
خانم roya26 اینو مطمئن باشید هیچ دو نفری در این دنیا پیدا نمیشن که از نظر طبقاتی با هم فیت باشن.مطمئنا یکی بالاتر و اون یکی پایین تره.این اقا میگن خواهرم باهاش دوست بودن پس یعنی تقریبا از همه چیز هم خبر داشتن سطح زندگی و نوع زندگی و... پس مطمئنا اگه این اختلاف طبقاتی اونقدر فاحش بود هیچوقت این خانم به دوستمون جواب مثبت نمیداد.بعدش شما کیو دیدید که اول زندگیش خونه نمیدونم مستقل چندصد متری و ماشین انچنانی و ... داشته باشه .دوستمون هم که گفتن پدر و مادر این خانم هم در بدو زندگی مشترکشون توی 2 تا اتاق تو خانه پدری زندگیشون گذروندند.بعدش اگه قرار باشه ما مادیات رو بچسبیم و بی خیال عشق و دوست داشتن بشیم پس دیگه زندگی بی معنی میشه که.همینطور یه جا اقا حمید فرمودن که ما اونقدر کم سن نیستیم که عقلمون به این مسائل نرسه.هر دو تا عاقل هر دو تا بالغ.فقط تنها مسئله ای که هست اینه که تو اقایون منطق بر احساسات غلبه داره و در خانمها برعکسه،احساساتشون خیلی بیشتره.قضیه احساسات(تصمیم گیری از سر احساسات)در مورد این خانم منتفیه چون این خانم مثل دختر 14 یا 15 ساله نیستن که احساسات درشون در حد انفجار باشه و از سر احساسات تصمیم بگیرن سردی و گرمی روزگارو تا حدی شاید خیلی خیلی کم چشیدن.ضمنا به نظر من اگه قرار باشه از همون اول به جوونا همه چیز بدی قدرشو نمیدونن(باد اورده رو باد میبره)ادم باید یه کم سختی بکشه تا با تجربه بشه.
بعدش در خیلی از موارد اختلاف طبقاتی بهانه ای است برای رد کردن طرف.سوال خواستگارو بخاطر همین پرسیدم.بازم فکر میکنم دارن سخت میگیرن.
به هر حال
حمید جان انشالله مشکلت حل میشه
موفق باشید
منم با نظر آقاي jiji موافقم.فكر ميكنم مادر ايشون ثروت رو بهونه كردن.يه تحقيق ديگه بكني بد نيست كه ببيني موضوع از چه قراره البته اگه مخالف فقط مادره باشه!! يعني برادرا و پدرش هم مهم هستن.پيشنهاد يا نظر خاصي ندارم بگم فقط آرزوي موفقيت واست دارم.انشالا مشكلت حل شه.
دوست عزيز سلام
يه سؤال؟ آيا تصميم گيرندهي نهايي در خانواده خانم مورد نظرتون مادر ايشون هستند اگر دوست شما با وضعيت شما و شرايط زندگي شما مشكلي ندارند و با توجه به شرايط سني هر دو نفر ميتونيد منطقي تر جلو بريد به نظر من بهتره از فردي كه نفوذ كلامش در خانواده خانم مورد نظرتون تأثير گذاره استفاده كنيد اگر تأثيري نداشت گاهي اوقات يه تهديد ساده مثلاً اينكه از طريق دادگاه براي ازدواج اقدام ميكنيم ميتونه تأثير گذار باشه البته من فكر ميكنم دوست شما تلاش زيادي براي قانع كردن خانواده نميكنن شايد من اشتباه ميكنم اميدوارم موفق بوده و بدون هيچ مشكلي با آسودگي خيال ازدواج كنيد.
بفرمایش خودتون سنتون کم نیست و مسائل رو کامل درک می کنید
دوستان هم هرکس از نظر خودش و زاویه دید خودش به قضیه نگاه کرد و شخصا با نظر رویا موافقم
اختلاف مالی بین هر دو خانواده ای ممکنه وجود داشته باشه اما اگر این اختلاف درحدیست که به اختلاف طبقاتی می انجامد ، نادیده گرفتنی نیست و مهمتر از اونچیزیه که تصورش رو می کنید . اما چون می فرمایید ما خودمون حواسمون هست ، منم بیش از این توضیح نمی دم اما فکر می کنم حواستون نیست که این اختلاف مالی چقدر فردا ( نه امروز که دوستید و خوشحالید ) براتون آزار دهنده میشه .
اینم که پس عشق چی میشه ؟ پس انسانیت کجاست ؟ و اینحرفا بیشتر توی فیلم فارسی ها جواب میده . زندگی قوائد تلخ و بی رحمانه خودشون داره و اتفاقا به احترام همون عشق و برای مکدر نشدن خاطرش ، باید این اختلاف طبقاتی رو مدنظر داشته باشید .
البته استثنا همیشه هست ، من در مورد کلیات صحبت می کنم . اون دونفری که من و شما می شناسیم که علیرغم طبقاتی سالهاست دارن باهم بخوبی و خوشی زندگی می کنن ، پیش اون 200 نفری که بخاطر همین اختلاف کارشون به جنگ و جدل و جدایی کشیده ، بحساب نمیان
در ازدواج تناسب باید در جریان باشه
تنها مشکلی که اینجا هست اینه که مادر این خانم چرا بعد از 3 سال داره نظرش رو که منم باهاش موافقم اعلام می کنه ؟ خب این احتمال هست که ایشون تازه متوجه جریان و جدی بودن تصمیمات شده اند .
سلام دوست عزیز
به نظر من اگه واقعاً ایشون را میخواهید و رابطه دو طرفه است ، کوتاه نیایید و انقدر تلاش کنید که به مقصود برسید.
از طرفتون بخواهین که پافشاری کنه(کم سن که نیست و زندگی خودشه).شما هم بهش اطمینان بدید که تا آخرش پاش هستید.
راههای زیادی را میتوانید برید. ولی آخر آخرش هم میتوانید به دادگاه رجوع کرده و حکم بگیرید.
کاری که یکی از دوستان من کرد ،بعد از هشت سال دوستی و شش سال خواستگاری و پی نخود سیاه فوق لیسانس و کار خوب و ... رفتن و دست پر برگشتن.
گفتم که آخر آخرش. چون این بدترین حالتشه.
و من فکر میکنم اگه با اصرار شما،اون هم پافشاری کنه،نتیجه میگیرین.
بعد هم یادت باشه که انشاالله برای ازدواج و بعد از اون هم براش در حد توانت سنگ تمام بگذاری .و پشتشو خالی نکنی.
آرزوی خوشبختی براتون میکنم و هر آنچه که صلاح شماست.
پدر ایشون چه نظری دارند؟
شما می تونید از طریق قانونی اقدام به عمل بیاورید.چون هر دو تاتون بالغ هستید. اگر پدر همسرتون در قید حیات باشه و اجازه ازدواج نده شما می توانید به یک محضر مراجعه کنید و با ارئه ی اینکه هر دو طرف به ازدواج راضی هستید و کاملاً بالغ و عاقل می باشید ولی پدر عروس اجازه نمی دهد. با حکم قانونی ازدواج کنید.
ولی پیشنهاد من به شما حل و فصل قضیه به دست بزرگتر ها و ریش سفید هاست با علم به اینکه اگر اجازه ندادند شما می توانید با هم ازدواج کنید.
امیدوارم خوشبخت بشید.
دوست من در اینکه تناسب از هر نظر در ازدواج خیلی اهمیت داره شکی نیست! ولی درک و بینش دو نفر و نحوه ی تجزیه تحلیلشون از مسائل هم خیلی مهمه...
ازدواج های زیادی رو شما میتونی در اطرافت ببینی که دو طرف از نظر مالی، تحصیلی، سطح فرهنگ خونواده، ظاهر و.... با هم متناسبند ولی متاسفانه بدلیل نداشتن درک صحیح از زندگی مشترک همچنان دچار مشکلند...
به نظر من این دو مساله مکمل هم هستند.
مامان ایشون هم از دیدگاه خودش صحیح قضاوت میکنه (البته به دیر و زودش کاری ندارم) ... اون از دید یک مادر ... با سن و البته تجربه ی بالاتری نسبت به شما دونفر.... کسی که نگران آینده ی دخترش هست.... و درنهایت شخصی که از بیرون به این مساله نگاه میکنه ... با زاویه ی دید بازتر، نگران این ازدواجه .
درصورتیکه شما در مرکز این ماجرایی و زاویه ی دیدت با پدر و مادر ایشون متفاوته.
ازدواج در ایران صرفا وصلت دختر و پسر نیست ، بلکه وصلت دو تا خونواده است (که خود این مساله گاهی مشکلاتی هم به همراه داشته )، پس بهتره از همه نظر تناسب بیشتری با هم داشته باشن... و به همین دلیل هم هست که بزرگترها نقششون در این جا پررنگه.
شما هم حق داری .... البته دوست من یادت نره عشق واسه ازدواج خوبه ولی کافی نیست ...
وقتی زیر یک سقف میری همه چیز به دوست داشتن ختم نمیشه ... همه چیز رو نمیشه با دوست دارم حل کرد...عقل و منطق پررنگ تر میشه ... مشکلات مدلشون عوض میشه... خلاصه اون موقع میفهمی که زیر یک سقف زندگی کردن ماجراش یک چیز دیگه است... پس اول و اخرش عقل و منطق جایگاه مهمتری داره.
البته یک مساله ای رو بگم اگر شما هم جزء اون دسته از پسرهایی هستی که معتقدی فقط یکبار در زندگیت باید یک عاشق 100% باشی ... و علاقت نسبت به بقیه ی زنهایی که در زندگیت وارد میشن (حتی همسرت) به 50 % هم ممکنه نرسه ....! پس برای رسیدن به اون شخصی که دوسش داری تلاش کن ....
چون به اعتقاد من اگر با این طرز فکر با کس دیگه ای ازدواج کنی جسمت فقط پیش اونه و روحت هنوز اسیر یک عشق گیر کرده..
خیانت فقط این نیست که متاهل باشی وجسمت پیش یکی دیگه باشه ، فکر و ذهنت و دلت هنوز مشغول یکی دیگه باشه خودش خیانته به همسرته...
مگر اینکه بعد از این تصمیم بگیری از نو متولد بشی ... نفر بعدی رو بخاطر خودش بخوای. به خودت این اجازه رو بدی که دوستش داشته باشی ( نه 50%).... و درنهایت نفر قبلی فقط برات به یک خاطره ی شیرین و به یادموندی تبدیل شده باشه نه اینکه همچنان دور خودت حصار بکشی که مرد فقط یکبار میتونه یک زن رو خیلی دوست داشته باشه!
خوب.... حالا میگی دوستش داری... یکی از بچه های همین سایت در مورد اختلاف قد در ازدواج پرسیده بود ... به اونهم گفتم اگه تمام فاکتور ها بینتون مثبته و مشکلت فقط همینه این دیگه به خودت بستگی داره که این فاکتور رو پیش خودت چطوری اولویت بندی کنی..... ولی ولی به شرطیکه همین قضیه فردا جلوی چشت رو نگیره! و نشه بهانه ای در زمان مشکلات!
ببین دوست من شما اگر با همین شخص فردا ازدواج کنی زمانی که به مشکلی در زندگی برمی خوری اگر این مساله ی اختلاف طبقاتی تون (از نظرمالی) به بزرگتر کردن مشکلت دامن نزنه ... اگه اون موقع این مساله برات کوه نشه... جلوی چشت رو نگیره... احساس کم بودن (البته از این نظر)نسبت به طرف مقابلت ته دلت رو نلرزونه ...اون موقع میشه به این زندگی فکر کرد.... و با سیاست و منطق این فاکتور رو در مقابل فاکتورهای مثبت دیگه که بینتون هست کمرنگترش کرد... به شرطی که از همین الان همه چیز رو بسنجی ، به فکر عواقبش هم باشی...
به قول دوستان همه از اول زندگیشون همه چیز نداشتن .... با سعی و تلاش میتونی به اون زندگی که شایستش هستی برسی...
در نهایت علاقه و احساس برای ازدواج خیلی مهمه ولی عقل و منطق حرف اول رو میزنه.
سلام
jiji عزيز
(اول يه عذر خواهي ميكنم بابت اينكه جواب رو خيلي دير مي فرستم.)
من هيچ وقت نگفتم دو نفر بايد كاملا با هم فيت باشن،تو شكلهاي مختلف، تو نقاط ضعف وقدرت و خيلي چيزهاي ديگه آدمها باهم فرق مي كنند و البته زوجها هم از اين قاعده مستثني نيستند اما به اينها مي گن تفاوت نه اختلاف. مي دوني منظورم چيه؟ منظورم اينه كه به طور مثال يه مرد تو منطق قوي تره و يه زن توي احساسات ، وقتي با هم جفت ميشن اشكالي پيدا نميشه چون اين تفاوتي كه در اونها وجود داره باعث جذب اونها به همديگه و تعديل احساسات ورفتار اونها ميشه، اما زماني كه اين تفاوت بدل به اختلاف ميشه مشكلات شروع ميشه
كسي كه زماني كه به دنيا اومده يا حداقل تا زماني كه اينقدر بزرگ شده باشه كه معني رفاه رو بفهمه و تو اين رفاه بزرگ شده باشه ،كسي كه معني راحت خرج كردن رو بفهمه ،كسي كه راحت بتونه به مسافرتهاي پي در پي بره و يا هزارتا چيز ديگه...حالا يه جايي تو زندگيش ميرسه كه با يك نفر آشنا شده و...
از طرف ديگه پسري بوده كه كه وضعيت مالي(احتمالا )متوسطي داشتند، پول رو راحت به دست نياوردند كه راحت خرجش كنند و تو خرج پول و كلا تو بخشهاي مالي با دقت بيشتري جلو رفتند و ...
حالا اتفاقي كه اين وسط افتاده
اين دختر خانم و اين آقا پسر به هم علاقه مند شدند ،به خاطر همون تفاوتي كه گفتم به طرف هم كشيده شدند ،با هم زماني رو گذروندند و حالا نه فقط با هم بلكه با احساسات خودشون هم درگير شدند همون چيزي كه jiji عزيز شما بهش مي گيد عشق، مي گيد دوست داشتن، ميگيد معني زندگي و... تا اينجا كار درسته.
اما مشكل از زماني شروع ميشه كه هر دو اين انسانهاي بالغ ميرند زير يك سقف .
سقفي كه رفتن زيرش عشق مي خواد اما موندن زيرش تفاهم و همت.
فرض ميكنيم دختر و پسري با اين شرايط زندگي رو شروع مي كنند، با عشق دست همديگر رو ميگيرند و ميشينند سر سفره عقد، ازدواج ميكنند، رابطه جنسی خواهند داشت(نبايد فراموش كرد كه دليل بزرگي تو ايجاد يك رابطه و ادامه رابطه است)، به ماه عسل خواهند رفت(حتي فكرش هم شيرينه)، وبعد زندگي مشرك شروع ميشه زندگي كه احتمالا حالا حالا هم توش نشوني از اختلاف پيدا نميشه .
يه كم ديگه هم ميريم جلوتر
6ماه يا 9ماه بعد حتي اگه بخوايم خيلي هم خوشبينانه تر نگاه كنيم 1 يا 2 سال بعد...
فكر ميكني زندگي اين دختر وپسر چطوريه؟ اينجا نظر آدمها با هم تفاوت پيدا ميكنه چون هر كدوم به از ماها به روش خودمون آينده اين دوتا رو تجسم ميكنيم و مي خوام بگم كه من به شخصه خودم چه آينده ايي رو اين وسط مي بينم؛
من بعد از دو سال زندگي رو اينطوري مي بينم:
دختر با اين اطلاع كه رفاه خونه پدري رو نخواهد داشت اما به خاطر عشق زندگيه مشترك رو شروع كرده اولش سختي احساس نميكنه چون عاشقه ...
حالا با دختر خالش يا دختر عمش يا همسن وسالهاي خودش همونهايي كه تو دوران مجردي هم باهاشون دوست نزديك بود ميره بيرون، ميرن كافي شاپ ميرن خريد اما اون ديگه مثل قبل راحت نيست چون نميتونه راحت نوشيدني مورد علاقش رو سفارش بده نميتونه مثل بقيه خريد كنه دروغ ميگه كه ميل نداره يا از لباسها خوشش نيومده وغيره حالا برميگرده خونه ناراحته نه به خاطر اينكه نتونسته پول خرج كنه به خاطر اينكه احساس ميكنه از اونها كمتره از كسايي احساس كمتر بودن ميكنه كه زماني مثل خودشون يا حتي بهتر از اونها(از نظر مالي) بوده پيش خودش فكر ميكنه كه اين انتخاب خودش بوده پس بايد با اين مسايل كنار بياد... دفعه بعد چند تا از فاميلهاشون تصميم ميگيرن با هم برن سفر، همونهايي كه قبلا هميشه با هم اينطرف اونطرف ميرفتند، حالا نمي تونه تصميم بگيره بره يا نره اگه بره به همسرش از نظر مالي فشار مياره اگه نره بايد حرف فاميل رو به جون بخره كه اين دختره هم رفته با كي ازدواج كرده ...
همه اينها ميگذره يا بهتره بگم ادامه پيدا ميكنه و كم كم دختر ديگه اون احساس نشاطي رو كه بايد داشته باشه رو نداره و افسرده ميشه اما به همسرش حرفي نميزنه كه مبادا همسرش رو هم ناراحت كنه.
اما پسر با اطلاع از اينكه دختر در سطح بالاتري از نظر مالي زندگي كرده پس خودشو موظف ميدونه كه بيشتر كار كنه چون همسرش رو دوست داره و نمي خواد اون احساس كمبودي داشته باشه به همين خاطر ديگه فرصت نميكنه كه با دوستهاي قديميش با هم برن كوه يا هر از گاهي دور هم جمع بشن و حتي نميتونه به خونواده خودش هم سر بزنه ، اولش ناراحتش ميكنه اما خيلي زود به خودش مي قبولونه كه اينكار ها رو براي كسي كه دوستش داره انجام ميده حتي ممكنه مجبور بشه كه كار دوم بگيره ... همه اينها تا اونجايي ادامه پيدا ميكنه كه پسر يه جايي به خودش مياد كه ميبينه اين اون چيزي كه مي خواست نبود دوستهاي خودش رو ميبينه كه باكساني در سطح خودشون ازدواج كردند كسايي كه نه تنها فشار كمتري بهشون مياد بلكه لذت بيشتري از زندگيشون به خاطر تفاهمي كه با هم دارن ميبرن، همه اينها زماني بدتر ميشه كه پدر ومادر خودش هم بهش اعتراض ميكنند حتي باهاش دعوا ميكنن وهمون دختري رو كه خودشون هم زماني اون رو به عنوان عروس مي خواستند باعث دوري پسرشون از خودشون مي دونند و همه اينها پسر رو ناراحت ميكنه اما حرفي نميزنه تا همسرش رو ناراحت نكنه و اينقدر اين ماجرا ادامه پيدا ميكنه كه اون هم دچار افسردگي ميشه وبيشتر تو خودش فرو ميره.
هر دو اينها با عشق شروع كردن و با احترام به هم وسعي در درك وضعيت متقابل به هم ادامه دادند و سعي كردند از ناراحتي هاشون چيزي رو به هم بروز ندند حالا به جايي ميرسند كه ناراحتيهايي كه در درون اونها وجود داره باعث گوشه گيري و دور شدن اونها از هم ميشه؛
حالا به نظرت jiji عزيز اين عشق كجاي اين زندگيه ؟آيا اصلا هنوز وجود داره يا...؟
حالا به نظر شما jiji عزيز چقد اين زندگي دوام مياره؟
درسته كه نه دختر كم سنه نه پسر اما عشق كوره... نه فقط كوره بلكه كر هم هست تازه اين عشق بي نهايت يك دنده هم هست پس اگر دچارش شدي يعني عاشق شدي ديگه بايد فراموش كني كه تو شناسنامت متولد چه سالي هستي و چقدر بالغي.
اين قصه ديو ودلبر يا قصه سيندرلا نيست، اين يه زندگيه كه واقعيه و به همون اندازه كه واقعيت داره سخت هم هست والبته بسيار با ارزش چون فقط به هر نفر يك بار شانس زندگي كردن داده ميشه و بار دومي در كار نيست پس اگه زندگي رو خرابش كرديم ديگه نبايد انتظار زندگي مجدد رو داشته باشيم .
من هميشه مي گم نه تولد ونه مرگ انسان دست خودش نيست اما وسط اين دوتا چيزي هست به اسم زندگي كه تحت اختيار ماست اگه اشتباه تصميم بگيريم عملا باختيم چون ديگه عمرمون رو به ما بر نمي گردونند تا اشتباهاتمون رو جبران كنيم.
من خودم با نامزدم یک و نیم سال دوست بودم سه ماهه نامزدیم نامزدم وقتی اومد خواستگاری هیچی نداشت هیچی. الان هم نداره فقط برای اینکه دانشجوی عمرانه خانواده ام قبول کردم
سطح مالی خانواده ی نامزدم پایین تر از خانواده ی منه
البته خانواده اش برام تو هرچیزی سنگ تموم میزارن که یه موقع تو خانواده و فامیل سرمو پایین نگیرم تو این سه ماهی که نامزد کردیم کلی مشکل داشتیم همش هم آخرش برمیگرده به مسائل مالی
من خودم مایل بودم درسش تموم شه وقتی رفت سر کار بیان خواستگاری ولی مادر شوهرم گفت باید تکلیفتون زوتر روشن شه
فقط واسه این که رشته اش رشته ی خوبی بود قبول کردن که داماد خانواده بشه
بعد خواستگاری میخواستم جواب رد بدم بعدا بیان خانواده ام و فامیلامون فهمیدن دوس بودیم(نمیدونم از کجا؟؟؟؟؟؟؟؟؟) مجبور شدم بله بدم
البته پشیمون نیستم اما اگه دیرتر نامزد میکردیم خیلی از این مشکلاتی که العان داریمو نداشتیم
اما امیدوارم که در آینده خدا کمکمون میکنه وضعیتمون بهتر میشه انشاالله
شما هم دعامون کنید
شاید بعد ازدواج واسه شما مشکلی پیش نیاد و زندگیتون اونطور که میخواین باشه اما واسه اون خانم نه
ولی وقتی آدم طرف مقابلشو دوس داشته باشه عاشقش باشه این چیزارو ندید میگیره
بعد نامزدی تحمل میکنه کلی خون ودل میخوره خیلی سخته من تو این سه ماه کلی عذاب کشیدم وبه روی نامزدم نیاوردم
میترسم میترسم از بعد ازدواجمون میترسم
یه سال دیگه ازدواج میکنیم سال اول زندگیمون نامزدم هنوز دانشجوه(دولتی) خودم دانشجوم اونم دانشجوی آزاد معماری با این همه شهریه ومخارجش موندم چیکار کنیم؟؟؟؟؟
دعامون کنید
امیدوارم با تجربه ام تونسته باشم کمکتون کنم
من از دوستی که صاحب اصلی تاپیک هستند تقاضا دارم بیشتر به حرفهای خانم رویا فکر کنند
سایر دوستان از نظر من - با عرض معذرت - خیلی احساسی به قضیه نگاه کردند .
بله شما می تونید با این خانم ازدواج کنید . آخرش اینه که می رید شکایت می کنید و دادگاه حکم میده که هردو عاقل و بالغ هستید و ... اما دوست من
خیلی کارها هست که ما می تونیم انجام بدیم ، اما باید ببینیم منفعت یا ضرر این کار چی هست
با احترام برای خانم solonex_2020 و با تشکر از اینکه تجربه شونو با ما به اشتراک گذاشتند ، بنظر من با مرور سطر به سطر نوشته ایشون می تونید متوجه بشید که " عشق به تنهایی کافی نیست " . می تونید توی نوشته های دوستمون solonex_2020 کابوس پشیمانی و تردید رو علیرغم وجود عشق و علاقه و احساس ، حس کنید و من شخصا ابدا ایشون رو ملامت نمی کنم بلکه بنظرم اگر دچار این حس نمی شدند عجیب بود
از نظر من
تناسب بخصوص تناسب مالی توی روابط کاملا موثر هست و این وسط هیچکس مقصر نیست . نه دختر ، نه پسر و نه خانواده ها . این حقیقت تلخ زندگی هست و بنظر من کابوس بزرگیست وقتی که عشق تحت تاثیر مشکلات مالی قرار می گیره . شاید خیلی از زوجها روزی با هم به بن بست برسند و به هم بگن از هم متنفر هستند اما این موضوع وقتی دردناکتر و سختتر میشه که کسی برگرده به شما بگه دیگه دوست ندارم ببینمت ! که عشق شما بوده .
توصیه می کنم یکبار فیلم دوریالی " بانوی کوچک " با بازی درخشان استاد مسلم بازیگری سرکار خانم چکامه چمن ماه - دامت خشگلاته - رو ببینید . در این فیلم خانم چکامه نقش دختری از طبقه مرفه بی درد رو بازی می کنند که عاشق آقای قربانزاده شده ( و البته من نمی دونم عاشق چی این آدم شده ! ) خلاصه دختر برای رسیدن به پسر مورد علاقه اش همه کار می کند و ازخودگذشتگی های فراوانی بخرج میده ( طبق معمول اینجور فیلما ، پدر دختر هم از بیخ مخالف ازدواج هست و دختر رو تحریم می کنه ) حالا اینهمه حاشیه رفتم که اینو بگم
توی یک سکانسی که دختر و پسر زیر بارون گرفتار شدن و جایی ندارن که برن و ... دختر میزنه زیر گریه و می گه " خسته شدم ! من اتاق خودمو می خوام " ( اگر درست یادم باشه پسره هم اونجا کلی بهش می توپه که " این بود عشقت ؟ این بود ؟ یا شایدم گفت که " من خسته شدم ! چقدر غر می زنی ؟ و از اینحرفا ... درست یادم نیست )
ولی من همون موقع به دختره حق دادم که گله کنه . که خسته بشه . که بخواد پسره رو ترک کنه اگر بخوایم فانتزی به قضیه نگاه کنیم باید بگیم . وااااااااای پس عشق چی میشه ؟ انسانیت کجا رفته ؟ و ... اما واقعیت اینه که بابا جان ! اون دختر هم انسانه یک عمر توی ناز و نعمت بزرگ شده . حالا بخاطر پسر مورد علاقه اش حاضر شده سختی تحمل کنه . قید پول و رفاه رو بزنه . از خونه پدر رونده بشه و ... اما تاکی ؟ برای چند وقت ؟ بنظر شما یک دختر ( یا پسر ) چند وقت حاضره سختی تحمل کنه برای رسیدن به عشق ؟
چه قبول داشته باشید چه نداشته باشید ، حقیقت اینه که مشکلات و بخصوص مشکلات مالی رو فقط مدت محدودی میشه تحمل کرد و بعد از اون چنان سایه سنگینی روی روابطتون می ندازه که از حد تصورتون خارجه . سردی روابط و احساساتی که بین زوجهای جوان در پی مشکلات مالی ایجاد میشه چنان ماندگار هست که اغلب در بهترین حالتش هم ممکنه تا حدی رفع بشه اما بطور کامل از بین نمیره
البته شما می تونید به زندگی خیلی عاشقانه و فانتزی نگاه کنید اما توصیه می کنم از دوستانی که با شرایط شما ازدواج کرده اند کمک بگیرید . بهتون تضمین می دم با رعایت همه تناسبات هم فردای نامزدی ( روزی که باهم زیر یک سقف رفتید ) تازه با روی دیگر زندگی و روابط آشنا میشید . چه برسه به وقتیکه با چنین شروع نامتناسبی - بخصوص با مخالفت خانواده ها - بخواید شروع کنید . زندگی غافلگیرتون می کنه ...
شما نمی توانید در این بخش موضوع جدید پست کنید شما نمی توانید در این بخش به موضوعها پاسخ دهید شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش ویرایش کنید شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش حذف کنید شما نمی توانید در این بخش رای دهید
.: مسئوليت مطالب، تبليغات و محصولات ديگر سايتها به عهده خودشان است :.
.:: برداشت از مطالب اين سايت فقط با کسب مجوز از مدیریتو با ذکر مبنع و آدرس به صورت لینک بلامانع است ::.
.::: کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به دکتر رهام صادقی بوده و هرگونه سواستفاده از آن طبق ماده 12 قانون جرایم رایانه ای قابل پیگیری است :::.